مرد جذاب من
پارت ۲۸
#پارت_بیست_و_هشتم
#مرد_جذاب_من
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
#ادرین
وقتی سوار جت شدم و راه افتادیم اصلا تو حال خودم نبودم و خیلی نگران پدرم بودم من فقط اونم داشتم...
(نویسنده: وایسا چی شد؟ تو فقط پدر تو داری؟ اوکی باش🗿💔)
چند ساعت بد..........
وقتی به لندن رسیدیم رفتیم سمت خونه خاله آمیلی...چون پدرم اونجا بود
وقتی وارد خونه شدم ناتالی اومد جلوم و که ازش حال پدرم رو پرسیدم و اونم گفت که حال پدرم خونه و ازم خواست که دنبالش برم...
من رو برد تو به اتاقی و گفت که پدرم تصادف نکرده و حالش هم خوبه و من باید اینجا بمونم.
با این حرفش خیلی شوکه شدم و ناتالی از اتاق رفت بیرون و در رو پشت سرش قفل کرد...
واقعا انتظار یه همچین چیزی رو نداشتم...
زنگ زدم به فلیکس...
مکالمه بین ادرین و فلیکس....
F: بله؟
A: خیلی دروغ گویی
F: چی؟من؟ چی شده مگه؟
A: چرا بهم دروغ گفتی که پدرم تصادف کرده
F: عه مگه تصادف نکرده؟
A: نه حالشم از من بهتر
F: به من چه ناتالی گفت بابات تصادف کرده حالا کار خیلی سختی نیس پاشو دوباره بیا فرانسه
A: منو انداختن تو اتاق زندانیم کردن
F: هه😂 تو الان تو خونه مایی؟
A: اره تو اتاق توهم هستم اتفاقا
F: اتاق من دو تا کلید داره یکیش دست مامانم که الان مثل اینکه دست ناتالی و یکی دیگس تو اتاق منه می تونی فرار کنی
A: اگه بخوام فرار کنم می فهمن
F: 😈ولی من یه راهی رو می گم که نفهمن