Green eyes, the color of the devil 6

‌       starboy ‌ starboy ‌ starboy · 1401/08/27 19:15 · خواندن 3 دقیقه

 

وی بخاطر قولی که داده است پارت شیش را هم میگذارد

این پارت چیزی نداره، بفرمایید ادامه

_بخوابم؟ پس غذاتون چی، 
بلند تر تکرار کردم، 
_برو بخواب
به سرعت بلند شد، بنظر میومد بخاطر لحن تند صدام ترسیده بود، دوتا یکی پله هارو بالا میرفت، 
_ک... کدوم اتاقا؟! 
یادم اومد، بهش نگفته بودم کدوم اتاقا مال منه، اگه به اتاق انتهای راهرو می رفت چی؟! به سرعت راه پله رو طی کردم، پشت بهم وایساده بود و با قیافه عجیب غریبی در های سه تا اتاق رو نگاه میکرد، 
پشت سرش وایسادم و سرمو کمی خم کردم، نفس های گرم و داغمو کنار گردنش خالی کردم که به خودش لرزید و سمت من برگشت، 
_ک... کدوم اتاق.. توی کدوم.. بخوابم..؟ 
صداش بیش از حد لرزون بود. چقدر ازمن میترسید؟! 
دستمو بالا بردم و اشاره ای به در سیاه کردم، 
_اونجا، روی تختِ من، کنار من می خوابی، 
پوزخندی زدم و تن صدامو کمی پایین اوردم: 
_ اگه با دامن ت راحت نیستی میتونی درش بیاری
بعد تموم شدن حرفم دوتا از انگشتامو پشت رونش کشیدم و کمی فاصله گرفتم، و به دامن چین دار سورمه ایش که تا بالای زانوهاش بود نگاهی کردم
یکم لرزید، 
_ممنون.. راحتم.. 
و به سمت اتاق دوید، انقدر دوست داشت ازم فرار کنه؟ چقدر قشنگ میشد اگه امشبو اذیتش کنم. 
به سمت طبقه پایین روانه شدم و وارد اشپزخونه شدم، دریخچالو باز کردم و اول نگاهی به بطری مشروب و بعد نگاهی به قهوه ساز انداختم، 
قطعا مشروب انتخاب بهتری بود، 
بطری ویسکی¹ رو بیرون اوردم و چوب پنبه سرشو برداشتم
بطری رو به لبام نزدیک کردم و یک پنجمشو سرکشیدم، هومی بخاطر مزه تند و تلخش کشیدم و بدن خسته مو روی کاناپه انداختم، مسخره بود که هنوز کاری باهاش نکرده بودم، اون بک.ارت داشت... چرا الان به اون فکر میکردم، بار دیگه بطری ویسکی رو سر کشیدم، بار سوم، بارچهارم، و بار پنجم، سرکشیدم و سرکشیدم.... 
و در انتها بطری خالی رو سمت زمین پرت کردم، 
به سرعت به سرامیکا برخوردکرد و هزار تکه شد، تکه های ریز و درستش روی سرامیک های براق و فرش و میز متلاشی و پراکنده شده بودن... 
متوجه شدم مقدار کمی از اب گرمی از گردنم سرازیر شده، انگشت اشاره مو روی گردنم گذاشتم، و نگاهی به خونی که روی دستم خودنمایی میکرد انداختم، شیشه ای که از روی گردنم روی تیشرتم افتاده بود رو پس زدم و بیخیال از جا بلند شدم که پاهام تیزی ای رو حس کرد،
_مسخره ست.
از سمت دیگه ای به سمت اشپزخونه رفتم و با کلافگی دستمو زیر اب گرفتم،
از اشپزخونه خارج شدم و نگاهی به وضع اشفته خونه انداختم، شیشه ها زیر نور لوستر میدرخشیدن. 
نگاهمو به راه پله دوختم و با قدمای محکم از پله ها بالا رفتم، 
وارد اتاقم شدم و نگاهمو به دختری انداختم که روی تخت بزرگم خوابش برده بود
_احمق پتورو روت ننداختی
بخاطر مستی حرفام کمی کشیده بود و سرم درد میکرد
تیشرتمو از تنم دراوردم و با بالاتنه برهنه توی تخت رفتم
پتو رو از زیر بدن نحیفش بیرون کشیدم و روش انداختم. 
کنترل چراغ هارو از روی میز برداشتم و همه رو بجز چراغ خواب ها خاموش کردم، 
از پشت بهش چسبیدم ودستامو دور شکمش حلقه کردم و بغلش کردم،
رایحه شیرین توتفرنگی بدنشو به مشام کشیدم، بوی توت فرنگی میداد؟! 
"" "" "" "" 
ویسکی: یک نوع مشروب
چوب پنبه: سر بطری