مای نیم ایز ورو جک پارت 8

Delaram Delaram Delaram · 1400/11/12 21:23 · خواندن 10 دقیقه

های گایز ممنون بابت کامنتا و لایکا خوشگلا بفرمایید ادامه 

قلیون رو سمت لبش می برد.
انگار طبق یه قرار از پیش تعیین شده قرار بود رو کم کنی راه بندازیم، هرکی بیشتر کام گرفت !
ا من کام بگیر اون کام بگیر، دیگه
واقعا داشتم خفه می شدم که شلنگ رو از روی لبم برداشتم،
دودش رو از دماغم بیرون دادم .
اون هم چند ثانیه بعد من همین کار رو تکرار کرد. فکر کنم دوتا دستگاه تنفسی داشت !
اصلااز مادر زاده نشده من نباید کم می آوردم. از خودم حرصم گرفته بود دوست داشتم جیغ بزنم. 
بود کسی ک بخواد روی مرینت رو کم کنه .
حیف، فقط حیف که به خودم قول داده بودم دیگه روی هیچ پسری دست بلند نکنم وگرنه تا حاالا با
فرش روی تخت ادغام شده بود .
نمی دونم این دوتا همراهیم که با خودم آوردم تا چه حد نخورد بودن که مثل گاو سرشون رو
انداخته بودن پایین، می لمبوندن و پسرای مردم رو دید می زدن .
سرم رو دوباره بر گردوندم سمت پسره، یه کششی داشت و این موضوع غیر قابل انکار بود !
آره در مقابلش تسلیم شده بودم و نمی تونستم انکار کنم که حسابی روی روح و روانم تاثیر
گذاشته. 
چقـدر آشنا بود! کاش می شد قبل از این که با چشم هام قورتش بدم، می اومد و خودش معرفی
می کرد! به صورت ناگهانی سرش رو باالا آورد و مچم رو گرفت که باز هم بهش زل زدم .
مثل خودم زل زد تو چش هام و لب خونی کرد :
پسر- هنوز جوجه ای !
بلافاصله بعد از تمام شدن حرفش بلند شد و رفت ؛ کجا؟ خودمم نمی دونم!.
فقط همین قدر اطالع داشتم که اگه چند ثانیه بیشتر سر جاش می موند، مطمئنن چیزی از موهای
سیاه و پر پشتش روی سر مبارکش باقی نمی موند. حرصم گرفته بود، برای چی من باید جلوش کم
می آوردم؟
از سر حرص دستم رو بلند کردم و دوتا ضربه ی محکم و پیاپی به سرم زدم، در ادامه موهایی که از
شالم بیرون زده بود رو چنگ زدم که چشمم به آقای موجهی افتاد که با دیدن من کم مونده بود
چشم هاش از حدقه بیرون بزنه. لبخند تصنعی زدم و فوری خانومانه نشستم که صدای کیمیا از جا
پروندتم :
کیمیا- وای مری! مری اون طرف رو نگاه کن ..
با دست داشت یه دختر رو نشون می داد که معلوم بود اولین باره این جور جاها اومده، ولی آن
چنان حسی گرفته بود و قلیون می کشید که آدم خندش می گرفت .
چند ثانیه از پک دومش نگذشته بود که به سرفه افتاد.. با دیدن دخترک برای چند لحظه هم که
شده ضایع شدنم از یادم رفت .
الی- اوخی حیونی به بچه گیر ندید بذارید خوش باشه .
بی توجه به خنده های بلند و صدا دار الی و کیمیا صدام روبلند کردم و گفتم :
-آقا موسی یه آهنگ بذار
ا
لطفا !
اقا موسی که داشت برای یه نفر قلیون چاغ می کرد، برگشت سمتمون و گفت :
آقا موسی- مری جان بیا خودت بذار، امروز خیلی شلوغه و شاگردمم نیومده. 
یه چشم زیر لبی گفتم و راه افتادم سمت باند ها، بر خلاف همیشه که قرص و محکم راه می رفتم،
این بار شونه هام افتاده بود. برای انتخاب آهنگ از کسی نظر نخواستم، اما طبق معمول الی به
صورت خود جوش اظهار نظر کرد :
پرتقال( الیا )- شادش کن.
همون لحظه صدای موعظه گر آقا موسی بلند شد :
آقاموسی- یه وقت گشت اومد، تولده همه هم فامیل هستیدا !
کلافه حرفش رو با حرکت سر تایید کردم و گفتم :
-آقا موسی به ما این چیزا رو نگو که .
آهنگ یه شب گرد عاشق رو گذاشتم. همین که آهنگ پخش شد، الیا دست کیمیا رو گرفت پاشد
داد زد
الی-خب، خب خانم ها آقایون مرینت جان دانشگاه قبول شده، بریزید وسط به افتخارش یه تکونی
به خودتون بدید !
سپس شروع کرد به تاب دادن کمرش و سرجاش رقصیدن. چندتا دختر و پسر هم که از خدا
خواسته بودن، پریدن وسط و شروع به هنر نمایی کردن .
من همون جا کنار ضبط ایستادم تا اهنگ ها رو عوض کنم. خودمم می دونستم این حرکات افسرده
کننده از من بعیده ؛ اما انگار برای اولین بار بد سوخته بودم و جاش روی دلم تاول زده بود، اونم
تاول خونی !
ناخن هام رو توی مشتم فرو کردم و به خودم قول دادم که انتقام سختی ازش بگیرم، زیر لب گفتم
