مرد جذاب من
پارت ۳۶
#پارت_سی_و_ششم
#مرد_جذاب_من
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
لوکا از جاش بلند شد و اومد سمتم و در گوشم گفت:
L: بزودی...بزودی مرینت تو باید تقاص کاری که پدرت کرده رو پس بدی
متعجب سر جام وایسادم و اون یه لبخند شیطانی زد و با تمام اعضای توی خونه خداحافظی کرد و رفت...
مامانم که می خواست جو رو عوض کنه مشمبایی که توش چند تا وسیله خریده بود و گرفت...
MS: خب مرینت عزیزم تو این چند روز که ما نبودیم چی کارا کردی؟
یه نگاهی به پدرم کردم که خیلی ناراحت بود و سرش رو انداخته بود پایین و روی یکی از مبل ها نشسته بود...
بی توجه به پدرم روم رو کردم سمت مامان و به سوالش جواب دادم....
M: خب هیچی بزار چند تا خاطره خنده دار که نبودین و اتفاق افتاد بگم
* یه سری بزنیم به لندن
#ادرین
تو فرودگاه که بودیم گوریل (بادیگارد ادرین) با ناتالی جلوی ماشین پدرم وایساده بودن...
مثل اینکه اونا هم داشتن بر می گشتن پاریس...
روم رو کردم سمت لایلا و گفتم...
A: حالا چی چی کار کنیم؟
LL: !نمی دونم...چقدر بد شانسی تو پسر
A: 🗿اره
LL: منتظر چی هستی تا متوجه تو نشدن باید بریم سوار هواپیما بشیم
A: شوخیت گرفته بابام می خواد با جت برگرده پس زود تر از ما می رسه
LL: تو با بابات چی کار داری
گوشیه لایلا زنگ خورد...
LL: ساکت باش فلیکس زنگ زده
A: باش
گوشی رو جواب داد...
مکالمه لایلا و فلیکس...(چون ادرین داره تعریف می کنه صدای فلیکس رو نمیشنوه)
LL: جانم؟
*با گفتن کلمه جانم یه خنده ای تو گلوم کردم
LL: اره الان تو فرودگاهیم تقریبا یه ربع دیگه پرواز داریم
*چرا با فلیکس حرف زدی صداش رو نازک می کرد...ازش می پرسم حتما
LL: باشه حواسم هست...میشه لطفاً عصبانی نباشی...گفتم باشه
*یه نگاهی مثل متعجبی زدم تا اینکه گوشی رو قطع کرد و بهم گفت....
LL: هاع؟چیه؟
A: هیچی
دستمو رو گرفت و گفت دیگه باید بریم...