عشق جهنم ادامه پارت ۲۶

Marl Marl Marl · 1401/06/10 19:11 · خواندن 2 دقیقه

جا نشد بچه ها

ببخشید.

من: پسره بی حیا ..خجالت هم نمیکشه ..نمیگه من یک دختر جونم ممکنه از راه به در بشم دلم بغل بخواد! ..عه عه داشت جلوی من شلوارشو در می اورد!

_شنیدم چی گفتی !

متعجب به سمتش برمیگردم اما با دیدن بدن لختش دوباره برمیگردم و پشتم رو بهش میکنم .

من:چرا لباست رو نپوشیدی؟! مهمان ها الان میرسن . بپوش لباست رو

صدای قدم هاش که بهم نزدیک میشد شنیدم . حرم نفس های داغش از پشت به گوشم میخورد که باعث میشد مور مورم بشه .

لب هاس رو روی لاله گوشم قرار میده. گاز ریزی از گوشم میگیره . انقدر از کارش تعجب میکنم که برای لحظه ای انگار نفس کشیدن یادم میره .

گوشم رو ول میکنه و با صدای بمی کنار گوشم زمزمه میکنه :

_ اخی کوچولو دلت بغل خواست؟! خب زودتر میگفتی شاید بتونم کمکت کنم دلت چیزهای بیشتری هم بخواد.

من: م م..منظورت چیه؟! ولم کن ببینم . از من فاصله بگیر!

با تموم شدن حرفم دیوید خودش رو بیشتر بهم میچسبونه . با برخورد بدن لخت و داغش به بدنم از خجالت سرخ میشم و ضربان فلبم روی هزار میره .

_ چرا فاصله بگیرم ؟! مگه خودت نگفتی دلت بغل میخواد؟!خب منم دادم بغلت میکنم دیگه .

من: اقا دل من اشتباه کرده ..حالا ولم میکنی ؟!

_ نه!

میخوام چیزی بگم که در اتاق به صدا درمیاد و پشت یرش صدای املندا میاد .

_ سرورم اجازه ورود دارم؟!

وای خاک بر سرم شد! اگه اماندا توی همچین وضعیتی من رو ببینه من چه خاکی توی سرم بریزم!!

هول زده از دیوید جدا میشم و مثل مرغ پرکنده دور خودم میچرخم و میگم :

_ وای بدبخت شدیم اگه اماندا بیاد تو چیکار کنم؟؟! نمیگه تو اینجا توی بغل شاهزاده اونم بدون لباس چیکار میکنی؟! حالا چیکار کنم ؟!

مرسی که هنوز همراهیم می کنید