مرد جذاب من
پارت ۳۴
#پارت_سی_و_چهارم
#مرد_جذاب_من
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بر می گردیم پاریس...
#مرینت
مستقیم فقط دویدم سمت خونه....
منظور لوکا از اینکه گفت پدرت با من قراره داره چی بود؟😳💔
من چرا انقدر بدبختم...😐💔
فردای اون روز با صدای در زدن یه نفر بیدارم شدم...
اول صبحی یکی داشت در خونه رو میزد...
از چشمی در که نگاه کردم دیدم لوکا بود...🗿💔
M: اروم باش مرینت یه جور رفتار کن که انگار خونه نیستی
یه نگاهی به ساعت کردم...تقریبا به ساعت دیگه باید می رفتم دانشگاه...
برای همین رفتم حاضر شدم و بعد از چند دقیقه صدای در زدن لوکا قطع شد و برای اطمینان از چشمی در نگاه کردم و اون از اونجا رفته بود...
یه لبخند بزرگی زدم...کلید خونه رو برداشتم و در رو باز کردم و رفتم بیرون.
چند قدم از در دور شدم که صدای لوکا از پشت سرم اومد...
L: چرا از دستم فرار می کنی؟
همون جا خشکم زد و هیچی نگفتم...
L: بهتره باهام کنار بیای چون قراره زنم بشی
این حرفش باعث شد که پاهام سست بشه...
L: جواب نمیدی عشقم؟
M: چرا اومدی اینجا؟
L: اومدم ببرمت دانشگاه
M: خودم هم می تونم برم
L: چه عیبی داره من برسونمت؟
چاره ای نداشتم پس بزور سوار ماشینش شدم و باهاش رفتم دانشگاه...
(لوکا تو اون دانشگاه درس نمی خونه بهتر بگن کلا درس نمی خونه چون چند سال از مرینت بزرگ تره و دیگه دانشگاه نمیره)
وقتی خواستم پیاده بشم از ماشین صدام کرد و وقتی برگشتم لب.ام رو بوسی و گفت حالا برو و یه لبخند زد....
سریع از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت دست شویی دانشگاه...
دست و صورتم رو شستم. به اینه که نگاه کردم دلم برای خودم سوخت....
به روی خودم نمی اوردم ولی هنوز سر اون س.ک.س با ادرین و فلیکس هنوز بدنم درد می کرد...
یه اه کوچی گفتم و رفتم سمت کلاسم...