سلاح فصل ۳:بازگشت 2
://
قبلانم گفتم تو این شهر ممکنه خیلیا حیوون باشن پس تعجب نکنید اگه خارپشتی چیزی بودن:-:
از زبان نویسنده:
کوراپیکا و مرینت همزمان:چی؟؟؟
دراکولا:..مجبور شدم
کوراپیکا:همین کم بود بری زن اون روانی بشی..واقعا مطمئنی اول ردش کردی؟
دراکولا:گفتم که.مجبور شدم قبول کنم.پادشاهه ها.
مرینت:خب الان میخوای چیکار کنی؟
دراکولا:نمیدونم.فقط نیاز دارم یه نفر شورش راه بندازه وسط عروسی،اونوقت من سریع در میرم.
مرینت:منو فکرشم نکن بتونم شورش راه بندازم
کوراپیکا:اره.بقیم که میدونی..مثل سگ از نازو میترسن.به نظرم کلا بیخیال شورش شو.(بیخیال بشه؟من که اینطور فکر نمیکنم😈🤡)
دراکولا:وای..خدایا نجاتم بده..TT(میده میده شاهزاده سوار بر اسب سفیدو میفرسته😈🤡) ...
(حالا بگید شازده کیه ؟ یعنی دراکولا عاشق کیه😈🤡)
.....
سوین دستش رو رو دستگیره اتاق گذاشت و گفت:وقتشه با هم تیمی هات اشنا بشی
و در رو باز کرد.تو اتاق چند نفر نشسته بودن.یکی یه دختر سفید با لباس سیاه،یکی یه دختر ابی،یه پسر مشکی،یه پسر سفید و...صبر کن؟! آدرین با دیدن اون سرجاش خشکش زد.اون در عوض با ناراحتی سرشو انداخت پایین.
بالاخره زبون آدرین چرخید و پرسید:لایلا..؟!(و دوباره سوپرایززززززز🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣)
(هوی به داداش/آبجیم حرف بد نزنید خیلیم خوفه⚔❄ دراصل جا لایلا مفلیسه که تو سونیک برادر منه:/)
لایلا سرشو آورد بالا و به آدرین نگاه کرد.نمیدونست چی بگه.خشم تو چشمای آدرین حلقه زد.خوشبختانه سوین و سویل آدرین رو زود گرفتن.آدرین میخواست عین وحشیا به لایلا حمله کنه.
آدرین:توی کثافت برای چی برگشتی؟ها؟
سوین:آدرین آروم باش بهت توضیح میده همه چیو.
آدرین عصبی دستاشو از دستای سوین و سویل کشید بیرون و گفت:خب.میشنوم.
لایلا:خب..روزی که منو کشتی..اون روز موقع کشتنم دراکولا داشت نگاهمون میکرد..وقتی مردم و جسدمو خاک کردین دراکولا جسدمو برداشت و اورد ب این دنیا و دوباره زندم کرد...نمیدونم چرا اینکارو کرد..بعد از اون من اینجا زندگی کردم..
آدرین:اهان.و اینجا چیکار میکنی؟
لایلا:...برای جبران اشتباهاتم
آدرین:صحیح.
سویل:خب..وقتشه باهم اشنا بشین^^یکی یکی بلند شین و خودتونو معرفی کنین.
اول از همه دختر سفید رنگ از جاش پاشد و گفت:دونا ام.و قدرتم..
یه چوب بیسبال ظاهر کرد.
دونا:قدرتم اینه.
https://s6.uupload.ir/files/05e68f8b79690953f30768b9d48ab4ca_5317.jpg
دونا*البته فک کنم*
و بعد نشست.دختر ابی رنگ پاشد و گفت:بلو ام..با تیرکمون کار میکنم.
https://s6.uupload.ir/files/96c46ebf2fc6277267dd0ca65286202f_3rtv.jpg
بلو*
و نشست.
پسر مشکی پاشد.
پسر مشکی:من الکس ام.میتونم اب رو کنترل کنم.و اینکه من جاسوس ملکه سوپل هستم.
https://s6.uupload.ir/files/48be54a550a0478ed581097ce5a9ffdb_jds.jpg
الکس*
و نشست.
پسر سفید بلند شد و گفت:لورد ام.میتونم تاریکی رو کنترل کنم.
(برادر بزرگ دراکولاعه.. یه خارپشت سفید با چشمای آبیه و با یچیزی مث شمشیر کار میکنه*)
آدرین:اوه..لورد دویل تویی؟
لورد:بله،منم.
و نشست.
آدرین:ام.. از اشنایی با همتون خوشبختم. من آدرینم. امیدوارم کار تیمی عالی ای داشته باشیم.
سوین و سویل لبخندی زدن.
