عشق جهنم پارت ۷۲
بفرمایید پارت ۷۲
ملکه تاجم رو از روی سرم برمیداره و از داخل جعبه ای یک تاج جواهر نشان بیرون میاره و اون رو روی سرم میزاره و میگه : این تاج قرن ها هست که در خانواده سلطنتی دست به دست بین ملکه های این سرزمین میچرخه. مادر پادشاه این تاج رو به من داد و من حالا این تاج رو به تو میدم. امیدوارم که از این هدیه خوب مراقبت کنی و تو هم اون رو به کسی بدی که لایق این تاج باشه درست مثل خودت .
ملکه بعد از گفتن این حرف لبخند دلنشینی میزنه و من رو در اغوش میکشه. از اینکه اونها من رو فرد شایسته ای برای داشتن این تاج و مقام میدونستن غرق لذت میشم و به خودم افتخار میکردم.
من: مطمئن باشید ملکه عزیز من از این تاج به خوبی مراقبت میکنم و نا امیدتون نمیکنم .
پادشاه هم انگشتر زرینی به دیوید هدیه میده که نسل در نسل بین پادشاه ها چرخیده و در نهایت به پدر دیوید رسیده و حالا اون انگشتر مال دیوید شده .
چند دقیقه ای از مهمانی میگذره. برادرم و دیوید مشغول صحبت کردن با هم دیگه بودن. مشخص بود موضوع صحبتشون درمورد من هست چون چهره دنیل خیلی جدی به نظر میرسید.
نمیخواستم دخالتی در کارهاشون بکنم برای همین به سمت مادرم و ملکه میرم. کنارشون میشینم و مشغول صحبت کردن با اونها میشم .
مادرم و ملکه داشتن درمورد مراسم عروسی و کارهایی که قراره با هم انجام بدن صحبت میکردن که الکساندرا و دخترش به این سمت میان و اونها هم نظرشون رو درمورد عروسی میگن .
الیس با نفرت نگاهی به من میندازه و ارام جوری که فقط خودم بشنوم میگه : بالاخره کار خودت رو کردی ؟ انقدر اویزون شاهزاده شدی تا مجبورش کردی باهات ازدواج کنه!
خودم رو به نشنیدن میزنم و جوابش رو نمیدم اما اون دست بردار نبود. پوزخندی میزنه و با تحقیر میگه : معلوم نیست چند بار بدنت رو به شاهزاده فروختی که حاضر شده باهات ازدواج کنه
میخواستم جوابش رو بدم که با شنیدن صدای مادرم ساکت میشم.
_ دوشیزه الیس من فکر نمیکردم شما انقدر بی ادب و گستاخ باشید که همچین کلماتی رو به زبون بیارید. بانو الکساندرا زنی محترم و با وقار هستن که میدونن چه حرفی رو کجا باید بزنن. اما متاسفانه میبینم که نتونستن به خوبی این اداب رو به شما یاد بدن و در تربیتتون کوتاهی کردن. چون این رفتار اصلا مناسب یک دختر اون هم از خانواده سلطنتی نیست .
الیس که فکر نمیکردم مادرم حرف هایی رو که زده بود رو شنیده باشه هول میشه اما خودش رو نمیبازه و میگه : من فقط حرف هایی رو که شنیده بودم رو گفتم. منظوری نداشتم به هر حال بهتون تبریک میگم .
این رو میگه و قبل از اینکه مادرم بخواد حرفی بزنه اونجا رو ترک میکنه و به سمت یکی از افراد داخل سالن میره و مشغول صحبت کردن با اون میشه .
مادرم سری به نشانه تاسف تکون میده و رو به من میگه: دخترم تو قراره در اینده ملکه این کشور بشی نباید بزاری کسی اینجوری باهات حرف بزنه و بهت توهین کنه!
من: میدونم مادر اما نمیخواستم شادی امروزم رو با جواب دادن به مزخرفات همچین ادمی تلخ کنم .
