مای نیم ایز وروجک پارت 7
پارت 7 بفرمایید ادمه کیوتا
چرا همیشه جای خودش، حسرتش بود؟ چرا این فراغ تمومی نداشت؟ دلم برای خنده های از ته
دلمون تنگ شده بود، حتی برای بوی سیگارش که با بوی عطرش مخلوط می شد و بوی گس قشنگی
اصلااین رو ایجاد می کرد هم دلم تنگ شده بود. البته این آخری ها دیگه از بوی عطر خبری نبود!
آخری ها کجا رفته بود که از خودشم خبری نبود؟ دل مرینت تنگشـ...
الی- خب خانوم پاشو حاضر شو بریم .
درست مثل یک عدد نخود آش پرید وسط افکارم همشون رو پاره پاره کرد. کلافه دستی تو موهام
کشیدم ؛ در حالی که مثل خودش صدام رو کش می دادم، گفتم :
-کجـا؟
الیا اخم درهم کشید، گفت :
الی- خونه ی آقا شجاع!
دوباره افکارم در داخلی ترین پستوی مغزم اسکان گزیدن و با نواختن بر تبل بی عاری خودشون رو
استتار کردن. دوباره اون حس چرند و پرند گوییم خود نمایی کرد :
وا خواهر خجالت بکش! می خوای بری خونه ی پسر مردم چه غلطی بکنی؟
-ا
این بار کیمیا بود که لب به اعتراض باز کرد :
کیمیا- خواهر من چرا دوست داری تا آخرین لحظه خودت بزنی به خنگی؟ بریم بهمون شیرینی بدی
دیگه!
هــوف! صد رحمت به حسن کچل که با دوتا سیب خر می شد. مطمئن بودم که این قوم تاتار تا از
من شیرینی نمی گرفتن دست بردار نبودن. ترجیح دادم توی کوچه ی علی چپ پیاده روی کنم برای
همین گفتم :
اصلاشیرینی برای چی؟ من یه قرونم پول ندارم. -کی شیرینی بده؟
یهو یه فکری به سرم زد.. حسابی از این فکرهایی که شیطون به سرم می نداخت، مچکر و دست
بوسش بودم. توی نصف موقعیت های حساس و سرنوشت ساز زندگیم دست گیرم بود .
بدون هیچ حرکت مشکوکی که فکر شومم را فاش بکنه، ادامه ی حرفم رو از سر گرفتم:
ـ ولی از اون جایی که خیلی دست و دل بازم باشد، پاشید بریم.
کم مونده بود دهن کیمیا و الی با زمین برخورد داشته باشه. کیمیا خودش رو زودتر جمع و جور
کرد و گفت :
کیمیا- یعنی راستی _ راستی به این زودی راضی شدی؟
سرم رو به معنی آره باالا پایین کردم. که باز هم متعجب تر نگاهم کردن و این بار مونی گفت :
الیا- مشکوک می زنی!
- من موادم نمی زنم، چه برسه به مشکوک .
الی- چی بگم والله! برو حاضر شو بریم. یه مو از خرس کندنم غنیمتیه.
با یه لبخند خبیث گفتم :
ـ من رفتم حاضر شم.
به سرعت از پله ها باال رفت و دویدم توی اتاقم یعنی اتاق مشترک من و کیمیا .
یه شلوار کتان مشکی با یه مانتو کوتاه صورتی پوشیدم، شال مشکیم رو هم سر کردم. ایستادم
جلوی آینه. البته بگما، فکر کنم شال برای کیمیا بود، آخه برای من اون قدر صاف و صوف نبود، نه
اصالاروسری اتو کرده نداشتم. )شلواره ام مال کیمیا بودا، مدیونید اگه بذارید این جوری بگم من
فکر کنید مال خودمه (
شروع کردم قربون صدقه ی خودم رفتن :
-وای وای چه دافیما! خودم خبر ندارم .
چشم های درشت مشکی که مژه های بلند و پر فرم دورش حصار کشیده، ابرو های تمیز شده ی
مشکی با موهای فوق بلند هم رنگش و دماغ کوچک سرباال که بار ها ازم در مورد عملی بودنش
پرسیده بودن. لب هامم که غنچه ی قرمز، همه دوتا چال رو صورتشون دارن، ولی ما خانوادگی سه
تا داریم؛ یه دونه رو چونمون، دوتا خوشگلشم رو گونمون که وقتی می خندیدیم هیچ کس نمی
تونست ازش چشم برداره. پوست و دندون هامم سفید
بهش نداشتم! ولی امروز فرق داشت.. ریمل با یکم هیچ وقت آرایش نمی کردم، چون
رژ قرمز آرایشم رو تکمیل کرد .
کولم رو برداشتم، کتونی هامم که تو جاکفشی جلوی در بود. پله ها رو دوتا یکی پایین رفتم، اون
گ انداخته بودن پایین داشتن می رفتن، در همون حین َ دوتا پت و مت دیدم که سرشون مثل بز
هم از مامانم خدافظی می کردن .
-خوب دیگه برید بهتون خوش بگذره. من که از همون اولم قرار نبود بیام .
الی- لوس نشو صدای در اتاق شنیدیم فهمیدیم حاضر شدی، زود باش کفش هات رو بپوش بریم
.
مامان- الیا جون مواظب این دوتا وروجک باش! زیاد شیطونی نکنن ؛ بچه هام رو به تو سپردم .
الی دستش رو گذاشت رو چشمش و گفت :
ـ به روی چشم.
