پارت3 مای نیم ایز وروجک
سلام عزیزا مرسی بابت لایک و کامنتا برید ادامه
-قربونتون برم منم خوبم فداتون برم بلند نشین .
مامان با چشم غره گفت :
ـ مری کم چرت بگو!
همه ی دخترا با خنده بهم سلام دادن. مانتوم رو در آوردم. زیرش یه تاپ زرد لیمویی پوشیده بودم،
موهام رو باز کردم و دوباره با کلیپس بستم ) اصلا انگار با این کار ادم آپدیت می شد ( و گفتم :
ـ مامان کمک نمی خوای؟
مامان موهای یه دختره که فکر کنم عروس بود رو رنگ می ذاشت، در همون حال گفت :
مامان- صورت همراه های عروس رو بند بنداز تا زنگ بزنم ببینم این دخترا کجا موندن؟
شاگرداش رو می گفت ؛ چون امروز، روز تعطیل بود همه بعد از ناهار می اومدن .
ـ باشه .
رو به دخترا که روی مبل نشسته بودن گفتم :
-هرکی عجله داره بیاد من کارش رو راه بندازم !
یه خانوم که یکم مسن تر به نظر می رسید، گفت:
خانوم ـ دخترم من مادر عروسم، خونه هزارتا کار ریخته روی سرم ؛ اگه می شه اول کار من انجام
بدید.
- چشم.
چیزی نکشید که شاگرد های مامان هم رسیدن و کار ها رو به ترتیب انجام دادن. هیچ کدوم از
مشتریا قیافه ی درست و حسابی نداشتنا ولی شنیدید میگن "لولو میان، هلو میرن؟" یکی از
یکیشون خوشگل تر شده بودن! دنبالشون اومدن و یکی یکی رفتن، ساعت شش آرایشگا خلوت شد
مامان بیا یه دقیقه بشین .
مامان- نه کار آموزا االان میان، می خوام یکم این جا رو جمع و جور کنم .
- سابین جون قربونت این جوری از پا در میای! والله ماهم شاگردتون بودیم، شاگرد هم شاگردای
قدیم !
این اضافه کاری هاش حسابی نگرانم می کرد. اگه وضعیت دانشگاهم مشخص می شد، دیگه نمی
ذاشتم این قدر کار کنه !
ساعت نه بود از آرایشگاه اومدیم خونه که تلفن زنگ خورد، بلافاصله گوشی رو جواب دادم .
-الو؟
-یه قدم بیا جلو.
آقا مزاحم نشید!
-ا
کیارش- مزاحم تویی و ... بازم خودت !
-زهرمار حرفت رو بزن ، تو چرا هنوز خونه نیستی؟
کیارش -مری جونم!
-جونش؟
کیارش- یه چی می گم زیاد ضایع بازی در نیاریا، خــب؟
-بفرما.
کیارش- ما رو یع.. یعنی من و دوستم رو...
-د حرف بزن دیگه تلفن رو قطع می کنما!
کیارش -نه نه! جون مری این کارو نکنیـا.
مامان که از حرف زدن من شک کرده بود با اشاره گفت
مامان: کیه؟
-الیا
کیارش- مری پشت خطی؟
لبخند مسخره ای برای اطمینان مامان زدم و پشت سرش جواب کیارش رو دادم:
آره، آره بگو الی جان.
- ا
کیارش- ببین مری، ما رو مفاسد کرج گرفته !
دیگه از خنده داشتم به دو قسمت مساوی تقسیم می شدم ؛ رد خور نداشت کیا بره بیرون برادران
گشت ارشاد نگیرنش!
-خب به من چه؟ خوش بگذره بای .
کیارش- جون مامان قطع نکن، الاغ یه کاری واسم کن فقط مامان نفهمه هـا !
-شما؟
کیارش- کیمیا!
-کیمیا خونه خوابه!
کیارش -واسه آدم حواس نمی ذاری که مرینت من میام خونه دیگه ..
-به سالمتی کی تشریف میارید؟
کیارش- مریییی!
-حاالا اسم ناموس مردم رو برای چی توی خیابون جار می زنی؟ تا تو خودت جمع کنی اومدم .
تلفن رو قطع کردم. طبق معمول شناسنامه ی خودم و کیارش رو برداشتم، از خواب بودن مامان که
مطمئن شدم پاورچین پاورچین از خونه بیرون زدم
وارد سالن گشت شدم. یه عالمه دختر و پسر در حال جرو بحث و التماس بودن .
چشم چرخوندم، کیارش و چند نفر که تا حاال ندیده بودمشون رو گوشه ی سالن دیدم .
من که چادر سر کرده بودم، چادرم رو جلوتر کشیدم و به طرفشون رفتم .
دو سه باری سرفه کردم که صدام صاف بشه و گفتم :
-الهی جز جیگر بزنی بچه، اون از بابامون، اینم از تو. آخه تو این دنیا من دلم به کی خوش باشه؟
مامانم هم از دست شماها دق کرده !
مثلا اونایی که باهاش بودن، داشتن از تعجب می مردن ؛ ولی کیارش که می دونست این فیلممه،
از روی شرمندگی سرش رو پایین انداخته بود .
-خدایا ... ذلیل بشی ایشالله.
