مرد جذاب من
پارت ۳۵
#پارت_سی_و_پنجم
#مرد_جذاب_من
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی متوجه شدم که واقعا اوضاع خیطع تصمیم گرفتم تا برگشت مادر پدرم برم پیش الیا بمونم...
چون من واقعا نمی تونستم لوکا رو تحمل کنم.
به الیا گفتم و اونم قبول کرد...
بعد از دانشگاه رفتیم خونه من تا من چند تا لباس بر دارم بعد رفتیم خونه الیا🏡
بعد از یه روز اونجا موندن گوشیم زنگ خورد مامانم بود.
گفت که اونا امروز بر می گردن.
منم باید می رفتم خونه تا خونه یکم مرتب کنم...
#خونه_مرینت
چون خونه تقریبا تمیز بود و مامان و بابام شب بر می گشتن خونه تصمیم گرفتم یکم چرت بزنم😴
ساعت شیش که از خواب بیدار شدم رفتم یه ابی به دست و صورتم زدم و شروع کردم به تمیز کردن خونه...
ساعت تقریبا 9 شب بود و من نمی دونم چرا ولی تصمیم گرفتم برم مغازه یکم خرید کنم...
چند تا خرت و پرت خریدم و رفتم خونه...
وقتی رفتم خونه مامان و بابام برگشته بودن ولی چرا انقدر زود و با دیدن لوکا که داشت با پدرم صحبت می کرد پاهام سست شد.
مامانم که متوجه استرس من شد اومد نزدیکم...
لوکا هم داشت بهم نگاه می کرد و یه لبخند شیطانی روی لبش بود...
مامانم اومد نزدیک و بغلم کرد و گفت: دلمون برات تنگ شده بود...
خیلی اروم گفتم: منم دلم براتون ت..تنگ شده بود...