:
ـ اگه تو لیسانس حال گیری داری، من فوق لیسانس انتقام دارم !
دلم کمی از جلز ولز افتاد، اما به طور کامل خنک نشده بود، عجب روز گندی بود! اگر اون پسر
مثل قاشق نشسته نپریده بود وسط خوش گذرونیم، امروز می شد یکی از بهترین خوش هایی که
گذرونده بودم .
تا آخر آهنگ یخ چند نفر دیگه هم آب شد و وسط اومدن .
خوب بود دیگه! خدایا می گن آدم رو سگ بگیره ولی جو نگیره، راست گفتن! آهنگ تموم شد، چند
ثانیه بیشتر نکشید که آهنگ بعدی پلی شد .
اون وسط کم شباهتی از دیسکو نداشت، فقط نمی دونم این برادر های بسیجی کجا بودن؟
الی با رقص به سمتم اومد و مثل گربه ی شرک بهم نگاه کرد و با صدای نچندان واضحی گفت: 
الی- مری باید برقصه از آقاشون نترسه ...
نمی دونم کدوم ننه مرده ای صدای الی رو شنید و با داد شروع کرد حرف الی رو تکرار کردن،
بلافاصله بقیه هم مثل طوطی تکرار کردن. 
یکی نبود بهشون بگه آقایون، داداچیام مگه تظاهرات اومدید این جوری با شوق شعار می دید؟
صداشون به قدری بلند بود که احساس می کردم کاسه ی سرم می خواد بلند بشه+مری باید برقصه از آقاشـون نترسه !
. - شعر نگید بابا! آقامون کجا بود؟
اصلا تا اقامون نیاد من نمیرقصم 
کیمیا- بیا خودم آقات می شم !
به دماغم چین دادم و گفتم :
-نوچ بابا مگه می خوام خود کشی تدریجی بکنم؟
یه پسر که از قدو باالا چیزی کم نداشت، داد زد :
-من حاضرم اندازه ی نیم ساعت آقات بشم !
با دست به پیشونیم زدم و مایوس نگاهشون کردم :
اصالاخودم تکی می رقصم . -نه مثل این که هرچی می گذره متقاضی ها داغون تر می شن،
الیا- خو می گم کرم داری، نگو نه! فقط این قدر زر زدی اهنگ تموم شد .
-آخه کی من با این آهنگ های دره پیتی رقصیدم که این بار دومم باشه؟
فوری گوشیم رو به باند زدم و آهنگ مورد علاقم از انریکه رو پخش کردم. با ضرب تا وسط سالن
رفتم و شروع کردم به هیپ پاپ رقصیدن .
کف همه بریده بود، با نگاه سرشار از تحسین دنبالم می کردند و صدای سوت و دستشون یک
لحظه هم قطع نمی شد .
یه پسر برای رو کم کنی وسط اومد تا به طرفم برگشت، دیدم بعله.. همونیه که اول بسم الله
باهاش کل انداختم، مثل این که آدم بشو نبود. ) نه که رو کم کنی رو برده، دو قرت و نیمش هم
باقیه ( 
شروع کرد به تکنو زدن. یه حرکت اون می زد، یه حرکت من. در حین رقصیدن اخم جذابی بین ابرو
هاش نشونده بود که حسابی به صورت زاویه دارش می اومد .
با تمام دل و جون برای این رقص مایه می ذاشتم، جوری که صدای استخون هام هم در اومده بود. 
هر بار که چشم تو چشم می شدیم، دلم می ریخت و برای انجام حرکتی که توی ذهنم داشتم کمی
بی اراده می شدم. درحال رقص پا بودم، یه پرش کوچیک به هوا کردم که پاش مانع فرود درستم به
زمین شد و پخش زمین شدم. صدای افسوس همه بلند شد .
بدون مکث یه کبریت از جیب شلوارش در آورد، نمی دونم به کجای شلوارش کشید و روشنش کرد
.
با رقص فاصله ی کم بینمون رو طی کرد، خم شد و صورتش درست جلوی صورت برافروخته از
خشمم نگه داشت و کبریت رو روی زبونش گذاشت و خاموشش کرد! دودش توی فضا پخش شد و
گلوی من رو به سوزش انداخت. 
از جام بلند شدم جواب حرکت زشتش رو با یه حرکت بی نقص بدم که اهنگ تموم شد .
به خاطر صدای سوت و تشویق حضار، کافه روی هوا بود .
از میون اون همه جمعیت، چشم چرخوندم و دوباره باهاش چشم تو چشم شدم که لب زد :
- هنوز جوجه ای، جوجه ی خودم. 
بازهم تا به خودم بجنبم، از جمعیتی که ایستاده بودن رد شد و رفت .
اصلابه روی خودم نیاوردم. کم کم همه رفتن روی تختاشون از حرفش خیلی شوکه شده بودم! ولی
نشستن، ماهم برگشتیم سر جامون .
بعد از کمی نشستن عزم رفتن رو جذب کردیم
)ما یه همچین آدمایی هستیم، عذم رفتن رو جذب می کنیم، خوشمون نمیاد جزم کنیم ( 
الی - خوب پاشو حساب کن بریم !
-مگه قرار بود من حساب کنم؟
کیمیا ابرو های کمونیش رو به هم نزدیک تر کرد و گفت:
کیمیا-پس قرار بود کی حساب کنه؟
-شماها گفتید ما رو فقط ببر بیرون، منم آوردم !
با دستم دور و اطراف رو نشون دادم و ادامه ی حرفم از سر گرفتم

