نیم پارت دوم مای نیم ایز وروجک 5
برید ادامه کیوتا
ادای گریه کردن در آوردم با فلاکت خودم رو از رخت خواب کندم. مطمئنن فاتحمون خونده بود.
سرم روبه سمت کیمیا که هم چنان نگاهم می کرد چرخوندم و گفتم :
-باشه دیگه تا تو بری پایین منم اومدم .
تا حاضر بشم و برم پایین مامان همه ی سفارش ها رو به کیمیا کرده و تشریفشم برده بود .
لخ لخ کنون تا پشت بوم رفتیم خیر سرمون فرش بشوریم .
پنج دقیقه یک بار یا آب بازی می کردیم یا بدو بدو! یه پنج دقیقه ام که مثل آدم فرش می
شستیم، فرچه هامون می خورد به دست هم و دعوامون در می اومد.
خلاصه که فرش ها رو ماست مالیزاسیون کردیم .
در حالی که کیمیا یه بند غر می زد، من همچنان پادری می شستم. خسته از حجم کار و کلافه از
غر غر های کیمیا خودم رو روی زمین پرت کردم و فرچه ای هم که دستم بود رو به سمت جلو
پرتاب کردم که بیوفته روی پادری، ولی نمی دونم چقدر به سمت جلو پرتاب کرده بودم که مستقیم
رفت تو شیشه ی پنجره آپارتمان روبه رویی!..
کیمیا سرجاش سیخ ایستاد و با استرس غیر قابل وصفی گفت :
کیمیا- مری چه غلطی کردی؟
بلند شدم و با ضرب دستم به پشت کمرش، خمش کردم و آروم گفتم :
خفه شو، خم شو روی زمین، به خدا دست خودم نبود ناخواسته شد !
دوتاییمون تا لبه ی دورچینی پشت بوم، پاورچین پاورچین رفتیم و نشستیم روی زمین ؛
یواشکی سرمون رو آوردیم جلو ببینیم چه خبره ..
یه پیر زن فرچه رو که ازش آب چکه می کرد، توی دستش گرفته بود و مثل ابن ملجم ایستاده بود
ما رو نگاه می کرد .
پیر زن- این توپ مال کدومتونه؟ هی می گم برید جلو در خونه ی خودتون بازی کنید !
فکر کنم چشم های بنده ی خدا خیلی ضعیف بود.. هر طوری که پیش خودم فکر می کردم، قانع
نمی شدم که چجوری ابعاد فرچه ی طرح بیضی رو توپ فرض کرده !
کیمیا مثل موش سرش رو از پشت آجر های دور چینی شده باال آورد و با تته پته گفت :
کیمیا ـ مادر جان اون توپ نیست، فرچه ست!
بلافاصله پیرزن جواب داد :
پیر زن- توپ مال خرچه ست؟
این بار من سعی کردم تا پیرزن بیچاره رو متقاعد کنم :
-نه مادر جان این فرچه ست همونی که باهاش فرش می شورن !
پیر زن کمی گوشش رو جلو تر آورد و گنگ گفت :
پیر زنه- با چی خر می شورن؟
دیگه نمی تونستیم جلوی خودمون رو نگه داریم، از خنده رو به پوکیدن بودیم .
عصبانیت پیرزن رو که دیدم، من خودم رو جمع و جور کردم و گفتم :
ـ مادر جان ببخشید کار این پسرای جلوی در خونه ست
دست کیمیا رو گرفتم و به سرعت نور پشت بوم رو ترک کردم. تا شب خونه رو جمع و جور می
کردیم و پیرزن نقل مجلسمون شده بود. حتی گاهی از شدت خنده، نفس کیمیا به شماره می افتاد
.
حوالی ساعت هشت بود که مامان خسته و کوفته از آرایشگاه برگشت. تو اتاقش رفت تا لباسش رو
عوض کنه. صدای زنگ در توی فضای خونه پیچید .
-
ا
حتما کیارشه! من درو باز می کنم .
کیمیا با دهن کجی گفت :
کیمیا- نمی گفتیم می دونستم .
من هم درست مثل خودش جواب دادم :
-دانسته هات رو نگه دار واسه کنکور لازمت می شه .
آیفون رو برداشتم طبق عادت همیشگی گفتم :
-کیارش تو مگه کلید نداری هر شب زنگ می زنی؟
صدای سرد و خشک پشت آیفون از جا پروندتم :
-بزرگترت رو صدا کن بیاد پایین کارش دارم !
آنچه خواهید خواند
-کیا مسخره بازی در نیار ؛ صدات رو واسه چی کلفت می کنی؟
بزرگ ترت رو صدا می کنی یا خودم صداش کنم؟
نه مثل این که کیا نبود، آخه شوخی تا چه حد؟
***
کیمیا از همون اول که پشت کامپیوتر نشسته بود، مثل جغد به ساعت زل زده بود تا ساعت دقیق
اعلام نتایج رو بهمون بگه .
کیمیا- وای سایت باز شد! سایت باز شد مری بزن .
گیج و گنگ اطراف نگاه کردم و گفتم :
-کی رو بزنم؟
***
با شنیدن صدای جیغ الیا با حال وصف نشدنی لای پلکم باز کردم، هنوز صفحه رو ندیده توی
بغل مامان و خواهر گرام خفه شدم ..
از لا لو های حرف مامان متوجه شدم که برنامه نویسی قبول شدم .!
***
خب خب امیدوارم لذت برده باشید و اینکه تا پارت بعد یا حداکثر دوپارت بعد ادرین وارد ماجرا میشه و همینطور لوکا
لایک و کامنت یادتون نره لطفا کامنت بدید کیوتا تا ببینم دوست دارید ادامه بدم یا نه
بای بای🤍