♥️سه تفنگدار♥️

༺รΔⓃ𝕒༻ ༺รΔⓃ𝕒༻ ༺รΔⓃ𝕒༻ · 1400/11/13 12:54 · خواندن 3 دقیقه

سلام پارت اول خدمت شما

 

بفرمایید ادامه 

کامنت و لایک فراموش نشه 

سوم شخص

 

_خب وضیعت چطوره  ؟

 

_ هنو ز هیچی بدست نرسیده 

 

_ با عصبانیت دستشو ب میز میکوبه: یعنی چی من زندگیم رو هواست مگه الکیه  اگه تا یک هفته همه جیز درست نشه میکشمتون تکرار میکنم یک هفته 

 

 

از زبان مرینت 

 

با بچه ها تو حیاط نشسته بودیم هرکس مشغول کار خودش بود و من داشتم درس میخوندم این زنگ با استاد نگهدارنده کلاس داشتیم اصلا حوصله اش رو نداشتم ولی درس ریاضی بودو  بسیار مهم تو افکار خودم غرق بودم ک صدای رزیتا منو ب خودم آورد: مرینت هفته ی دیگه تولدته ها

 

  _هوم اره 

 

آلیا: چی کار میکنی؟

 

_ تولد میگیرم دیگه ...یادتون باشه پارتنر  هاتون رو بیارید 

 

 

آلیا: جون من ک با نینو جونم میام نینو بغلش کرد و گفت: شما جون بخواه 

 

لبخندی ب عشق بینشون زدم آرزو میکردم ک ب بهترین ها برسن 

 

رزیتا: ما ک معلومه با کی میایم تو با کی میای ؟

 

لایلا : کی با این میاد 

 

توجهی بهش نکردم نگاهمون ب حیاط دوختم ب بچه هایی که از کنارمون رد میشدن بعضی ها شاد،و بعضی هم خنثی  دنیا چقدر عجیبه گاهی اوغات واقعا کم میارم 

ناگهان  با چهره ی فیلیکس روبه رو شدم ک با لبخند نگاهم میکنه ندانم روش ثابت شد با فکری که ب سرم زد بلند شدم و مانتوم رو از پشت تمیز  کردم بچه ها با تعجب ب من نگاه میکردن با لبخند ب سمتش رفتم 

انگار اون هم تعجب کرده بود اما هنوز لبخند میزد و حرکات رو دنبال می‌کرد 

_ سلام فیلیکس 

_ سلام مرینت حالت چطوره؟ ب نظر خوب نمیای؟

_ اووو ن این طور نیست از این بهتر نمیشم

_ چ خوب ...جانم؟ مشکلی پیش اومده ؟

_ آآآآ...خب راستش 

منتظر نگاهم میگرد 

_ هفته ی بعد تولدمه  و میخواستم ب عنوان پارت نرم بیای میشه؟

چشماش چنان برقی زد حس کردم ازش نور صادر شد 

 

(آرایه مبالغه  بود اسمش؟)

 

_ حتما ...چرا که نه خوشحال میشم همراه بانوی زیبایی  مثل شما باشم

 

_ چ خوب پس میبینمت 

 

خاستم برم ک دسمتو گرم 

 

_ من ک آدرس،شماره ندارم 

 

_ اوو تازه یادم اومد..بخشید 

 

بعد از دادن شماره ب سمت بچه ها برگشتم 

 

آلیا: عجب پس مرینت  هم رفت قاطی مرغا 

 

خنده ی مسخره  ای تحویلش دادم و چیزی نگفتم 

 

اخمای آدرین خیلی توهم بود اینقدر ک حتی جرعت  نمیکردی بهش نگاه کنی نگاه معنا داری بهم انداختنگاهش رو درک نمیکردم.؟غم بود؟ عصبانیت؟ یا... ؟

 

یعنی کردم توجهی بهش نکنم 

 

 

رزیتا

 

 

با بچه ها رفتیم تو لباس بگیریم لایلا و آدرین نیومدن مثل اینکه قرار بود برن برای خرید خوبه چند ماه دیگه عروسیشون  بود خب

آلیا ی لباس دکلته گرفت ک خیلی خوشگل بود

من هم ی شومیز گرفتم

مرینت ک خیلی سخت پسنده بود بعد از گذشت سه ساعت ی باس سفید طلایی گرفت و حتی نذاشت ببینیمش  گفت میخواد مارو سوپرایز کنه  !!!!!!

 

پایان این پارت 

کامنت و لایک فراموش نشه