ایناهاش جا از من، پول از شما! 
تو جیبم دست کردم و یه پونصدیه پاره پوره ی از جنگ برگشته در آوردم و روی تخت انداختم .
ـ این همه ی دارایی منه، دیگه یه قرونم ندارم !
پرتقال جونم  که لپ هاش از عصبانیت قرمز شده بود، داد زد :
-قرار شد تو مارو بیاری بیرون که به ما شیرنی بدی !
-کی من همچین حرفی زدم؟ شما خودتون بریدید، دوختید، تنمم کردید! یادم نمیاد من تایید کرده
باشم که بهتون شیرنی می دم .
کیمیا لب های کوچیک عروسکیش رو روی هم فشار داد و با عصبانیت گفت:
کیمیا- پاشو برو حساب کن بریم !
در حالی که شیطنت از چشم هام می بارید، جواب دادم:
- من یه قرونم ندارم! بیایید بگردید .
الی - مگه ما داریم؟ چرا این قدر آبرو ریزی می کنی؟
این میزان از خشمشون من رو به خنده می نداخت. تقصیر خودشون بود، با سابقه ای که از من
سراغ داشتن وقتی بی چک و چونه قبول کردم که بهشون شیرنی بدم، باید بهم شک می کردن .
-می گم یه فکری؟
کیمیا- چــی؟
-به جای پول سرویس....
الی- خــب؟
-ظرف بشوریم .
الی -خفه شو کیانا. خفه شو مرده شورت رو ببرن .
کولیم رو برداشتم، براشون دست تکون دادم و از تخت دور شدم
خدافظ دخترا من خونه کلی کار دارم، باید برم !
جلوی در ورودی رسیده بودم که مونی داد زد :
ـ مری مرده شورت رو با یابو ببرن بی شعور حالت رو می گیرم !
همون طور که به پشت ایستاده بودم، دستم رو براش باالا بردم و از کافه بیرون اومدم .
برای این که از خطر احتمالی کتک خوردن فرار کرده باشم، یه ماشین گرفتم تا زودتر به خونه برسم .
٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭
فردا برای ثبت نام باید می رفتم دانشگاه. یه مقدارم پول جمع کرده بودم که بعد از انجام کار هام
برم لباس مناسب بخرم ؛
کتاب هم اگر پولم رسید.. اول لباس! لباس مهم تر بود .
صبح با صدای آالارم گوشی از خواب بیدار شدم، از بی خوابی داشتم می مردم .
لنگ _ لنگ خوران تا دست شویی رفتم و همه ی عقده هام رو سر موهام خالی کردم .
می خواستم امروز چشم روزگار رو کور کنم ؛ با این تصمیم روحیم بهتر شده بود .
سعی کردم تموم سلیقم رو برای انتخاب لباس به کار ببرم. یه مانتوی کرمی کوتاه که آستین سه رب
داشت و دکمه های فلزیش نمای فوق قشنگی بهش می داد با شلوار و کفش مشکی پوشیدم .
مقنعه و کیف هم از وسایل های کیمیا کش رفتم. چتری هام رو که دیشب مامان عروسکی کوتاه
کرده بود ریختم توی صورتم .
یه خط چشم کلفت پرستویی پشت چشم هام کشیدم و مژه های بلندم رو ریمل زدم. )فکر کنم دو
سه بار پشت سر هم محکم پلک می زدم، موفق به پرواز می شدم! (
تو آینه به چشم هام زل زدم، چشم های درشت مشکیم بدجوری وحشی شده بود .
رژ قهوه ای رو هم برداشتم از خجالت لب هام در اومدم .
باید اعتراف می کردم حسابی عوض شده بودم

بای تا پارت بعد پارت بعد ادرین هم خواهد بود