مای نیم ایز وروجک پارت 20
بفرمایید پارت 20
لوکا- پس یکم مقنعه تون رو درست کنید !
برای این که دیگه گیر نده، نوک مقنعم جلو کشیدم و دستم رو از دوطرف بهش کبوندم، باالای
مقنعم درست مثل نوک کلاغ تیز و کشیده شد که به کارم ادامه دادم و از دو طرف تا زدمش .
برگشم و به لوکا که پشت سرم بود نگاه کردم .
به زور جلوی خندش رو گرفته بود و با فک مرتعش از زور کنترل خندش گفت:
لوکا-این جوری بیشتر جلب توجه می کنی !
در تریا رو باز کرد و صبر کرد که اول من وارد بشم، سپس خودش هم پشت سرم اومد و یه نگاه
نگران به من انداخت .
ا
واقعا جا داشت بگم: "از این جا می شه به عنوان باغ وحش شماره ی دو یاد کرد" .
تا من وارد شدم، همه ی سر ها به سمتم چرخید. یه عده چون دفعه ی قبل که رفته بودم سلف
اقایون اون جا بودن، می خندیدن و بقیه هم با تعجب نگاهم می کردن .
چشم چرخوندم و ادرین رو اون ته مه ها بین اون دوست های عتیقش پیدا کردم، به لوکا گفتم بره
بشینه و خودم هم راهم رو به طرف ادرین کج کردم .
به میزشون که رسیدم، به غیر اونی که باید همه سرشون رو بلند کردن .
صدام رو صاف کردم و سعی کردم اصلابه تیپ و عضالت دختر کش ادرین توجه نکنم و فقط
صداش کنم:
-آقای اگرست؟
سرش رو با اکراه بلند کرد، یه نگاه کاملاخنثی و عاری از هر حس موجود بهم انداخت و دوباره
سرش رو توی صبحونه ی مفصل و گرون قیمتش که روی میز بود، کرد
ادرین_می شنوم
کثافت مرض به من بی محلی می کرد! باشه طلبت به حساب شما رسیدگی خواهد شد .
-یه مطلبی هست که باید تنهایی بهتون بگم !
بدون هیچ عکس العملی گفت :
-گفتم که همین جا بگو، اگه هم سرکار گذاشتی بفرمایید خانم خدا روزیتون رو جای دیگه حواله کنه
.
کفرم در اومد بود، بیا و بهش لطف کن! صدام رو باال بردم و با عصبانیت گفتم:
-گدا رد نمی کنیـــــا...
ا وقتی می گم پاشو بیا کارت دارم،
حتما چیز مهمیه که کالاتو یکی رو توش آدم حساب کردم !
نه تنها سر ادرین بلند شد، بلکه همه به سمتم برگشتن و با چشم های از حدقه بیرون زده، نگاهم
کردن .
- شماها به کارتون برسید، فضول رو بردن جهنم !
رو به ادرین که انگار خمیر می جویید و حسابی شوکه شده بود، ادامه دادم:
-موضوع مهمیه بیرون منتظرتم .
به سمت در خروجی راه افتادم و زیر چشمی دیدم که ادرین پشت سرم در حال حرکته و خیالم از
بابت اومدنش، راحت شد .
همین که ادرین از جاش بلند شد، پسر ها براش هو کشیدن و یکی بلند گفت :
- مری لوکا دلت رو زد، یا دنبال لقمه های بزرگ تری؟
با حرص برگشتم و تا سر میز پسر پرو تغییر مسیر دادم، اگه می دونست چه اتفاقی داره توی
زندگیم میوفته، مطمئنن لال می شد .
با نیش باز داشت نگاهم می کرد که کیک شکلاتی روی میزش رو برداشتم، تا جلوی بینیم بردم و
بوش کردم .
-امم بوش که خوبه فکر کنم برای تقویت موی آدم های خـر هم مناسب باشه
به سه شماره بعد از اتمام حرفم نکشید که کیک رو توی سرش له کردم، دهنش باز مونده بود.
انتظار هر کاری رو داشت، الا این یکی .
