پارت ۱ تو به ارواح اتقاد داری؟

R.m R.m R.m · 1401/08/08 21:07 · خواندن 1 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب 

مرینت 

چشمام رو باز کردم و به ساعت نگاه کردم 

وای نه دوباره دیر کردم 

سری پاشدم و یونیفرم مدرسه رو پوشیدم کیفم رو برداشتم و بدو بدو به سمت مدرسه رفتم 

 در کلاس رو باز کردم و رفتم تو 

معلم سر کلاس بود 

معلم : مرینت تو بازم دیر کردی ! برو دفتر نامه بگیر 

من : چشم 

از کلاس رفتم بیرون و رفتم دفتر 

مدیر : بازم تویی بیا تو امروز دیگه چرا دیر کردی؟

من : خواب موندم 

مدیر یه نامه برام نوشت و داد بهم 

رفتم سر کلاس نامه رو دادم به معلم و رفتم نشستم سر جام 

اون دختر پول داره کلویی بهم نگاه کرد و گفت : بدبخت بیچاره حتی پول نداره یه ساعت بگیره 

همه بچه های کلاس بهم خندیدن 

منم سرمو انداختم پایین 

معلم : کافیه بچه ها 

 

________________________________☆

 

بعد از یک روز خسته کننده درحال رفتن به خونه بودم 

هوا تاریک بود و داشتم از یه کوچه تنهایی رد میشدم 

یهو یکی از لامپ ها روشن شد 

با ترس رفتم عقب و بهش نگاه کردم 

یه پسر با لباس های عجیب و قریب زیر نور نشسته بود 

سرش رو بلند کرد و بهم نگاه کرد و گفت : تو 

سرش رو کج کرد و گفت : به ارواح 

بعد از یکم مکث دوباره گفت : اتقاد داری ؟

جیغ زدم و تا اونجایی که میتونستم دویدم