مرد جذاب من
پارت ۲۹
#پارت_بیست_و_نهم
#مرد_جذاب_من
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
چند ساعت بعد...
#ادرین
توی خیابون های لندن بدون هیچ مقصدی داشتم فرار می کردم با لباس های خونی و کثیف...
رفتم توی یه کوچه ای و گوشیم رو روشن کردم و وقتی داشتم به لیست مخاطبین نگاه می کردم احساس کردم که الان فقط می تونم با فلیکس حرف بزنم....
مکالمه آدرین و فلیکس پشت گوشی...
F: ادرین حالت خوبه؟
A: فقط خواستم چند تا چیز رو بهت بگم
F: چرا نفس نفس میزنی؟
A: همه چی تموم شد
F: در مورد چی داری حرف میزنی؟
A: الان خودم هم نمی دونم کجام فقط می دونم اونی که دنبالمه منو می کشه
F: صبر کن چی؟ ک..کی می خواد بکشتت؟
A: فقط می خوام که بدونی من خیلی متاسفم بابت همه چیز ممنون که بودی فلیکس
F: برای اولین بار توی زندگیم دارم خواهش می کنم بگو چه اتفاقی افتاده؟
یه پوز خندی زدم همین که خواستم دهنم رو باز کنم که حرف بزنم سرو کله اون آدمه دوباره پیدا شد...
از جام بلند شدم و به داخل کوچه دویدم ولی کوچه اینبار بمب بست بود...
گوشی رو گرفتم روی گوشم. اب دهنم رو قورت دادم و گفتم...
A: الان فقط تو رو دارم تا باهاش حرف بزنم... فلیکس من بابت همه چی معذرت می خوام و...و دوست دارم خدافظ
فلیکس هیچ جوابی نداد و در هر صدم ثانیه اون آدمه نزدیک تر از قبل می شد...
تا اینکه رسید بهم با عصبانیت نگام کردم و با یه چیزی محکم زد توی سرم...افتادم روی زمین.
و اخرین چیزایی که دیدم گوشیم بود که توی دستم بود و اخرین صدایی که شنیدم هم صدای فلیکس بود که از پشت گوشی داشت صدام می کرد.... بعد از اون دیگه چیزی نفهمیدم...