-این کار رو کردم که یک: بفهمی، کشمش هم دم داره ) مرینت خانم (
دو: حرف دهنت رو مزه کن و بعد تف کنی بیرون !
دستم رو با دستمال کاغذی که روی میز بود، پاک کردم و دستمال کثیف رو به دست پسر دادم و
از تریا خارج شدم .
دور و اطراف رو نگاه کردم ادرین یکم دور تر پشت به من ایستاده بود .
هنوز یک قدم مونده بود که کامل بهش برسم، ولی با این حال ابراز وجود کردم:
- معذرت منتظر موندی !
ادرین چشم های روشنش به ناگاه تیره و دست به سینه شد و گفت :
- منو برای معذرت خواهی بیرون کشیدی؟
اون حرف مهمت رو بزن عجله دارم .
دندون هام رو به هم فشردم و در حینی که انگشت اشاره ام رو باالا بردم، گفتم:
-ببین ...
مثل دمپایی پاره توی حرفم پرید و گفت :
ادرین- نه تو ببین، من قصد ازدواج ندارم ؛ همین طور رفاقت با تو یکی !
دست هام که خود به خود مشت شده بود و داشت می اومد که توی صورت ادرین بشینه رو
بیشتر مشت کردم که باالا تر از اون نیاد و فکش رو داغون نکنه .
-مغزت توانایی حدس زدن رو نداره، چرا زحمت بی خودی می کشی؟
اصلاتو رو آدم حساب نمی کنم، پس زیپ دهنت رو بکش و فقط گوش کن و توهم عشق نزن که حوصله ی نعش کشی ندارم !
اخم هاش رو توی هم کرد و یه نگاه عاقل اندر سفیهه بهم انداخت
تو از کار های دفتری سر در میاری؟
در جواب فقط سرش رو باالا و پایین کرد که باعث شد موهای خوش حالت و درست شدش توی
صورتش بریزه.
حاالا برای من لال شده بود، این پا و اون پا می کردم که چه جوری بهش بگم: خراب کاری من دامن
اون رو هم گرفته .
مطمئن بودم به محض این که حرفم رو به زبون بیارم، همون جا می زد، مثل میخ توی زمین می
رفتم.
پنجه هام رو توی هم پیچیدم، آب دهنم رو قوت دادم و با دم عمیقی که گرفتم، گفتم:
-من برات کار پیدا کردم!
بعد از اتمام حرفم، لبخندی از سر رضایت زدم و منتظر به چشم های روشنش که رفته رفته کدر می
شد، چشم دوختم.
در نهایت چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و با تمسخر گفت :
-وای چه عالی اگه این کار رو نمی کردی، من بی کار روزگار می شدم، معتاد می شدم و زن و پچم
گشنه می موندن .
یهو جدی شد و ادامه داد:
-خانم گرفتی من رو؟ دوساعت کار مهم دارم، خیلی ضروریه همین بود؟ کاری هم که برام پیدا
کردی ارزونیه خودت، چه ...
با عصبانیت ناشی از اتفاقات چندی پیش و رفتار ناشایست رادمان توی حرفش پریدم و سعی کردم
با لحن آرومی بگم :
-البته یه تیکه اش جا موند، کار اجباری! چه بخوای و چه نخوای باید برای ادامه تحصیلت این کار
رو انجام بدی!
روی پاشنه ی پا برگشتم و قدم زنان ازش دور شدم .
ادرین- وایستا ببینم چی داری می گی؟
الــــــو...
همون طور که به سمت تریا می رفتم که به جولیکا و رز ملحق بشم، گفتم :
- تو که به توضیح بیشتر نیازی نداری.
برگشتم یه نگاه به سرتا پاش انداختم، سعی کردم دلخوریم توی صدام اثری نذاره و ادامه دادم:
-ماشالله عقل کلی هستی واسه خودت .
دنبالم راه افتاد و کلافه گفت:
ادرین- منظورت از کار اجباری چی بود؟
قدم هام رو تند تر کردم و بدون توجه به سوال های پیا پیش پا به فرار گذاشتم.. فرار از چی؟ شاید
داشتم تلافی می کردم و شاید هم تحمل صدای نافذ و گیراش رو نداشتم.
