مای نیم ایز ورو جک پارت 11
های گایز ممنون بابت لایک و کامنتا اگر کامنتا و لایکا زیاد نباشه قول نمیدم که پارت بعد رو زودم بدم پس لطفا لایک و کامنت یادتون نره کیوتا میخوام بدونم طرفدار داره رمان یا نه بفرمایید ادامه
به وضوح می شد دید که رنگ از رخ ادرین پرید و بالاخره از اون حالت خنثی در اومد ؛ این بار با
لحنی خالی از حس بی تفاوتی گفت :
ادرین- از این خانم بلبل زبون بپرسید !
آقای اگرست که انگار نقش ریش سفید رو بازی می کرد، سرش رو به سمت من چرخوند و با
لحن سوالی گفت :
- خـب؟
آن چنان خب محکم و کشیده ای گفت که زبونم می خواست به اعمال نکردم هم اعتراف کنه. دروغ
چرا؟ یکم از وضع پیش اومده، ترسیده بودم ولی باز هم خودم رواز تک و تا ننداختم و گفتم :
-خب به قد رعناتون، این )دستم رو محکم سمت ادرین گرفتم که توی پهلوش رفت و صدای اوخش
در اومد (.
آقای بی ادب من رو پرت کرد روی زمین و عوض عذر خواهی کلی دری وری بارم کرد و گذاشت رفت
!
اقای اگرست ته ریش انکادر شده اش رو خاروند و با جدیت تمام دهن باز کرد و درست مثل قبل
گفت :
ـ خـــب؟
اما این خب با قبلی یه فرقی داشت ؛ این خب با یه نیم نگاه تهدید آمیز به ادرین بود که به من زل
زده بود و چشم ازم بر نمی داشت ...
زیر نگاه نافذ و دقیقش داشتم ذوب می شدم، اما سعی کردم به روی میمون و مبارکم نیارم. جواب
سوال اگرست رو دادم :
-خوب به جمالتون استاد یکم ادب هم خوب چیزیه! یکی این بلا هارو سر شما بیاره، شما با اون
کیف سامسنتتون که االان پشت میز روی زمینه نمی زنین توی سرش تا خون باالا بیاره؟
نگاه اگرست رنگ خشم گرفت و با تن صدای بلندی گفت :
-مودب باش خانم، جفتتون تقصیر دارید
مت میخوام بدونم اون موقعی که تو شانس تقسیم می کردی، من از کدوم درختی مثل
میمون آویزون بودم و دنبال نارگیل می گشتم؟
حسابی عصبی شده بودم و به خاطر میزان زیاد خشمی که فرو خورده بودم، سرم رو به انفجار بود.
گله مند گفتم :
-آقای اگرست بذارید من تو این دانشگاه ثبت نام بکنم بعد هرچی تقصیره گردن من بندازی!
اصلاعامل قتل جکی جانم من می شم، تمامی حمالت داعش رو به گردن می گیرم ...
کلویی نگاه تحقیر آمیزی بهم کرد، با کنایه وسط حرفم پرید و گفت :
صدف- چیز ترمه بلبل زبون، آخه تو رو چه به دانـشـ...
اخم های ادرین و اگرست هم زمان باهم در هم رفت ولی اگرست به تنهایی ابراز وجود کرد :
اگرست- خانم برژوا شما بیرون باشید ؛ فعلابه وجود شما نیازی نیست! از این به بعد هم نبینم
نخود هر آشی شدیدا! تفهیم شد؟ کلویی یه بله زیر لبی گفت و با عصبانیت مشهودی از اتاق بیرون رفت .
با همین اتفاق کوچیک اما مهم نیشم باز و دلم خنک شد. آدم با دسته بیل گیتار می زد ولی این
طوری ضایع نمی شد .
اگرست- خب پس.. مرینت خانم، تازه واردم که هستید! اینجا خونه ی خاله نیستا که مثل جانیا
حمله کنید به هر کسی که بهتون بی احترامی کرده!
از حرف های درشتی که بارم کرده بود، شوکه شدم و برای جواب دادن یکم عجله کردم :
مرینت- من ...
اگرست- هنوز حرفم تموم نشده!
رو به ادرین گفت :
-خب ادرین نوبت تو شده که از خودت دفاع کنی !
بار دیگه ادریت نگاه سنگینش رو از اگرست گرفت و به من انداخت، خیلی آروم گفت
ادرین - این خانم به ظاهر محترم ولی در باطن غیر محترم ...
. خواست ادامه ی حرفش رو بزنه که زل زدم توی صورتش دقیقا ادای خودش رو در آوردم فکر نمی کردم ببینه، ولی دید !
با یه لحن مسخره و حرص دراری گفت :
- عــه خاله سوسکه دهن کجی کار میمونه هــا !
خواستم جیغ بزنم که اقای اگرست گفت :
-بسه! ادرین ادامش ...
