مرد جذاب من

Marl Marl Marl · 1402/01/29 17:47 · خواندن 1 دقیقه

پارت ۳۲

#پارت_سی_و_دوم

#مرد_جذاب_من
 

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~

 

اتفاقات توی لندن👀
دو روز بعد از اتفاقی که برای ادرین افتاد...
#لایلا
بلاخره ادرین چشم هاشو باز کردم و بهوش اومد...
رفتم سمتش تا کمکش کنم که از جاش بلند بشه...
وقتی روی تخت نشت دستش رو روی سرش گذاشت و گفت: آخ سرم...
به دور و برش یه نگاهی انداخت و با تعجب به من خیره شد...
LL: 🤗بلاخره بهوش اومدی
A: مگه چند وقته بیهوش ام؟
LL: زیاد نیست تقریبا دو روز
دوباره دستش رو گذاشت روی سرش و یه آخی گفت که گفتم...
LL: هنوز سرت درد می کنه؟ واقعا شرمنده باید از همون اول می بردمت بیمارستان ولی فلیکس گفت که بیمارستان نبرمت  
A: !فلیکس گفت؟
LL: اره
A: چه نسبتی با فلیکس داری؟
LL: دوست دخترشم
A: ....اما فلیکس گفته بو که
(نویسنده: اره گفته بود که دوست دختر نداره ولی دروغ گفته بود🗿منم اولش باور نکردم🗿💔)
LL: فلیکس چی گفته بود؟
A: ام...منظورم این بود که از چیزی که فلیکس می گفت خوشگل تری
(نویسنده: تو چرا دروغ میگی🗿)
LL: واقعا فلیکس در مورد من با تو حرف زده بود؟
A: 😁اره خب اون خیلی دوست داره 
LL: فلیکس خیلی کم از کلمه دوست دارم استفاده می کنه در واقع اصلا استفاده نمی کنه...حالا ول کن اینارو فلیکس گفت وقتی بهوش اومدی با هواپیما برت گردونم پاریس
سرش رو به معنای باشه تکون داد که پرسیدم...
LL: راستی چی شد که این اتفاق افتاد یعنی چطوری با دون پسره در گیر شدی که تو خال افتادی؟