_ خیلی چیزها هست که باید بهت یاد بدم خیلی کارها هست که باید انجام بدیم اما وقت چندانی نداریم. تو سال ها از خانواده و قصر دور بودی و خیلی از اداب و رسوم رو نمیدونی و این باعث میشه زنان اشراف از این موقعیت استفاده کنن و بخوان که تورو مسخره کنن.
من: درسته مدت زیادی از قصر دور بودم اما از وقتی به اینجا برگشتم به عنوان خدمتکار شاهزاده مشغول به کار شدم برای همین خیلی از اداب و رسوم رو مجبور شدم که یاد بگیرم و خیلی از کتاب هایی که حتی دختران اشراف میلی به خوندن اونها رو ندارن مطالعه کردم پس هیچ جای نگرانی نیست مادر.
چند دقیقه ای با مادرم در حال صحبت کردن بودیم که صدای صحبت کردن چندتا از وزرا با پادشاه نظرم رو جلب میکنه.
_ سرورم شما نباید بزارید که این ازدواج صورت بگیره.
_ انتخاب همسر مسئله ای هست که شاهزاده شخصا باید در این مورد تصمیم بگیره من نمیخوام در کارهای پسرم دخالتی بکنم.
_ اما سرورم درسته دوشیزه ایزابلا دختر وزیر اعظم هستند اما ایشون صلاحیت لازم رو برای همسر شاهزاده شدن رو ندارند.
همون لحظه دیوید با اخم ظریفی روی پیشونیش به سمت وزرا میاد و میگه : شما وزرا در جایگاهی نیستید که بخواید درمورد صلاحیت و یا عدم صلاحیت همسر من نظر بدید.. چطور جرعت میکنید با این کارتون به من توهین کنید!
_ شاهزاده پوزش ما رو بپذیرید باور کنید قصد توهین به شما رو نداشتیم. درسته ما در حدی نیستیم که بخوایم درمورد صلاحیت همسر شاهزاده نظری بدیم اما طبق قوانینی که سال ها در این کشور حاکمه کسی که میخواد همسر یکی از اعضای خانواده سلطنتی باشه باید چندین ویژگی و مهارت منحصر به فرد رو داشته باشه.
_ چه مهارت هایی وزیر؟
_ به طور مثال سرورم . دوشیزه ایزابلا باید بتونند با یک یا دو ابزار موسیقی کار بکنند. ولی فکر نکنم بانو به دلیل اینکه مدت زیادی از خانواده دور بودن و به دلیل تربیتی که در این مدت داشتند دارای همچین مهارتی باشند. علاوه بر اینها بانو باید گسترده اصلاعاتیشون بسیار بالا باشه تا بتوانتد دید گسترده ای درمورد مسائلی که باهاشون رو به رو میشن داشته باشند و همچین در هنرهایی مثل رقصیدن، شعر خواندن و مسائل سیاسی هم سر رشته داشته باشند .
دیوید پوزخندی میزنه و میگه : و شما از کجا میدونید که دوشیزه ایزابلا از همچین مهارت هایی برخوردار نیستند؟
دیوید بعد از گفتن این حرف به سمتم میاد و با صدای تقریبا بلندی جوری که وزرا هم بشنوند میگه : بانو از اشخاصی که اینجا هستند افرادی وجود دارند که در مهارت های شما دچاره شک و تردید شدند. اگه تمایل داشته باشید ازتون میخوام کمی از این مهارت های منحصر به فردتون رو نشان این افراد بدید
لبخندی میزنم و میگم : با کمال میل همچین کاری رو انجام میدم سرورم.
بلند میشم و به سمت پیانو بزرگی که گوشه سالن قرار داشت میرم و روی صندلی مخصوصش میشینم .
از دیوید ممنون بودم که مجبورم کرد در زمانی که خدمتکارش بودم این هنرها رو اموزش ببینم. با اینکه وقت کمی داشتم اما درس هام رو به خوبی یاد گرفته بودم .
