پارت ۲ تو به ارواح اعتقاد داری؟
بفرمایید ادامه مطلب ~
مرینت
رفتم خونه
داشتم لباشام رو در میاوردم که یه گیره توی جیبم دیدم
با دقت بهش نگاه کردم مال من نبود
گذاشتمش جلوی اینه و خوابیدم
___
برای اولین باز به موقع از خواب بیدار شدم
لباس هام رو پوشیدم امدم جلوی اینه موهامو درست کنم که متوجه اون گیره شدم
برش داشتم و زدمش به موهای کوتاه و بنفشم که تا دور گردنم بود
یه لبخند زدم و گفتم : بهم میاد
یه صدای اشنا شنیدم که گفت : به نظر منم بهت میاد
سری برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم که باز اون پسر با اون لباس های عجیبش رو دیدم
من : تو چطور اومدی اینجا!
پسره : خودت منو اوردی
یادت نیست ؟
من : یعنی چی؟
بهم نظدیک شد یه لبخند زد و دستش رو گذاشت روی گیره رو سرم و گفت : استفاده از این گیره یعنی من
من : تو؟
پسره : ای بابا تو چقدر گیجی
من روحم وقتی از این استفاده کنی میتونی منو ببینی
حالا به عنوان جایزه میتونی یه ارزو کنی که براورده کنم
من : تو نمیتونی ارزوی منو براورده کنی!
پسره : میتونی امتحان کنی
به ساعت نگاه کردم وای نه بازم دیر کردم !
چی میشه یه باز به موقع برسم ؟
کیفم رو براشتم و بدو بدو رفتم سمت مدرسه
در کلاس رو باز کردم و گفتم : ببخ.....
حرفم رو ادامه ندادم چون معلم تو کلاس نبود !
خیلی تعجب کردم
به پشت سرم نگاه کردم که باز اون پسره بود
پسره : ارزو براورده شد
با تعجب بهش نگاه کردم
یعنی واقعا او این کارو کرده بود؟
________________
بهش نگاه کردم و گفتم ....... اسمت چیه؟
پسره : میتونی اجوشی صدام کنی
من : چرا ؟
اجوشی : چون دوست دارم
من : باشه حالا هرچی
واقعا تو امروز اون کارو کردی ؟
اجوشی داشت برگ های گل توی دستش رو ازش جدا میکرد و گفت : کدوم کار؟
من : من امروز زود رسیدم مدرسه
اجوشی : اهان اره منکه گفتم میتونم هرکاری بگی بکنم
من : مگه تو کی هستی؟
اجوشی : اینم قبلا گفتم روح
من : باور نمیکنم
یه برگ دیگه از گل جدا کرد روبه روم گرفت یه بشکن زد و گلبرگ تبدیل به دستمال شد
من : ااا چطور این کارو کردی ؟
اجوشی : حالا باور کردی ؟
من : نه
اجوشی : خب یه ارزو کن اگر براورده شد هرچی خاستی بگو
من : خب..... من میخام همیشه به موقع برسم مدرسه
اجوشی : باشه اینکه کاری نداره
یه گلبرگ دیگه روبه روم گرفت و گفت : بخورش
من : این کثیفه!
یه بشکن زد و تبدیل به سیب شد
من : من سیب دوست ندارم
یه بشکن دیگه زد و تبدیل به شکلات شد
ازش گرفتمش و گفتم : حالا چکار کنم ؟
اجوشی : با من تکرار کن
ساعت ! همیشه به موقع زنگ بزن
من : ساعت همیشه به موقع زنگ بزن
اجوشی : معلم همیشه دیر بیا
من : معلم همیشه دیر بیا
اجوشی : حالا بخورش
شکلات رو خوردم
این جادو از پس فدا اثر میکنه
من : پس فردا دیر میرسم؟
بهم نگاه کرد و گفت: خودم یه کاریش میکنم