عشق جهنم پارت ۲۲
ببخشید اخرش جا نشد اینجا میدم تو ادامه مطلب هم گذاشتم جا نشد . به خاطر اینکه ممکنه هر سنی بخونه بعضی از قسمت هاش رو حذف کردم سعی کردیم زیاد حذف نکنم تا داستان به هم نخوره
من: اره کاری ندارم ولی توی کارها بهت کمک میکنم .
_ممنونم دخترم . ولی خیلی امروز به خیر گذشت برات .
من: چرا؟!
_ چون شاهزاده امروز میخواست بهت بگه اصطبل رو به تنهایی تمیز کنی . ولی چون دیرشون شده بود هیچ کاری بهت واگذار نکردن . شانس اوردی
من: میدونستم .
_ میدونستی! اما از کجا ؟
من: دیشب میخواستم در اتاقم رو قفل کنم که به طور اتفاقی حرف هاتون رو شنیدم .
اماندا با چشم های ریز شده نگاهم میکنه و میگه:
_ پس بگو برای چی شاهزاده رو از خواب بیدار نکردی. میخواستی دیرش بشه تا یادش بره بهت بگه اصطبل رو تمیز کنی .
من: شاید یکی از دلیل هاش این باشه اما دلیل اصلی این بود که نمیخواستم مدت زیادی توی اتاق با دیوید تنها باشم .