به ارومی انگشت هام رو روی پیانو به حرکت در میارم و شروع به نواختن میکنم. اونها فقط میخواستن با این حرف ها من رو تحقیر کنند و توانایی های من رو بسنجن.
پوزخند محوی گوشه صورتم میشینه. باشه اشکالی نداره! من هم بهشون نشون میدم شخصی که اینجا نشسته یک دختر معمولی نیست! من سختی های زیادی در طول زندگیم کشیدم.
سختی هایی که حتی فکرنکنم هیچکدوم از ادم هایی که اینجا ایستادن و با تحقیر به من نگاه میکنند بتونند حتی یک ذره از اون هم تحمل کنم.
من ادمی نیستم که به خاطره پچ پچ های زنان دربار و نیش کنایه های همسران اشراف و یا حتی نقشه های حقیرانه وزرای دربار که حاضرند به خاطره قدرت بیشتر هر کاری بکنند تسلیم بشم.
وقتی به خودم میام میبینم قطعه ای که داشتم مینواختم تموم شده و افراد حاضر در سالن در حال دست زدن هستن. به ارومی از جام بلند میشم و به نشانه احترام تعظیم کوتاهی میکنم .
دیوید ایستاده بود و با افتخار داشت به من نگاه میکرد. به سمتش حرکت میکنم و کنارش می ایستم و رو به وزرا میگم : درسته مدتی از قصر و خانواده دور بودم اما این باعث نشده که من اصلیت خودم رو فراموش کنم. درسته شما حق دارید درمورد همسر شاهزاده نگران باشید چون زنی باید کنار ایشون به ایسته که از هر نظر شایسته ایشون باشه و مهارت هایی که شما گفته بودید رو اموزش دیده باشه.
یکی از وزرا قدمی جلو میاد و با خنده میگه : خیلی خوبه که بانو تونستند حس نیت ما رو درک کنند. اما این رو در نظر بگیرید که صرفا بلد بودن نواختن یک ابزار موسیقی دلیل بر این نمیشه که شما شایسته همسری شاهزاده رو داشته باشید چون خیلی مهارت های دیگه هستند که بعید میدونم بانو از اونها چیزی بدونن.
دیوید با عصبانیت میخواد حرفی بزنه که فشار خفیفی به دستش وارد میکنم و به ارومی ازش میخوام تا چیزی نگه و بزاره خودم این مشکل رو حل کنم.
من: از نگرانی شما نسبت به جایگاه همسر شاهزاده مشخص هست که شما فردی هستید که بیش از اندازه نگران اوضاع کشور هستید و میخواید افرادی وارد قصر بشن که صلاحیت های لازم رو داشته باشند اما من در تعجبم که چطور نکته به این مهمی رو فراموش کردید.
_ چه نکته ای رو فراموش کردیم بانوی من.؟
من: اینکه افرادی که انقدر کوته نظر هستند که بدون اینکه درمورد چیزی تحقیق کنن و بدون داشتن هیچ مدرکی حرف های بی اساس بزنند و دیگران رو طبق افکار خودشون قضاوت کنند لیاقت جایگاه وزیر بودن رو ندارن! یک وزیر باید تمام حرف ها و کارهایی که انجام میده با اگاهی کامل و اسناد معتبری باشه!شما چطور به خودتون اجازه میدید که بدون اینکه تحقیقی بکنید من رو رد صلاحیت بکنید و بگید که من لیاقت داشتن همچین جایگاهی رو ندارم!
_ اما بانو این مسئله نیاز به تحقیق کردن نداره همه ما میدونیم که شما سال ها دور از خانواده زندگی کردید و وقتی هم که به قصر برگشتید یک خدمتکار بودید. یک خدمتکار چطور میتونه مهارت های لازم برای همسر شاهزاده شدن رو داشته باشه؟!