عشق جهنم پارت ۲۲

Marl Marl Marl · 1401/06/06 18:33 · خواندن 1 دقیقه

ببخشید اخرش جا نشد اینجا میدم تو ادامه مطلب هم گذاشتم جا نشد .  به خاطر اینکه ممکنه هر سنی بخونه بعضی از قسمت هاش رو حذف کردم سعی کردیم زیاد حذف نکنم تا داستان به هم نخوره

من: اره کاری ندارم ولی توی کارها بهت کمک میکنم .

_ممنونم دخترم . ولی خیلی امروز به خیر گذشت برات .

من: چرا؟!

_ چون شاهزاده امروز میخواست بهت بگه اصطبل رو به تنهایی تمیز کنی . ولی چون دیرشون شده بود هیچ کاری بهت واگذار نکردن . شانس اوردی

من: میدونستم .

_ میدونستی! اما از کجا ؟

من: دیشب میخواستم در اتاقم رو قفل کنم که به طور اتفاقی حرف هاتون رو شنیدم .

اماندا با چشم های ریز شده نگاهم میکنه و میگه:

_ پس بگو برای چی شاهزاده رو از خواب بیدار نکردی. میخواستی دیرش بشه تا یادش بره بهت بگه اصطبل رو تمیز کنی .

من: شاید یکی از دلیل هاش این باشه اما دلیل اصلی این بود که نمیخواستم مدت زیادی توی اتاق با دیوید تنها باشم .