مای نیم ایز وروجک پارت 9
های گایز مرسی از کامنت و لایکاتون بفرمایید با پارت 9 مزاحم شدم امیدوارم خوشتون بیاد والبته این پارت ادرین هم حضور داره و اون شخص غریبه اشنا هم کم کم میفهمید کیه ولی ادرین نیست
رژ قهوه ای رو هم برداشتم از خجالت لب هام در اومدم .
باید اعتراف می کردم حسابی عوض شده بودم! )حاالا عوضی نشه صلوات(
کوله ی کیمیا رو انداختم و رفتم مامان رو خبر کنم که زودتر حاضر بشه با مامان صبحونه خوردیم بعدش تند تند حاضر شد و از خونه بیرون زدیم.
از سر کوچمون یه تاکسی گرفتیم و تا آزادی با اون رفتیم ؛ یه تاکسی دیگه هم گرفتیم که درست تا
جلوی در دانشگاه بردمون .
مامان بعد از کلی غرغر کردن و گلایه از گرم بودن هوا رفت که از کار های ثبت نام سر در بیاره ؛
قرار شده بود من هم پنج دقیقه بعد بهش بپیوندم .
دانشگاه شامل یک فضای سبز چند صد هزار متری بود که با ساختمان های کوچک و بزرگ مزین
شده بود و بخش های مختلفی داشت که هنوز باهاش آشنا نشده بودم .
ایستادم جلوی تابلویی که سر در دانشگاه بود و به نوشتش چشم دوختم.
-کیانا دیدی هی این خانم صرمدی می گفت: 》سزای تقلب هات رو می بینی《 دیدی؟ دیدی؟
سزاش شده این.. خدایا نوکرتم !
یه نوشته خیلی ریز روی تابلو توجهم رو جلب کرد، چشم هام رو ریز تر کردم تا بتونم بخونمش که
یه چیزی محکم بهم خورد و روی زمین پرت شدم!..
دست هام رو که برای حفظ تعادلم جلو برده بودم، محکم به آسفالت خورد و پر از سنگ ریزه شد ؛
از درد طاقت فرساش اشک توی چشم هام حلقه زد .
سرم رو باالا بردم و داد زدم :
-هــوش! چته وحشی؟ از آمازون فرار کردی؟ تو هنوز کشف نشدی ؛ بیا بریم باغ وحش ثبت نامت
کنم ..
پسر قد بلند و چهار شونه ای که با غرور و پرستیژ خاصی کمی جلوتر ایستاده بود، یک لنگه از
آبروش رو باالا انداخت و گفت :
پسر- ایستادی جلو راه دری وریم می گی؟ دختره ی سه کرومزومی.
همون طور که روی زمین نشسته بودم گفتم :
-ببند در گاراجت رو یابو علفی
پسر نگاه بی تفاوتی بهم انداخت و با خونسردی تمام راهش رو گرفت و با قدم های بلند رفت .
هنوز دو قدم بر نداشته بود که دستش رو هم به معنیه برو بابا برام باالا آورد .
با حرکت اخرش دیگه به نقطه ی انفجار رسیدم ؛ ماالنده رفته
بایس خسارتشم بده .
از جام بلند شدم، کیفم که کمی جلو تر پرت شده بود رو برداشتم و پشت سر پسره دوییدم. تا
احساس کرد یکی داره پشت سرش می دوه، برگشت ببینه کیه که با کولم توی صورتش زدم.
با یه دونه زدن دلم خنک نشد و دوباره کیف رو باالا بردم .
-من رو می زنـی؟ )یه دونه دیگه تخت سینش زدم( آمازونــی )یه دونه دیگه تو سرش (. از وحشیا
فرار کردی؟
کیفم رو باالا بردم یکی دیگه بزنم که دیدم از دماغش خون میاد و مثل این گاو هایی که جلوش
دستمال قرمز تکون دادن، داره نفس _ نفس می زنه !
مطمئن بودم اگه یه مین دیگه بدون حرکت همون جا می موندم، با آسفالت پیوند کواالنسی بر قرار
می کردم .
آب دهنم رو به سختی قورت دادم و با بهت گفتم :
-وای تو چرا خونی شدی؟
! دستم رو باالا بردم و روی خون دماغش کشیدم که مثلا پاک بشه ولی بدتر گونش هم خونی شد
هم چنان بی حرکت و با فکی قرص، با چشم های وحشیش نگاهم می کرد. طوری از باالا به پایین
نگاهم می کرد که انگار کوچیک ترین اهمیتی براش نداشت .
از این نگاه خیره یکم معذب شدم و گفتم :
-خوشگل ندیدی؟
باالخره لای لب های مبارکش رو باز کرد و با اخم غلیظی گفت :
پسره- گم می شی بری یا به حراست بگم بیاد دیم رو هم ازت بگیره؟ به چه جرعتی به من دست
زدی؟ حتی در حدی نیستی که بزنم توی صورتت و جواب وحشی گریت رو بهت بدم
پرو رو نگاه کنا! شیطونه می گفت: یکی دیگه بزن دندون هاش رو هم خورد کن توی شکمش..
تا حاال هیچ حد الناسی جرعت نکرده بود این مدلی باهام صحبت کنه ؛ برای اولین بار یکم بهم بر
خورد!
با یه نگاه اجمالی به سر تا پاش به خودم اومدم و خودم، جواب وجدان درونم رو دادم :
شیطونه غلط کرد. کیانا حاالا همین هایی رو که زدی جمع کن ؛ این ایکبیری کی باشه که به خاطرش
بهت برم بخوره!
من هم تحت تاثیر از اون اخم تندی کردم و داد زدم :
-وا آقا حاالا چرا داد می زنی؟ به دیه گرفتن باشه.. )دست های زخمیم رو جلوش گرفتم ( من هم دیم
رو می خوام !
همون طور که توی چشم های پر نفوذ پسره زل زده بودم، که
کامنت و لایک یادتون نره اگر کامنتا و لایکا زیاد باشه همین امروز چند پارت میدم
بای بای