با صدای عصبی گفتم :
-می گما مامان الیا رو می سپردی به من سنگین تر نبودی؟
مثل همیشه مامان با دست به جلو هدایتم کرد و گفت :
مامان- برو برو تا پشیمون نشدم نذارم بری .
می دونستم مامان از این که با لب و لوچه ی رژی بوسش کنم متنفره، اما با این حال بوس محکمی
از گونش گرفتم و به سرعت ازش دور شدم .
تا جلوی در حیاط هم صدای غر غر هاش می اومد و دست بردار نبود .
یه راست رفتیم گل یخ، پاتوق این روز هامون، مثل همیشه تو این ساعت شلوغ بود. در رو باز
کردم، همه با هم رفتیم تو و هم زمان گفتم :
صفا اوردم اصلاامنور کردم. آقا موسی می بینی چه روشن شد قهوه خونت؟
مشتریا اکثر اشنا بودن به خل و چل بازی هم عادت داشتن ولی اونایی که غریبه بودن دوتا چش داشتن
یه هفت _ هشتاییم قرض کرده بودن و نگاهم می کردن .
کیمیا از شرم و خنده قرمز شده بود، مدام چپ چپ نگاهم می کرد تا بیش از این حرف نزنم .
آدم ها بد عادت کرده بودن، آن قدر درگیر چرخ زندگی و آداب و رسوم شده بودن که به غیر از یه
سری کلمات خشک و تکراری به زبون نمی آوردن و خبر نداشتن که اگه همین طوری پیش بره این
کلمات خشک و بی روح نه تنها خودشون، بلکه زندگیشون رو هم خشک و طاقت فرسا می کنه .
آقا موسی- به جناب رئیس! خیلی وقت بود پیدات نبود، گفتم جای بهتر پیدا کردی..!
لبخند ناشی از افکار بی سرو تهم رو عریض تر کردم و گفتم :
-اختیار دارین، دوتا سرویس واسه ما ردیف می کنید؟
آقا موسی- ای بر روی چشم .
رفتیم رو یه تخت نشستیم. یه پسره که تا حاالا این دور و ورا ندیده بودمش، درست روبه رومون
نشسته بود و عجیب ماهرانه قلیون می کشید و با یه اخم غلیظ که بین ابرو هاش نشسته بود ما رو
تماشا می کرد .
یه جورایی خیلی آشنا بود، غریبه ی آشنا. دیدی وقتی داری حرف می زنی و یهو درست وسط حرف
زدنت رشته کلام از دستت در میره؟ به قدری کلافه و جویا می شی تا باالخره اون کلمه که هیچ
جوره به ذهنت نمی رسه رو پیدا کنی .
من هم همون احساس کلافگی رو در مقابل این پسر اخمو داشتم. انگار برای پیدا کردن اسمش
تمام کلمات ذهنم رو زیر رو کرده بودم، اما بی فایده بود !
اون قد بد با اخم نگاهمون می کرد که انگار زدیم باباش رو کشتیم .
کاملاملایم و سرشار از عطوفت توی رفتارم منم کم نیاوردم با اخم های در هم کشیده و لحن
پارادوکس ایجاد کردم و گفتم :
-شماره بدم پاره کنی پیش خودت حالش رو ببری؟
الی و کیمیا نمی دونم در گوش هم چی پچ پچ می کردن، متوجه ی من شدن که با اخم به پسره
نگاه می کردم .
پسر- نه بذار یه کاری کنیم: من شماره بدم، شماره کفشم ها! واسه ولیتایین کادو بخری ..
قبل از این که من حرفی بزنم کیمیا پیش دستی کرد :
کیمیا- ببند باو خود درگیر ایکبیری .
همه باهم رومون رو برگردوندیم. اما ذهن من همچنان همون جا رو در روی اون پسر خوش قیافه
مونده بود .
الی- عجب تیکه ایه لامصب !
کیمیا چینی به دماغ عروسکی خودش داد و گفت :
کیمیا- حیف که گند دماغه .
برای این که کمی از مشغله ی ذهنیم کم بشه، ترجیح دادم چند خطی چرند و پرند تحویلشون بدم
؛ بادی به غبغبم دادم و گفتم :
-به ناموس من چشم نداشته باشید، قرار شد به من شماره بده !
الی و کیمیا که می دونستن دارم چرت می گم و تا حاالا تو عمرم از کسی شماره نگرفتم و قرار
نیست بگیرمم، پقی زدن زیر خنده .
سرم رو تو هوا تکونی دادم و در حالی که صدام تو دماغی کردم گفتم :
-وا چیه می خوایید تا آخر عمر یالقوز بمونم و بترشم؟
الی در حالی که ناخن بلندش رو می برد تا سرش رو بخارونه گفت :
مونی- از تو بعید نیست .
آقا موسی اومد سرویس ها رو گذاشت روی تخت و رفت. شلنگ قلیون رو تو دستم گرفتم همین
طور که می بردم سمت لبم ناخودآگاه یه نگاه به پسره انداختم ؛ اونم نگاهش به من بود، شلنگ
قلیون رو سمت لبش می برد.
انچه خواهید خواند
چقـدر آشنا بود! کاش می شد قبل از این که با چشم هام قورتش بدم، می اومد و خودش معرفی
می کرد! به صورت ناگهانی سرش رو باال آورد و مچم رو گرفت که باز هم بهش زل زدم .
مثل خودم زل زد تو چش هام و لب خونی کرد :
پسر- هنوز جوجه ای !
این غریبه اشنا کیه ؟
تو پارتای بعد خواهید خواند
امیدوارم لذت برده باشید اگر کامنتا به 6 تا برسه حتما پارت بعد رو همین امشب میدم
بای بای