ادرین دوباره نگاهش رو طرف من کشید که تیکه ای از موهای بلند بلوندش روی پیشونیش افتاد، تک
خنده ی قشنگی به روم زد که بیشتر بوی تمسخر می داد تا محبت و بعد رو به آقای اگرست
گفت :
ادرین- خب کجا بودم؟ آهـا! آره دیگه این خانم مثل این، مثل این ....
با شک و تردید به من نگاه کرد، انگار از گفتن ادامه ی حرفش واهمه داشت. نفس بلند بالاییی
کشید و کلافه گفت :
ـ اه آقای رئیس! خــب من می ترسم حرفم بزنم و این دفعه هیچی از صورت خوشگلم باقی نمونه!
یکی بیاد این رو ببنده .
ا
رسما داشت می گفت: من دیونه ی زنجیریم! دندون هام رو روی هم ساییدم و معترض گفتم :
-بی شعور! وحشی خودتی، یکی باید خودت رو نگه داره زنجیر پاره نکنی !
ته خنده ی ادرین به قه قه مبدل شد ؛ این خونسردی بی حد و اندازش روانیم کرده بود. انتظار
داشتم به خاطر حرفم کتک بخورم، اما مثل خر که بهش تیتاب داده بودن، از حرفم ذوق کرده بود و
می خندید :
ادرین- می گن فوش رو بنداز روی زمین صاحبش بر می دارتش، قضیه همینه هـــا !
اگرست که حسابی به عقل نداشته ی من و ادرین شک کرده بود، دستش رو روی میز کوبید
با لحن کلافه ای گفت
اگرست- بسه ادرین! نمی خواد از خودت دفاع کنی ؛ ما
بعدا حرف هامون رو می زنیم !
دوباره رنگ از رخ ادرین پرید و خنده از صورتش رخت بر بست. تنها وقتی اگرست تهدیدش می
کرد، حالت صورتش از بی خیالی خارج می شد .
اگرست که از تهدید به جای خودش راضی به نظر می رسید، این بار رو به من گفت :
- با کدوم یکی از والدینت برای ثبت نام اومدی؟
بالاخره رسیده بود به اون جایی که نباید می رسید ؛ اگه مامانم از ماجرا بویی می برد، صد در هزار
عواقب بدی رو در پیش داشت ...
با ترس و تردیدی که توی دلم رو هم می زد، گفتم :
- ما، مـ...ـامانم .
اگرست متفکر چانه ی گوشه دار خودش رو خاروند و گفت :
اگرست- پس کجاست؟
دست پاچه تر از قبل جوابش رو دادم :
- نمی دونم، االان بهش زنگ می زنم .
اگرست- زودتر ...
گوشیم رو در آوردم و تمام تمرکزم رو جمع کردم تا شماره ی مامان رو از حفظ بگیرم .
روز اولی عجب دردسری درست کرده بودم! خدایا تا مامانم نیومده من رو از اینجا محو کن که
زندگی برام نمی ذاره.
در گیر افکار دلگیرم بودم که نگاه دو نفر رو روی دستم حس کردم. سرم رو بلند کردم، اورین و
اگرست رو دیدم که با تعجب به گوشی ساده ی قرمز رنگم زل زده بودن ؛ طوری خیره خیره
نگاهش می کردن که انگار اتم کشف کرده بودن .
وا خب مگه چیه؟ وقتی استفاده ای از گوشی نمی کردم، چه نیازی بود که کلی پول براش بدم؟!
بعدشم گوشی به این خوشگلی، خوش رنگی آدم وقتی نگاهش می کرد روحیش باز می شد
بیخیالشون شدم و شماره مامان رو گرفتم. طبق معمول صدای گوشی رو نشنید و جواب نداد.
گوشی رو به عنوان دکُر کیف با خودش جا به جا می کرد !
گوشی رو کلافه از کنار گوشم پایین آوردم که آقای اگرست گفت :
-چی شد پس؟ پشیمون شدی؟
هــوف خدا خودش باید یه گشایشی می کرد و گرنه من از دست این ها خلاصی نداشتم. چشم هام
رو توی کاسه چرخوندم و گفتم :
-نه استاد، جواب نداد االان یه بار دیگه می گیرمش !
این بار گوشی رو جواب داد. کم و بیش ماجرا رو براش تعریف کردم، تهش هم آدرس رو بهش
دادم تا زود تر خودش رو برسون و بعد گوشی رو قطع کردم .
زیر لب ناله کردم و آروم گفتم :
ـ مامانم من رو می کشـه !
یه پنج دقیقه ای هر سه نفرمون توی سکوت به هم نگاه می کردیم که با صدای در از جامون پریدیم
.
تق تق _ تق تق!
