پارت4مای نیم ایز وروجک

Delaram Delaram Delaram · 1400/11/12 02:14 · خواندن 8 دقیقه

بفرمایید ادامه امیدوارم تا اینجای رمام لذت برده باشید 

راسته راست می گی؟
کیارش دستم رو گرفت و به سمت دوست هاش بردم و گفت :
کیارش- راسته راست.
وقتی به بچه ها رسیدیم یه چشمک بهم زد و بعد محکم توی سر میثم زد، صداش رو انداخت توی
گلوش و گفت:
کیارشـ اگه راضی نمی شد و می رفت خودم می کشتمت! دهن لق.
میثم در حالی که سرش رو می مالید، با اعتراض گفت :
میثم- من چه بدونم آبجیت جنیه؟
عجبا! تا یه خط به یکی می خندی باید دو صفحه قهوه ایش کنی تا حرف دهنش رو بفهمه. به
سرعت بین حرفشون پریدم و گفتم :
-توهین نکنــا! فکر کردم داداشم رو معتاد کردید ..
آرتان از سکوتی که بینمون ایجاد شد استفاده کرد و ابراز وجود کرد :
ارتان- هه! چه فیلمیم بازی می کنه .
دهنم رو باز کردم که حرفش رو نزده جوابش رو بدم، اما کیارش به سرعت من رو عقب کشید و
خودش به جای من گفت :
کیارش - آرتان با این خواهر من بحث نکن که تا خود صبح حرف توی آستینش داره جوابت رو بده ؛
برو ماشین رو بیار سوار شیم بریم .
در حالی که کیارش حرف می زد، من و آرتان همچنان با چشم هم دیگه رو می خوردیم و جد و آباد
هم رو مستفیض می کردیم. پسره ی چلغوز خجالتم نمی کشید، هر از چندی نگاهش پایین تر از
چشم هام سوق می داد، درست جایی حوالی دماغ و چونه ام .
به محض این که حرف کیارش تموم شد، آرتان نگاهش رو از من گرفت و اخمش رو غلیظ تر کرد
و گفت
آرتان- امر دیگه؟
کلا هیچ چیز رو به روی مبارکش نمی آورد با کمی تامل گفت : کیارش که
فعالاهمین، تا فکر کنم ببینم دیگه چی می خوام .. کیارش-
آرتان که حسابی عصبی به نظر می رسید، با تاسف سری تکون داد و در همون حین گفت :
آرتان- حاصل ازدواج فامیلی همین می شه دیگه !
بهم بر خورد، همین مونده بود که این یلا قبا خوش نمک بازی در بیاره. از سر تا پاش رو برانداز
کردم و قبل از این که کیارش اظهار نظر کنه گفتم :
-یعنی تو حاصل ازدواج فامیلیی؟
این بار نوبت آرتان بود که من رو برانداز کنه، بعد از این که کامل از نظر گذروندتم گفت :
آرتان- من نه، ولی تو و داداشت رو فکر کنم .
به محض اتمام حرفش، با حرص به طرف پارکینگ بر گشت رفت تا ماشین رو که مامورا برده بودن
رو بگیره .
وقتی از زاویه ی دیدم خارج شد، از فرصت استفاده کردم و با شیطنت رو به کیارش گفتم :
-کیــارش!
کیارش- جانا؟
خنده ی ریز و نمکی کردم، ادامه ی حرفم رو از سر گرفتم :
-کی می ری آزمایش بدی؟
کم مونده بود که چشم هاش از جا دربیاد، بیچاره فکر می کرد به همون قسم هاش راضی شدم که
معتاد نیست . دستش بلند کرد یه دونه محکم که چه عرض کنم، زد توی سر میثم که بغل دستش
اصلاانتظار کتک خوردن رو نداشت، کم مونده بود که با کله تو جدول ایستاده بود. اون بدبختم که
بره و به آب جوب سالم بده ..
کیارش رو کرد به من وگفت
کیارش- جون کیا یعنی در همین حد بهم اعتماد داری؟
حرف کیارش تموم شده بود که تازه میثم به خودش اومد. فحش بود که رو سر کیارش می کشید ؛
من و علی هم از خنده رو به موت بودیم. با صدای یه بوق بلند به خودمون اومدیم .
آرتان- اگه چرت و پرت گفتناتون تموم شد در خدمتیم .
پسره ی نچسب! از عالم و آدم ارث باباش رو می خواست. سه کله پوک داشتن به طرف ماشین می
رفتن، دیدم دیر بجنبم سرم بی کاله می مونه همون جا وسط بلوار روی زمین نشستم .
یکم اون طرف تر سه تا دختر روی نیمکت نشسته بودن و منتظر شاه زاده ی سوار بر خر صورتی
بودن و برای من سر تکون می دادن. آرتان از تو آینه چشمش به من افتاد.
آرتان- امروز پنج شنبه نیست، این جام نه سر چهاراه نه امام زاده ست. تازه جلوی گشته، مامورا
گدا ببینن جمع می کنن !
با حرف آرتان علی و میثم و کیارش هم زمان باهم برگشتن و من رو رویت کردن .
کیارش که اعصاب و روان درست و حسابی نداشت گفت :
کیارش- کیانا این چه وضعشه بلند شو !
همون کودک درون تخس و از خود راضیم جواب داد :
-نخوام .
این بار نوبت میثم بود که خودی نشون بده.. با آبرو به دور و اطراف اشاره زد و گفت :
میثم- آبجی این کارا چیه واسه چی روی زمین نشستی؟
با لبخند شیطنت آمیزی گفتم :
-من رو تا این جا کشوندید، این همه کار براتون انجام دادم، این همه نقش بازی کردم آخرم می
خوایید دست خالی برم گردونید؟
هرکی که از گشت بیرون می اومد یا از اون جا رد می شد با عالمت سوال بزرگی باالای سرش ما رو
نگاه
می کرد
آرتان از توی ماشین صداش رو بلند کرد با لحن لوسی گفت :
آرتان- عمو اگه قول بدی از جات بلند شی از تو داشبرد یه دونه شکلات خوشمزه بهت می دما ...
اول کمی قانع گفتم :
 ؟
- ا
بالفاصله ادامه دادم :
ـ نخوام. 
علی در حالی که الکی می خندید در صدد این بر اومد که من رو راضی به بلند شدن کنه :
علی- مری جان بلند شو هرچی بخوای برات می خرم .
ـ نوچ! گولم نزن .
دیگه داشت آبروشون می رفت. کیارش به خواهش و التماس افتاد .
کیارش- باشه آجی تو پاشو هرچی تو بگی می خرم. چی می خوای؟
لب و لوچم رو آویزون کردم با چشم هایی که از فرط شیطنت برق می زد، گفتم :
-من هنوز شام نخوردم !
بالفاصله یه لبخند زدم که فکر کنم چال های روی گونم چشم هاشون رو در آورد .
آرتان همون طور که پشت ماشین نشسته بود، خودی نشان داد و با داد گفت :
آرتان-د پاشو دیگه شورش رو در آوردی !
زبونم رو از ته دل براش در آوردم و بعد از یک زبون درازی مفصل جوابش رو دادم :
- من دوست دارم شیرینش رو در بیارم. سرم داد زدیـــی؟ پا نمی شم !
علی که اوضاع رو خراب تر می دید به سرعت گفت :
علی- آرتان غلط کرد، مری همه دارن نگاهمون می کنن، پاشو دیگه
داری دستور میدی؟ پا نمی شم

