ارباب زاده

Elnaz Elnaz Elnaz · 1402/01/26 16:41 · خواندن 2 دقیقه

پارت ۵

فردا صبح : 
قاضی : خوب، آقای آدرین آگرست، شما از از آیلین ییندرین طلاق گرفتین و شما آیلین ییندرین ،شما از آدرین آگرست طلاق  گرفتید ، رای دادگاه .
آدرین : 
از دادگاه بیرون اومدم و سوار ماشین شدم و به سمت عمارت رفتم . وقتی رسیدم دیدم مرینت داره پشت به من به گل ها آب میده . بی اهمیت بهش رفتم داخل عمارت . دیدم مامان داره قهوه میخوره بالای مبل بهش سلام کردم و اونم جواب سلامم رو داد . امیلی : دادگاه چی شد ؟ من : هیچی طلاق گرفتم و تموم شد .
امیلی : خوبه ، امروز غروب برو با مرینت هر چی که احتیاج داره بخر . من : باش 
۲ هفته بعد :  
مرینت :
زمان خیلی زود گذشت . دقیقا دو هفته شد و ارباب زاده در این مدت خیلی باهام مهربون بود دقیقا بر عکس رفتاری که با آیلین خانم می کرد راستی هنوز هم باید به اسم آیلین ، خانم اضافه کنم ؟ نمیدونم ولش کن لباسم رو پوشیدم و به خودم تو آینه نگاه کردم . خیلی خوشگل شده بودم . آرایشگر : من کارم تموم شد ، دیگه میرم . من : باش ، خداحافظ .آرایشگر رفت . ۲ مین بعد دیدم صدای در زدن اومد . گفتم : بیا تو . آدرین بود . خیلی جذاب شد. 

+آماده ای ؟

-همون طور که میبینید 

+ پس بیا بریم 

آروم سرم رو تکون دادم 

دست چپش رو حالت دسته آفتابه کرد (😂باور کنید نمیدونم اسم این حالت چیه 😂😂) و من دست راستم رو گذاشتم داخل حلقه دستش و شروع به حرکت کردیم . تو راهی که ما داشتیم میرفتیم به این فکر کردم که چرا من فقط بین اون همه خدمتکار انتخاب شدم ، شاید به خاطر سرنوشت بود . شاید من باید انتخاب میشدم ولی داخل شبی که ارباب زاده اومد ازم خواستگاری کنه گفت که اگه با من ازدواج کنه هیچ فقیری رو داخل روستا گشنه نمیزارم و برای هر کدوم شون یک خونه میخرم . منم نمیخواستم هیچ کس بی خانمان باشه برای همین قبول کردم 

...............

اینم از پارت ۵ 

لایک و کامنت فراموش نشه