سلاح 3

ary chan ary chan ary chan · 1402/01/21 12:08 · خواندن 5 دقیقه

اینم پارت ۳))

###

زبان دکتر شخصی سافایر:

 

 تو دفترم بودم داشتم یسری کارا رو انجام میدادم که یهو در زدن. 

من:بیا تو 

در باز شد و ندیمه شخصی ملکه اومد تو.بهم نگاهی انداخت و گفت:وقتشه. 

یادم افتاد نه ماه بچه کامل شده..نفس عمیقی کشیدم و گفتم:ملکه رو اماده کن تا من بیام.

  ندیمه:چشم 

و از دفتر رفت بیرون.بلند شدم و از پنجره به اسمون نگاه کردم.خدا،فرشته اعظم تاریکی،لطفا کمک کنین این یکی هم به سلامت بدنیا بیاد.

نفس عمیقی کشیدم و لوازمم رو برداشتم و از دفترم زدم بیرون.رفتم سمت اتاق ملکه.وقتی رسیدم در زدم و منتظر شدم اجازه بدن برم تو.همون موقع ندیمه گفت:بیا تو. 

درو باز کردم و وارد اتاق شدم.خوشبختانه چیزای لازم از قبل آماده بودن.آستینام بالا زدم و زیر لب گفتم:به امید جفتتون. 

 

*چند دقیقه بعد* 

 

از زبان شاه کارن: 

 

جلوی تخت پادشاهی دنیای تاریکی وایساده بودم.درسته.همون تختی که مال منه و بعدا به یکی از بچهام داده میشه.نفس عمیقی کشیدم. 

 

*فلش بک* 

 

؟؟؟:کارن؟پسر کوچولوی من؟کجا قایم شدی؟

 

 کارن کوچولو با دیدن اینکه پدرش نمیتونه اونو پیدا کنه ریز ریز میخندید که یهو از پشت دستایی کمرشو گرفتن. 

پ.کارن:پیدات کردم کوچولو 

پدر کارن، کارنو بلند کرد و اونو تو هوا چرخوند.

 پ.کارن:ای شیطون..پشت تخت سلطنتی من قایم میشی؟؟معلومه خیلی برای گرفتنش عجله داری

 کارن کوچولو که تمام اون مدت میخندید با شنیدن این حرف از پدرش گفت:نه اصلا هم عجله ندارمم..بعدشم مگه شما نگفتین این فقط یه تخته؟؟

 پدر کارن رو تخت سلطنتی نشست و کارن رو هم رو پاش نشوند. 

پ.کارن:درسته.اینو گفتم..هنوزم میگم.این تختو همه میتونن صاحب بشن.مهم تخت نیست.مهم کاریه که تو برای دنیای تاریکی..یا شایدم جفت دنیا ها میکنی عه.

 پدر کارن اینو گفت و لبخندی به کارن زد. 

 

*زمان حال*

 

 شاه کارن زیر لب اروم گفت:مهم کاریه که میکنی..

 همون لحظه پرستاری که زیردست دکتر شخصی ملکه کار میکرد وارد سالن (تالاره؟سالنه؟ چیه؟ •~•) شد و گفت:پادشاه..یه مورد اضطراری دارم 

شاه کارن:چیشده؟ 

پرستار:بچه..داره بدنیا میاد

 شاه کارن با شنیدن این حرف به سمت پرستار برگشت و با تعجب نگاش کرد. 

شاه کارن:زود باش بریم اتاق ملکه 

پرستار:چشم

 و پرستار پشت سر شاه کارن راه افتاد سمت اتاق ملکه رفتن.  

جادوگر دارن جلو اتاق ملکه منتظر وایساده بود که با دیدن شاه کارن تعظیمی کرد. شاه کارن رفت پیش جادوگر دارن و به در اتاق ملکه خیره شد.صدای ناله های خفه ی ملکه به گوش میرسید و شاه کارنو از هرچیزی نگران تر میکرد. 