کیارش سعی کرد از در دیگه ای وارد بشه، بلکم من از خر شیطون بیام پایین .
کیارش- مگه نمی گی غذا نخوردی؟ خوب پاشو بریم دیگه. کیانا پا نشی خودم می کشم می برمتــا...
-منم می شینم بر و بر نگات می کنم. یه نگاه به پشت سرت بندازی می بینی این جا سر پل خر
بگیره یه داد بزنم ده تا مامور ریخته سرت .
با حالت زاری گفت :
کیارش- دیگه چی می خوای ؟
نگاه انتقام جوم رو به سمت آرتان کشیدم با جدیت گفتم :
-آرتان باید بگه غلط کرده سر من داد زده .
همه برگشتن سمت آرتان که هنوز تو ماشین نشسته بود و از اون جا ماجرا رو دنبال می کرد و
حرص می خورد. کارد می زدی خونش در نمی اومد .
میثم- آرتان جون عشقت!
آرتان-هـوی اسم عشق من رو نیارا .
رو به من گفت :
آرتان- اون قدر اون جا بشین تا گشت بیاد جمعت کنه. 
من که حسابی از عصبانیت آرتان و دست پاچگی سه کله پوک حال می کردم شروع کردم به داد
زدن :
-آهــای ایها الناس شماها شاهد باشید ...
می خواستم ادامه ی حرفم رو بزنم که کیارش فوری نشست روی زمین با دستش دهنم رو گرفت .
کیارش- آرتان بگو دیگه! آبرومون رو برد.
آرتان- بمیرمم نمی گم .
دست کیارش رو گاز گرفتم که به سرعت دستش کشید. دهنم تا ته باز کردم و چشم هام رو بستم،
شروع کردم به اراجیف گفتن
مردم من رو از شهرستان کشیدن این جا، دو روزه بهم غذا ندادن، دو روزه نخوابیدم .

علی و میثم با التماس نگاهم می کردن، چون کیارش خیلی غیرتی بود نمی تونستن بهم دست بزنن
.
کیارش از بچگی از یه چیز خیلی متنفر بود)تـــــف (تا دستش رو گاز گرفتم به سمت آب خوری
صلواتی که اون طرف خیابون بود دوید تا دستش رو بشوره .
- یکی بیاد من رو از دست این ها نجات بده .
اون سه تا دختر که از اول قضیه رو دیده بودن، انگار که از نتیجه ی مذاکرات هسته ای جلو جلو با
خبر شدن با آب و تاب برای چندتا پسر تعریف می کردن و ریسه می رفتن، خاک تو مالجتون با
اون عشوه خرکی هاتون .
منم که کرمم گرفته بود از نوع اسکاریس، ول کن نبودم! دوباره یه نفس و پشت سرهم داد زدم :
-ای خونه دار، بچه دار، ماشین دار، پسر دار، دختر دار، قصاب، خیاط، رمال، معلم، کار گر، بی
کار، با کار، بی سابقه، با سابقه، بد شانس، شانس ندار، مهندس، دکتر، پلیس، حمال، زوار،
دربان ...
آرتان- غلط کردم. مرینت غلط کردم بسه

اینم از پارت 4 اگر لایک و کامنتا زیاد باشه فردا دوتا پارت دیگه یا بیشتر میدم و اینکه اولین ملاقت ادرین و مرینت توی دانشگاه هستش که به زودی شاهد ملاقتشون خواهیم بود

انچه خواهید خواند 

روسریم جلوتر کشیدم و با صدای بلندی
به سرباز رو به روم ابراز وجود کردم :
-سالم جناب سروان.
****

بی حوصلگی خواستم سر صحبت روباز کنم :
- کیار...
به محض شنیدن صدام پسرها به صورت هم زمان و یک صدا گفتن :
پسر ها-لال شو فقط!

******