مای نیم ایز وروجک پارت 14
سلام خوشگلا پارت 14 تقدیم نگاه قشنگتون
تا اسم آقای کافین رو به زبون آورد، بنده ی خدا تازه چشم از زمین برداشت .
یه نگاه به جمال بنده که با سرعت تمام از البته لای صندلی تکی ها داشتم به سمتش می رفتم،
انداخت.
نمی دونم چرا یهو قرمز شد و اخم هاش توی هم رفت. به سرعت کنارش روی صندلی جا گرفتم و
آروم گفتم :
-سلام دوستم .
کافین- الا اله االا الله
مری-
اهلا و سهلا مرحبی
can you speak English?
ا !
صادقی- خانم لطفا مقعنه تون رو سرتون کنید
دستم رو سمت مقنعم بردم که کم مونده بود از سرم بیوفته، در همون حال گفتم :
-آهــا! می گم چرا یهو قرمز کردی. خو برادر من زود تر می گفتی! نه که بدو ورود همه ریختن سرم
و امضاء می خواستن، اینه که مقنعم پاره شده و هی می افته ..
حاالا اسمت چیه اخوی؟
وثوق- گمشده! حاالا زوده واسه مخ زدن .
یکم گوش بده شاید جلسه ی دیگه مجبور نشی پشت در کلاس ها گوش وایستی !
پچ پچ بچه ها بلند شد .
-بعله! بچه ها هیس باشید که بهروز وثو...
هنوز حرفم رو کامل نکرده بودم که فهمیدم دارم چی می گم، با دست محکم روی لبم زدم .
-چیزه.. یعنی استاد می خواد راهنماییمون کنه!
لعنت به من که به هرچی فکر می کردم، ناخودآگاه به زبون می آوردم .
استاد به زور خندش رو خورد، با جدیت ایستاد جلوی تخته و شروع کر
همگی خوش اومدید، من شهبازی هستم! یه سری قوانین هست که باید در مورد کلاس من تا خیر کردید دیگه
اصلانیایید سر کلاس! فکر پیچوندن رو هم از سرتون بیرون کنید، چون بدونید:
هم اول کلاس حضور غیاب می کنم و هم آخر کلاس! هر مبحثی که درس دادم، جلسه ی بعد
امتحانه !
مزه پرونی و خوشمزه بازی رو هم بذارید برای خانواده و جمع دوستانتون. من فقط دو دسته
دانشجو دارم، ضعیف و زرنگ! متوسط و مدیوم این حرفا نداریم !
باالا ترین رتبه برای کی بوده؟
هر چه قدر جلو رو نگاه کردم، کسی دست بلند نکرد !
یعنی چی؟ کور از دنیا نرم صلوات .
خود به خود سرم به طرف بغل دستیم برگشت، دست صادقی باالا بود !
چشم هام چیزی رو که می دید باور نداشت ؛ طبق معمول شروع به سرزنش خودم کردم:
خاک تو مخت مری که مغزت فسیل شد، یکم درس نخوندی پیش این کم نیاری .
درحال تعقیب گریز، کشت و کشتار و بگیر و ببند با خودم بودم که شهبازی مثل مرغ پرکنده پرید
وسط عملیاتم:
شهبازی- پس در حال حاضر این جوری تقسیم می شید، آقای کافین و سایر دانشجو های ضعیف
!
دیدم جو خیلی سنگین شده و هیچ کس نمی تونه نتق بکشه. شهبازی همچنان داشت با جدیت به
حرف زدنش ادامه می داد که دستم رو بلند کردم ..
اخم هاش رو توی هم کشید و گفت :
- بفرمایید .
لبخند دندون نمایی زدم و گفتم:
-هیچی استاد می خواستم ببینم کولر کار می کنه؟ آخه بادش به ته کلاس نمی رسه! گفتم دستم رو
بیارم باالا ببینم با دستم بادش رو احساس می کنم یا نه ..
شهبازی که حسابی از دست من کلافه شده بود، دستی بین مو های پر پشت و مشکیش کشید و
گفت:
شهبازی- خانم مگه تو پاییزم کولر روشن می کنن؟
-خب هوا گرمه دیگه !
بی خیال پرچونگی من شد و به حرف زدنش ادامه داد. تا اواسط کلاس چند دفعه ی دیگه دستم رو
بلند کردم و هر دفعه هم یه بهونه ی جدید آوردم:
-کولر آب نداره؟
-کولر خاموش شده؟
ـ استــاد! پس چرا باد به من نمی خوره؟
دیگه آخرای کلاس بود، شهبازی داشت یه قسمت هایی از درس رو توضیح می داد که دوباره دستم
رو بلند کردم .
استاد این بار ماژیکش رو چیزی هول و هوش یک متری به جلو پرت کرد و با عصبانیت مشهودی
گفت:
شهبازی- باز چیه خانم؟ کولر به طور کل خاموشــه !
-استاد من با کولر چی کار دارم؟ داشتم خستگیم رو در می کردم !
بچه ها که حسابی از حضورم توی کلاس کیف کرده بودن، دورا دور تحسینم می کردن و ریز ریز
می خندیدن. به غیر از یه دسته دختر نچسب که با هر حرکتم سرخ و سفید می شدن .
شهبازی یه چشم غره ی توپ بهم رفت که کل کلاس به یک باره ساکت شد ؛ ولی طبق معمول من
پوست کلف تر از این حرف ها بودم که ککم بگزه !
چشم هام رو ریز کردم و آروم گفتم:
ـ یعنی حال تو یکی رو من می گیرم!