سویل:آدرین برو بشین..این شما و این رئیس تیمتون..پرنسس سولو!
(یه گربه خارپشته موهای بور متوسط و چشمای بی رنگ یا طوسی .. ۱۴ سالشه*)
پرنسس سولو وارد اتاق شد.یه نیم تنه استین بلند مشکی و یه شلوار بلند مشکی تنش بود و موهاشو دم اسبی بسته بود.افراد همه بلند شدن و تعظیمی کردن.
سولو سرتکون داد و گفت:بشینین
همه نشستن.
سولو لبخندی زد و گفت:امروز چون پرنس آدرین تازه رسیدن رو کاری نمیکنیم.میتونین تو قصر گشت بزنین و یا بیشتر باهم اشنا بشین.ولی از فردا تمریناتتون شروع میشه.راستی الکس نگفتی خبر جدیدی از نازو نرسیده؟
الکس بلند شد و صداشو صاف کرد.
الکس:خب..یه خبرایی شنیدم.نازو میخواد ازدواج کنه.کسی که میخواد باهاش ازدواج کنه خانم لیدی دراکولاست.
همون لحظه آدرین،لورد و لایلا همزمان گفتن:چچچیییی؟؟؟؟
الکس:اهم..[چشم غره]زمان عروسی هنوز تعیین نشده.
سولو:خیلی ممنون؛میتونی بشینی
الکس نشست.
سوین همون موقع گفت:پرنسس روز یا شب عروسی بهترین فرصت برای حمله است!
سولو:آره درسته؛ولی بچه ها تا اون موقع کامل اماده نمیشن..شاید یه حملات ابتدایی داشته باشیم.باید اول کسانی که وفادار پرنس آدرین هستن رو از اون قصر بیرون بیاریم و طرف خودمون بکشونیمشون.بعد کامل که اماده شدید حمله میکنیم و کار نازو رو تموم میکنیم..به اصطلاح.. ... به آدرین نگاه کرد و گفت:میکنن.
آدرین بزاقشو قورت داد.اصلی ترین سوالی که آدرین داشت این بود:آیا میتونم نازو رو شکست بدم؟یا برای بار دوم..نه.سوم..شکست میخورم؟
سولو که انگار نگرانی آدرین رو فهمیده باشه لبخندی زد و گفت:نگران نباشین پرنس.ما نمیذاریم برای بار سوم شکست بخورین.ایندفعه..برنده شما خواهید بود.
آدرین:[زیر لب]امیدوارم
سولو:خب.دوستان کارم تموم شد.سوالی چیزی؟!
دونا بلند شد و گفت:من یه سوال داشتم پرنسس..تمریناتمون چجورین؟منظورم اینه که..به صورت تک نفره کار میکنیم یا گروهی؟
سولو:خب.من بسته به قدرت هاتون و روش مبارزه تون براتون شخصایی رو به عنوان استاد تعیین کردم.فردا استاد هاتون رو موقع تمرین میبینین.و آدرین..من و سوین و سویل استاد های تو هستیم.بقیه تا فردا منتظر باشین.
آدرین با شنیدن اون حرف خشکش زد.
سولو خودش میخواست شخصا اموزشش بده؟؟یاخدا!!!یهو دید سولو داره میره و فوری بلند شد و از اتاق بیرون رفت و دنبال سولو دوید.
آدرین:پرنسس سولو؟؟
سولو برگشت و به اون نگاه کرد.
سولو:چیشده؟
آدرین:ام...نتونستین رافائلا رو دوباره زنده کنین؟؟
سولو:اوه..شرمندم آدرین..اما وقتی یه پری نگهبان بمیره روحش هم تجزیه میشه و از بین میره...برای همین نمیتونیم رافائلا رو دوباره زنده کنیم.چون اون کلا نابود شده..
آدرین ناراحت سرشو انداخت پایین.
سولو:متاسفم پرنس
و سولو از اونجا رفت.
آدرین دستاش رو مشت کرد.آدرین همون لحظه همونجا به خودش قول داد که نازو رو میکشه و انتقام رافائلا رو میگیره.(RF:مرسی🥺🥺🥺)
یدفعه دستی رو شونش قرار گرفت.برگشت و دید لایلاعه.عصبی شونشو از دست لایلا کشید بیرون و پرسید:چی میخوای؟
لایلا:ام..بابت تمام کارایی که کردم..متاسفم
آدرین:متاسفم؟تاسف خشک و خالی به درد نمیخوره..جبران کن.(بله بله جبران میکنه چ جورم😔😹)
لایلا:سعیمو میکنم.
و فوری رفت.
*پایان پارت*
اینم پارت ۲:-:
لایک و کامنت کنید:-: