Green eyes, the color of devil 10
این هفته نت نداشتم.
مرینت
وای خدایا، نجات پیدا کردم، تو دلم کلی اون شخصی که بهش زنگ زده بودو ستایش کردم ولی با انالیز جمله اخرش اخمی کردم، بطری شکونده بود؟! چجوری؟ چه زمانی؟! وقتی من خواب بودم؟ پس چطور صداشو نفهمیدم.. یعنی انقدر خوب خوابیده بودم؟ اون وسیله نگین دارو روی زمین رها کردم و به سرعت از پله ها پایین رفتم و با دیدن شیشه ها که همه جا پخش بودن چشمام اندازه هندونه شد، اینجا جنگ شده بود؟! شیشه ها جوری ریخته بودند که انگار مامور ها به اینجا حمله کرده باشن و با تیر تفنگ شیشه هارو شکونده باشن، جوری که پاهام به شیشه هابرخورد نکنه وارد اشپزخونه شدم و ابی به صورت و دستام زدم و لیوانی رو زیر شیر اب گرفتم و کمی اب نوشیدم. جوراب و کت سفیدم روی کاناپه افتاده بود، جوارابای ابریشمیم رو پوشیدم و جارو رو برداشتم. سعی میکردم شیشه های بزرگ رو بدون اینکه پام روشون بره و زخمی بشم جمع کنم ولی فایده ای نداشت، حدودا نیم ساعت گذشته بود،کارو با دقت و اروم انجام میدادم اما شیشه ها همه جا پخش بودن.. پس از دقایقی متوجه سوزش شدیدی توی پام شدم، و نگاهمو به جورابم که خونی شده بود انداختم... تازه خریده بودمش... خون از بین روزنه های جوراب روی سرامیک طوسی رنگ هم ریخته بود، به سرعت سمت سرویس بهداشتی دویدم..
"" "" "" ""
ادرین
در عصبی ترین حالت ممکن بودم، اسانسور پر بود.. لعنتی، بدون صبر کردن تا طبقه هفتم رو با پله ها بالا رفتم، ساختمون اداری یازده طبقه با دوتا پارکینگ بود با زمین هزار و پونصد متری، بالا رفتن از اونهمه پله پاهامو بی حس کرده بود، اگه صبر میکردم اسانسور به راحتی منو بالا میرسوند، حماقت عجیبی بود ولی صبر کردن تا اینکه تمام افراد در طبقه مورد نظرشان پیاده بشن هم طولانی بود
تا دفتر منشی نفس نفس میزدم،
_مدارک همه داخل اتاق من بودن.. چطوری برداشته شدن..؟!
_ دوربینا هک شده نمی دونیم.
_تمام مدارک؟! مگه این قبرستون نگهبان نداره لعنتی حرومزاده
کتمو به سرعت روی میزش انداختم، از استرس پوستم قرمز و داغ شده بود و مدام عرق میکردم،
فریادم باعث میشد موهای موج دار منشی به پرواز دربیاد
_ بله تمام مدارک مهم.. نگهبان زخمی بود..
از عصبانیت در حال ترکیدن بودم.. محکم چند بار روی میز منشی کوبیدم و به میز تکیه دادم
_کسی که داخل نرفته پس تو تو این شرکت چه گویی میخوری؟
_ نیم ساعت پیش دیدم قربان
_ گم شو، دیگه این جا نبینمت.
بهترین کار این بود که یبار دیگه چک کنم، فاکینگ! مدارک سر جاشون نبودن. به سرعت از دفتر خارج شدم و به سمت انتهای راهرو دویدم، اتاق کنترل دوربینا،... لعنتی لعنتی
اتاق خالی بود مثل اینکه نگهبان و به بیمارستان منتقل کرده بودن،
دوربینا هک شده بود و فقط علامت ضربدر عجیب غریبی نشون میداد.. لعنتی
با مشت چند بار روی صحفه یکی از دوربینا کوبیدم و از اتاق کنترل خارج شدم،
چشمم دوباره به اون منشی احمق افتاد
_ زنیکه فاحشه گفتم اخراجی
همه سراسیمه جا به جا میشدن و خیره نگام میکردن..
نیاز به یه هکر ماهر داشتم، ذهنم دقیقه ای بهم فرصت فکر کردن نمیداد
تا روی چیز دیگه ای متمرکز میشدم چیز دیگه ای به سراغم می یومد.. باید جوری خودمو خالی میکردم..
حالا منشی جدید از کجا میوردم؟!
دیگه نمی خواستم فکر کنم، تصمیم گرفتم خونه برگردم تا خودمو خالی کنم