توی دلم گفتم: من رو مسخره می کنی؟ حاالا مثل چی توی خماری بمون.
+با تواما مسابقه ی دو میدانی گذاشتی، منظورت از حرفی که زدی چی بود؟
- هیچی، یه چیزی گفتم دور هم بخندیم .
+هه هــــه! بسی خندیدم .
کیفم رو گرفت و کشید که باعث شد سکندری بخورم و سر جام بایستم.
ادرین- واستا ببینم چی می گی خاله سوسکه؟
مثل آدم از اول تا آخرش رو می گی، هی هم شهین مهین نمی کنی واسه من! کلی و کامل توضیح
بده .
نه این که ترسیده باشم ها، نه! فقط لوس بازی برای امروز کافی بود. این الدنگ آخرین امیدم برای
رهایی از این بالای آسمانی بود.
-ببین ادرین .
+آقای اگرست!
خب بابا انگار رئیس جمهور آمریکا بود.
چشم هام رو براش چپ کردم، دستم رو مثل زیپ روی لب هام کشیدم و با حالت چندش آوری
گفتم :
-آقای اگرست! اگه نبندی هر دوتامون به فنا رفتیم .
)سرو صورتم برگردوندم به حالت عادی کل ماجرا رو براش تعریف کردم. (
- خلاصه بگم اقای اگرست ..
+همون ادرین!
مغز دلیت رو دلم می خواستَ چکیش کنم، هنوز معلوم نبود با خودش چند چنده که حتی نمی
تونه در رابطه با این که چی صداش کنم تصمیم بگیره. حیف که کارم پیشت گیره ...
-بله، خلتصه که می خوان دانشگاه رو خلوت کنن، آقا ادرین من هرکار کردم، قبول نکردن که
خودم تنهایی کار کنم، یا اصلابا یکی از دوست هام. شما از نفوذتون استفاده کنید!
ادرین نیشش رو باز کرد که باعث شد ردیف دندون های سفید و مرتبش بیرون بزنه.
+ شما دوست ندارید با من کار کنید؟
سرم رو با عجز باالا و پایین کردم .
با خودم گفتم: االان می گه به خاطر تو فکشون رو می بندم هیچ، دهنشون رو هم آسفات می کنم
.
کم کم داشتم با فکر خودم ذوق مرگ می شدم که یهویی گفت :
ادرین- ولی من هیچ مشکلی ندارم!
ـ چـــی؟ من رو گرفتی؟
ادرین- نه من هیچ علاقه ای به زن گرفتن ندارم، اگر هم داشته باشم تو یکی رو نمی گیرم! فردا توی
کتاب خونه می بینمت ؛ یاعلی...
به ثانیه نکشید که من رو با کلی امید ااز دست رفته، گذاشت و رفت!
چه طور می تونست.. چه طور ممکن بود که ...
داد زدم:
- اگه دیوونت نکردم !
چیزی نزدیک به ده قدم ازم دور شده بود، ایستاد و سرش رو به سمتم برگردوند داد زد :
ادرین-اگه اشکت رو نیاوردم...
پایان پارت 20.
انچه خواهید خواند
من، کیمیا و کیارش هم زمان باهم گفتیم:
ـ چــــــــی؟
********
همون پسره بود که... که توی قهوه خونه دیده بودمش، این جا چی کار می کرد؟
پسر- سلام علیکم، بیرون که خوب زبونت دراز بود
&&&&&&&
من نمی دونم اون وقت هایی که بابا نبود، تو کجا بودی؟ اون وقت ها که نون واسه خوردن
نداشتیم، کجا بودی؟ اون شب که توی چله ی زمستون، توی سرما صاحب خونه وسایلمون رو توی
کوچه ریخت، کجا بودی؟
*******
خب فکر کنم تا حدودی حدس زده باشید پارتای بعد جذابتر و هیجان انگیز تر میشه و همین طور رابطه مرینت و ادرین روز به روز حساس تر میشه کویتا لطفا نظرتونو درباره این چند پارت زیر این پست بدید و بگید ادامه بدم یا نه عشقولیا
بای بای خوشگلا