پارت ۳ تو به ارواح اعتقاد داری
بفرمایید ادامه مطلب ~
__________
اجوشی
تیک تاک
تیک تاک
خب دیگه پاشو برو مدرسه
مرینت : من هنوز خوابم میاد
جادوش کردم که خواب از سرش بپره
سری رفت تو اتاق پرو لباسش رو پوشید ولی وقتی امد بیرون استین لباسش پاره شده بود
دستم رو گذاشتم روش و درستش کردم
رفت صبحانه بخوره ولی نون تموم شده بود
ظرف رو پر از نون کردم
من : بیا اینم نون بدو دیگه
مرینت : باشه
بعد صبحانه راه افتاد بره مدرسه اما بیست بار افتاد زمین
این چرا انقدر بد شانصه ؟
انقدر دیر کرد که من معلمو نگه داشتم تا اون برسه
اول ماشینشو پنچر کردم بعد انداختمش تو ترافیک
ولی بارم مرینت نرسید
در کلاس نگهش داشتم تا موقعی که رسید
مرینت
رفتم نشستم سر جام
من : خب دیگه تو برو تا معلم ندیدتت
اجوشی : نه بابا
با شیطنت یه لبخند زد و رفت سمت معلم
اجوشی : اهای خره
معلم با اخم بهش نگاه کرد
من سری بلند شدم و رفتم سمتش
من : ببخشید خانوم معلم این مغزش کار نمیکنه
بیا رو بیرون
معلم : کی ؟
همین دیگه
معلم : تو کسی رو اینجا میبینی ؟
من : ااااااا
اجوشی زد زیر خنده
اخوشی : تو چقدر خنگی: من تاحالا چند بار بهت گفتم روحم؟ کی تاحالا تونسته روح رو ببینه ؟
یه مشت به معلم زد ولی دستش ازش رد شد و گفت : لالا
معلم : مرینت بسه دیگه ! برو بشین
من : ببخشید
رفتم نشتم سر جام و معلم شروع کرد به درس دادن
اونم تکیه داد به در و گفت : چه کلاس خسته کننده ای !
حوصلم سر رفت !
امممم بزار یه تنوع بدیم !
یه بشکن زد و گوشی دختر پولدار کلاس کلویی زنگ خورد
معلم با اخم برگشت و گفت : مگه من نگفتم گوشی نیارید سر کلاس ! مال کدومتونه!
به من نگاه کرد و گفت : ما توعه!؟
کلویی: اون که پول نداره گوشی بخره
اجوشی اخم کرد و گفت : نه بابا
در کلاس رو باز کرد و مدیر امد تو
مدیر : مرینت مادر چند بار پشت سر هم زنگ زده بیا جواب بده احتمال کار مهمی داره
من : اون گوشی مال منه
گوشی رو بهم نشون داد یه گوشی خیلیییییی گرون بود
مدیر : مال تو نیست ؟
اجوشی : مال توعه
ازش گرفتمش و گفتم : اما .. من که ما...
اخوشی : هیسس نمایشو خراب نکن دیگه
مدیر : برو بیرون صحبت کن
ببخشید مزاحم کلاس شدم
مدیر رفت منم رفت جلوی در و اجوشی هم باهام امد
من : من که مادر ندارم
باید باکی حرف بزنم ؟
مادر من خیلی وقته فوت کرده
اجوشی : امتحان کن
گذاشتمش در گوشم و گفتم : الو ؟
صدای مادرم رو شنیدم که گفت : دخترم حالت خوبه؟
من : مامان ؟
با تعجب به اجوشی نگاه کردم
اون برام سر تکون داد
من با بغض مامان خودتی؟
مامان : دخترم خیلی دلم برات تنگ شده بود
شروع کردم به اشک ریختن
مامان : تو داری گریه میکنی؟
من با گریه : مامان خیلی دل تنگتم
مامان : منم همینطور عزیزم
دیگه برو سر کلاس که از درست جا نمونی خداحافظ
گوشی قطع شد
اجوشی رو بغل کردم و با گریه گفتم : ممنونم
اونم دستش رو گذاشت روی پشتم و گفت : اا کاری نکردم
صدای یه پسر رو شنیدم که گفت : داری چکار میکنی؟
سری برگشتم یه پسر با موهای صلایی و چشم های سبز بود
من : ام هیچی
پسره : کلاسمون اینجاس
من : ااره
پسره : چرا گریه کردی؟
معلم تورو از کلاس بیرون کرده؟
اجوشی : پسره فضول
من : نه هیچی نیست
در کلاس رو باز کردم و رفتم تو
3544 کاراکتر~
با کمنت هاتون خوشحالم کنید 🙂