 

*چند دقیقه بعد*(اینجا بچه بدنیا میاد و میفهمین بچه کیه•~•) 

 

از زبان نویسنده: 

 

جادوگر دارن ک از چرخش های پی در پی شاه کارن دور خودش سردرد گرفته بود اروم گفت:شاه..میشه لطفا به اعصابتون مسلط باشین؟

 (پ.ن:مسلسل باش🤣) 

شاه کارن:نمیتونم الان اصلا نمیتونم جادوگر میخواست چیزی بگه که از اتاق ملکه صدای گریه های یه بچه اومد.شاه کارن و جادوگر دارن با شنیدن صدا سریع وارد اتاق ملکه شدن و دکتر شخصی ملکه رو دیدن که با لبخند به بچه ای که دورش پارچه پیچیده بود نگاه میکرد.دکتر به شاه کارن نگاهی کرد و گفت:تبریک میگم،بچه پسره.

 و بعد بچه رو داد به شاه کارن.بچه یه پسر مو طلایی  با چشمای سبز زمردی بسیار قشنگ بود ، میتونستی تو چشمای بچه غرق بشی.شاه کارن لبخندی زد و با انگشت شصتس گونه بچه رو اروم نوازش کرد. 

شاه کارن:یه وارث دیگه. 

پسر کوچیک با دیدن پدرش اروم میخندید.اون بچه بینی پدرشو گرفته بود و تو چشمای پدرش نگاه میکرد.

 و در این حال،فقط جادوگر دارن میدونست که اون بچه، یه بچه معمولی نیست.اون بچه یک فرق بزرگ داشت! به نظر میومد کارن هم متوجه این فرق شده باشه، چون تو چشماش از خوشحالی پروانه پر میزد. 

 شاه کارن:بچه..دورگه ست!!این پسر کوچولو دورگه است!! 

 

*چند ساعت بعد* 

 

از زبان گابریل:

 

 من:خب حالا که بچه بدنیا اومده چرا تن لشت نمیری اونو بدزدی؟

  (پ.ن:اوو گابی بی ادب شدی🤣😐)

 پ.ل:الان نه.نصف شب.وقتی همه خوابن.اونو تو خفا میدزدم. 

من:خب.حالا فهمیدی براش اسم گذاشتن یا نه؟خودم حوصلم نمیاد براش اسم انتخاب کنم.  

(پ.ن:بدبخت گشاد😐) 

پ.ل:اسمش..آدرین . آدرین آگراست 

 خوبه..خب آدرین کوچولو..از فردا قراره با من زندگی کنی؛کاری میکنم دونه دونه اون سلطنتیای از خود راضی زیر دستات جون بدن.

 

 *نصف شب* 

 

از زبان پ.ل: 

 

با قدرتم به حالت مایع دراومدم و وارد قصر شدم.رفتم سمت اتاق ملکه. آدرین تو اتاق ملکه نگهداری میشد. وارد اتاق ملکه شدم و به گهواره بچه رسیدم.از حالت مایعم دراومدم و نگاهی به آدرین کردم.اروم برش داشتم.با انگشت اشاره موهاشو نوازش کردم.این بچه خیلی کیوته..امیدوارم گابریل ازش یه هیولا نسازه..(آر اف:میسازه عزیزم داریم راجب گابی حرف میزنیم معلومه میسازه🗿✨ پ.ن:صگ در صگ:-:) به سمت بالکن راه افتادم و در بالکنو اروم باز کردم.همین که خواستم از بالکن بپرم صدای گریه بچه بلند شد.عالی شد..همینو کم داشتیم. 

؟؟؟:آدرین؟ 

برگشتم پشت سرمو دیدم.لعنت.این زنیکه از خواب بیدار شد.قبل اینکه دیر بشه فوری از بالکن پریدم پایین و وارد جنگل شدم.پشت سرم صدای سافایرو میشنیدم که اسم آدرینو بلند میگفت..

 

 

 

 

 

 

تموم 

خب اینم پارت ۳ و بچه))

کامنت و لایک کنید^^

پارت بعد عصر یا شب آپ میشه چون اول خودمم باید کپی کنم بعد ویرایش))

بای