ویبره

butterfly⛓️🔪 butterfly⛓️🔪 butterfly⛓️🔪 · 1400/11/14 14:38 · خواندن 3 دقیقه

داشتیم میرفتیم سمت پناهگاه ۳ که ساعت رفت رو ویبره 

الیا بود که داشت تماس صوتی برقرار میکرد 

فورا وصلش کردم به هنسفر(درسته؟)

-الیا چیشده

همون موقع صدای نگرانش به گوشم رسید

-مرینت ما گوله تموم کردیم منو نینو تو پناهگاه ۴ گیر افتادیم و کلویی و لوکا تو پناهگاه ۵ ادرین و بفرست بیاد زود باش

و قطع شد

کاگامی تو پناهگاه ۵بود 

-ادرین کاگامی تو پناهگاه ۵ با لوکا و کلویی گیر افتاده من میرم اونجا و تو باید بری پناهگاه ۴ 

-چرا تو اونوقت چه نقشه پلیدی تو سرته میخوای زنمو بدی دست اون مبتلاها

-ادرین چرا نمیفهمی 

همین موقع یه مبتلا از پشت ادرین دیدم و فورا با تفنگ کارشو ساختم

-ادرین من عاشقت بودم و هستم اما تو ازواج کردی اما دلیل نمیشه که از زنت متنفر باشم من قول میدم صحیح و سالم کاگامی و بیارم پیش تو و هوگو باشه

ادرین داشت مبهوت نگاه میکرد که الیا دوباره زنگ زد

-باشه ادرین 

-باشه اما قول بده بلایی سرش نیاد 

-قول میدم 

بعد ساک گلوله هارو باز کردم و چند بسته گلوله دادم بهش و دوییدم رفتم

بالاخره رسیدم و یه جا کمین کردم 

کلتارو پر کردم و بنگ بنگ بنگ بنگ تمامشونو یه خاک زمین نشوندم و رفتم جلو

درو باز کردم که کلویی محکم بغلم کرد

بعد از صحبت باهاش رفتم سمت کاگامی که سرش تو دستاش بود

-کاگامی پاشو هوگو منتظره

-چی

وقتی منو دید بلند شد و بغلم کرد 

-اون کجاست مرینت 

-جای اون امنه تو پناهگاه ۲ پیش برادرمه اون تک تیر انداز خوبیه ازش مراقبت میکنه

-ادرین گی اون کجاست

-اون رفته پناهگاه ۴ و من باید تورو ببرم پیشش

اشکاشو پاک کرد و اعلام امادگی کرد 

اروم از در رفتیم بیرون کاگامی پشتم پناه گرفته بود 

بعد از چند دقیقه رسیدیم پناهگاه ۴ که با صحنه عیجیبی روبه رو شدم 

چنتا از مبتلا ها زنده بودن 

فورا کاگامیو فرستادمپشتم که دیده نشه و شروع کردم بنگ بنگ بنگ بنگ

وقتی تموم شد وارد شدیم ادرین تا مارو دید خوشحال دویید سمت کاگامیو محکم بغلش کرد منم بدون هیچ اثری رفتم بیرون که یکی از پشت بهم حمله کرد و بغلم کرد وقنی سرمو برگردوندم ادرینو دیدم 

از خودم جداش کردمو دویدم و ازش دور شدم وقتی رسیدم سمت پناهگاه ۲ دیدم درش بازه

اما صدای گریه میاد گریه گریه گریه صدای هوگو بود

فورا دنبالش گشتم اشکم دراومد مایک بود که برای حفاظت از هوگو روی زمین افتاده بود 

هوگو رو بغل کردمو اروم زانو زدم پیش مایک و زار زار گریه کردم

که صدای ینفر اومد

-مرینت 

وقتی که منو دید اروم عقب عقب رفت و فرار کرد 

برادرم بود برای اینکه از امانتش نگهداری کنه جونشو داده بود  و تیکه تیکه شده بود همین موقع ادرین و کاگامی سر رسیدن و منو تو این وضع دیدن اومدن سمتم و کشیدنم عقب و هوگو رو ازم گرفتن 

من نمیتونستم گریمو متوقف کنم 

شب شده بود و یه پارچه سفید روی مایک کشیده بودن

 

 

 

🖤❤پایان ❤🖤