تاییم کلاس تموم شد، تا استاد وسایلش رو جمع کنه یه عده آویزون همیشگی سرش ریختن
آخه خود شیرینا بذارید درس بده بعد مشکل درسی پیدا کنید، هی برید از میزش آویزون بشید .
با صدای کافین از جام پریدم .
-هر کس یه عادتی داره؛ پرسیدن عیب نیست، نپرسیدن عیبه .
لبخند شیطونی زدم و نگاهم رو بی پروا روی صورتش چرخوندم:
-به به، به به!
برادر چه قشنگ حرف می زنی! کم کم داشتم فکر می کردم توانایش رو نداری .
حرفم که تموم شد، دوباره نشستم روی صندلی تا کلاس خالی بشه. چون ته کلاس نشسته بودم،
نمی تونستم بیرون برم .
پسره دوباره سرش رو پایین انداخته بود و با زیپ کیفش بازی می کرد ؛ دلم نمی خواست تا خالی
شدن کالس ساکت بشینم .
-من مرینتم !
در همون حالت گفت :
-بله متوجه هستم .
-خب اسم شما؟
سرش رو پایین تر آورد و گفت:
کافین- لوکا هستم !
دستم رو جلوش دراز کردم و گفتم :
-خوش وقتم لوکا .
دستش رو روی سینش گذاشت و گفت :
-من هم همین طور .
فوری کیفش رو برداشت و از جاش بلند شد که از کلاس بیرون بره.
نگاه متعجبم رو حوالش کردم.
ـ وا پسره ی خنگ نخوردمت که! اه خودکارش دستم موند .
بلند شدم، دنبالش دوییدم و با صدای بلند گفتم:
-لوکا!
بچه هایی که توی کلاس بودن، برگشتن و نگاهم کردن. یه دختر که رو دسته ی صندلی نشسته
بود، گفت :
-نخ دادن هم حدی داره !
لنگه آبروم رو باالا انداختم، روی پاشنه ی پام چرخیدم و گفتم:
-یه کلتس بذار بیام پیشت درس پس بدم !
از کلاس بیرون زدم، پشت سرش دویدم. همین که بهش رسیدم، خودکارش رو جلوش گرفتم .
-چرا صدات می کنم صبر نمی کنی؟ یه وقت خدافظی هم نکنی ها خسته می شی !
لوکا عرق شرمش رو با دستمال پاک کرد و با صدای رسایی گفت:
لوکا- قابل نداره پیشتون باشه، من عجله دارم خداحافظتون .
وا چش شده؟ این قدر با چشم به نوک کفش هام نگاه می کرد که گفتم االان سوراخ می شن .
به خودم شک کردم و یه نگاه به نوک کفش صورتی شبرنگم انداختم، از روز اولش هم سالم تر به
نظر می اومد .
داشتم به سمت کلاس بر می گشتم تا کیفم رو بردارم که گوشیم زنگ خورد .
-هوم؟
کیارش- علیک سلام، حال شما؟
-سلام، حال ما که خــوب ؛ حال شــما؟
کیارش- عاولی، مری کسی خونه ...
هنوز حرفش رو به طور کامل نشنیده بودم که یکی محکم به دستم خورد و گوشیم افتاد و دل و
رودش از هم باز شد !..
از لباس هاش هم می شد شناختش، سه کرومزومیه خودمون بود )ادرینه( !
داد زدم.
-یابو علفی! .
همه بر گشتن االا خودش! دلم می خواست برگرده و به تلافی اون دفعه بگم :
-می گن فحش رو بنداز زمین صاحبش برمی داره، راست گفتن !
و این جوری کلی حرصش بدم .ولی حرفم رو به روی مبارکش هم نیاورد .!
برنگشت که برنگشت ...
دوباره داد زدم:
-دفعه ی دیگه که اومدم، برات یه عینک می خرم ؛ شاید کم تر توی در و دیوار رفتی !
از حرص یه جیغ محکم زدم .
یکی دستش رو پشتم گذاشت، ترسیدم و در حال برگشت یه جیغ دیگه هم زدم .
همه فکر می کردن توی دانشگاه دیوونه اومده، با تعجب نگاهم می کردن و سر تکون می دادن .
میمون ها برید واسه ی خودتون متاسف باشید !
_حرص نخور کلابا هرکس که بهش پا نده یا روش رو کم کنه، لجه! حاالا تو توی دسته ی اولی یا دوم
این حرف ها رو یه دختر سبزه ی بانمک که صورت کوچولوی بامزه ای داشت، بهم گفت. تا دهنم رو
باز کنم و بگم که باهاش دعوام شده، گفت :
-ماشالله خوشگل هم که هستی! شمارش رو پاره کردی؟
فکر کن ادرین به من شماره بده! حتی با فکرش هم می تونستم 2 روز بخندم
مثلابا یه کارت ویزیت بیاد جلو و بگه:
ادرین-مری خانم! دیگه نمی خوام برام مرینت خانم باشی ؛ می خوام خانمم باشی
پایان پارت 14
سخن نویسنده
خب همینطور که خوندید لوکا هم وارد بازی شد ولی خب دیگه در اینده حضور ادرین پر رنگ و پر رنگتر میشه تا جایی که به.خانواده دوپن راه باز میکنه اما به عنوان یه اشنا و اینکه قراره کلی این دوتا هم رو به چالش بکشن و مجبور باشن باهم کنار بیان خلاصه که داستان هیجان انگیزی تو راه حتما امروزم حمایت کنید چندتا پارت میدم مرسی که هستید خداحافظ همگیتون