اگرست یه نگاه دلگیر به من و ادرین انداخت و در حالی که دستش رو از زیر چونش بر می
داشت، گفت :
اگرست- بفرمایید !
در باز شد و هیکل تو پر مامان از لای در مشخص شد، سنگین و با وقار قدم برداشت، اومد و
درست کنار من ایستاد. به قدری عصبی بود که رنگ دونه های پوستش به قرمزی می زد و از چشم
هاش آتیش می بارید .
دروغ محض بود اگه می گفتم که از این حالت مامانم نمی ترسم و مثل همیشه با شوخی سر و ته
قضیه رو هم میارم
ولی مقصر فقط من نبودم که، پس من به تنهایی نباید می ترسیدم. مامانم باید چپوق ادرین رو به
خاطر رفتار زشتش چاق می کرد !
مامان- سلام .
سکوت اتاق با زنگ صدای مامان شکسته شد ؛ با ابهتی که برای خودش به هم زده بود، همه به
حالت رسمی در اومده بودن! خبر نداشتن این همون نی نی پنبه ی مرینته که با شلوار مامان دوز
و روسری که بالای سرش گره می زد، تا سر کوچه رو جارو می کرد .
اگرست-سلام خانم، کار ثبت نام رو انجام دادید؟
مامان نیش گون تر و تمیزی از پوست پشت پام گرفت و با لبخند ملیحی گفت :
مامان- بله خداروشکر، باز این دختر من چه مشکلی ایجاد کرده؟
ناراحت شدم! حتی نپرسید چه بلایی سر دخترم آوردید که مشکل به وجود آورده؟
حاالا خوبه می دونه تا کسی با من کاری نداشته باشه، من بهش نگاهم نمی کنم !
اصلامن خرابکار!
من بد!
اینا که غریبه بودن، نمی دونستن ؛ چی می شد طرف من رو می گرفت؟
اگرست دوباره دستی به ته ریش دو سه روزش کشید و آقا منشانه گفت :
اگرست- واالا ماجرا از این قراره که ...
بعد از اتمام حرفش، مامان به صورت نمایشی صورتش رو چنگ زد و نگاهش رو به سمت ادرین
کشید که گوشه ی اتاق روی صندلی نشسته بود .
وا خاک تو سرم، پسرم چه بالایی سرت اومده؟ مرینت جز جیگر بزنی که هر جا می ری درد
مامان- ا
سر رو هم مثل سگ پا سوخته پشت سرت می بری ؛ دختر مگه تو شعور نداری؟
کی من به تو یاد دادم مثل وحشی ها به همه حمله کنی؟
هر کلمه ای که می گفت، روی دلم یه زخم می شد. مگه من دخترش نبودم؟
پس چرا زخم دست های من رو ندید؟
چرا از من دفاع نکرد؟
شاید اگه بابام بود، طرف من رو می گرفت.
دختری که بابا باالا سرش نباشه همین می شه دیگه! همه براش تصمیم می گیرن، همه به خودشون
اجازه می دن راجبش نظر بدن..
شاید حضور یه پدر زیاد توی چشم نباشه، آخه اصوالابابا ها موجودات ساکتین ولی وای به حال
روزی که نباشن ؛ نبودشون خـــار می شه و توی چشم همه می ره !
اصلابابام کجاست؟
کجاست که ببینه دست های مرینتش زخم شده؟
کجاست که سر اینا داد بزنه، بگه هر چند که دخترم زده پسر رو ناکار کرده، ولی خوب کرده! حقش
بوده !
دیگه صداها رو نمی شنیدم، شاید نمی خواستم که بشنوم ؛ اون چیزی که باید می شنیدم رو همون
اول نشنیدم ) طرف داری مامان (.
توی فکر این بودم امروز هرطور شده باید بابام رو پیدا می کردم که صدای مامان مثل ناقوس مرگ
به گوشم رسید و از دنیای افکار بیرون کشیدتم :
مامان- پسرم من به جای مرینت از شما معذرت می خوام !
بدجوری جوش آوردم، آمپرم به سقف چسبیده بود !
با صدای محکمی که بغض یکی از ارکانش و لرز در اون مشهود بود گفتم :
...
پایان پارت11
انچه خواهید خواند
فردا صبح، اولین روزی بود که باید دانشگاه می رفتم ؛ به عبارتی دومین روز
~~~~~
ادرین -اتفاقا دیروز پُروِش کردم، دیدم خیلی بهم میاد .
یه نگاه به خودش کرد و بعد ادامه داد:
-هیکل نیست که گونیم بپوشم بهم میاد .
&&&&
آقا به خدا کلاسم رو گم کردم! شما.. شمـــــا...
بهروز وثوق- رشتت برنامه نویسیه؟
هول شده بودم، برای همین گفتم:
-نـــــــــــه، برنامه نویسیه !
به ثانیه نکشید که کلاس از خنده منفجر شد
بای بای