با دستم یه دونه زدم توی سر کیارش، برگشتم و داد زدم :
-جناب سروان من از دار دنیا همین یه داداش گردن شکسته رو دارم، اینم نمی خوام! اینم شما
ببریدش زندان ببریدش ببریدش حبس ابدم بزنیدا یه جوری که دیگه برنگرده
توجه حضار به من جلب شده بود، جز صدای من صدای دیگه ای نبود. به محض داد بی داد
کردنم، چندتا مامور دور و برم ریخته بودن. یکیشون صداش رو صاف کرد و با جدیت تمام گفت:
اوال خانم محترم صداتون رو بیارید پایین، اینجا مکان عمومیه! دوماً زندان چیه؟ شما فقط ا مامورـ
باید یه تعهد بدید و شناسنامه ی خودتون و این آقا رو برای مشخص شدن هویتتون به ما تحویل
بدید !
اوه اوه ، اوضاع داشت خراب می شد. وقتی حرف از شناسنامه زد یعنی کیانا ریـ ... استارت کردی با
این نقش بازی کردنت. یکم بیشتر خودم جمع و جور کردم و گفتم
آقا دیگه تعهد بده نیستم، دیگه خستم کرده! آبرو واسم نذاشته تو بیست و پنچ سالگی مثل هفتاد
ساله ها شدم !
مامور اخم هاش رو در هم کشید و گفت:
مامور- چخبرتون؟ دوباره که داد زدید! تشریف بیارید توی اتاق من تکلیفتون رو مشخص کنم ..
رفته رفته اوضاع داشت وخیم تر می شد، الکی دستم رو گذاشتم روی قلبم و خودم روی زمین
انداختم. آن چنان فیلمی می اومدم که ترسید و گفت :
مامور- خانوم از شما تعهد نخواستم، فقط انقدر بی نظمی ایجاد نکنید! ببریدش، دوست هاشم بعد
از این که یه تعهد کتبی رو امضا کردن می تونن با شما بیان .
الکی خودم رو به موش مردگی زدم ؛ کیارش زیر بغلم رو گرفت و همه با هم بعد انجام کار های
اداری، از گشت بیرون اومدیم .
کیارش دیگه نتونست خودش رو نگه داره، نشست روی چمن های بلوار و بلند بلند خندید .
دوست هاش هم مثل عالمت سوال نگاهم می کردن. چادرم که از زیرش یه مانتو کوتاه چیریکی با
شلوار کتان زیتونی شیش جیب پوشیده بودم رو در آوردم.
دوست های کیارش داشتن پس می افتادن .
کیا- هـوش به ناموس من چشم نداشته باشیــدا !
میثم- این.. این همون مرینت بود که تعریفش رو می کردی؟
لنگه آبروم رو باالا انداختم و با تمام جدیتی که توی خودم سراغ داشتم، گفتم :
-مرینت خانوم! میدم دوباره بگیرنتا !
میثم-نه _ نه! شکالت صبحانه خوردم.
طرح لبخند روی لب هام افتاد و بالفاصله گفتم :
-رنگ شکولاته بهت میاد !
کیارش که باالخره خندیدنش تموم شده بود، نفسی گرفت و گفت
کیارش- جوجه تو دیگه کی هستی؟ کثافت همچین افتادی فکر کردم سکته کردی .
حق به جانب گفتم :
- خوب می گی چی کار می کردم؟ اگه شناسنامم رو می دید که
ا
عمرا نمی ذاشت بیایید بیرون !
حاال بیخیال این حرف ها، نمی خوای دوستات رو معرفی کنی؟
کیارش آن چنان حالت متفکر به خودش گرفت که انگار می خواست اتم بشکافه و بعد گفت :
کیارش- این که می بینی قد زرافست، اسمش میثم! اینم که می بینی مثل شیر برنج سفیده اسمش
علی، این آقا خوشگله ام که نمی شه با یه من عسل خوردش، اسمش آرتان !
نگاه گذرایی به همشون انداختم و گفتم :
- خوشوقتم منم مری هستم، خواهر داداشم و دختر مامانم سوال دیگه ای هست در خدمتم !
آرتان لبخند یه وری زد و گفت :
ارتان- شب ها کجا می خوابی؟
مثل منشی تلفنی ها گفتم :
-سوال بعدی .
ارتان- احتمالا تو اب نمک
- نه نمکم مادر زادیه !
علی که از کل کل من و آرتان حسابی لذت می برد، با خنده ای از ته دل رو به آرتان گفت :
علی- داداش کم آوردی سوت بزن !
بیش از این بحث رو جایز ندونستم، برای همین با سوالی که پرسیدم، بحث رو عوض کردم :
- می گما.. کیارش این دفعه برا چی گرفتنتون؟ پس دختره کوش؟
کیارش- دختره؟ کدوم دختره؟
- خب برا چی گرفتنتون؟ مگه با دختر ندیدنتون؟
میثم که از تعجب شاخ در آورده بود، با کنایه گفت :
میثم- کیا داداش وضعت خرابه هـا!مری جان این دفه قضیه فرق می کنه.. ما رو به خاطر وضع
خراب آرتان گرفتن ؛ هم مست بود هم بد رانندگی می کرد.
حرفی نزدم، فقط یه نگاه متاسف به کیارش انداختم و حس ترس توی وجودم ریخت. خاطره خوبی
از مشروب و مواد مخدر نداشتم .
کیارش که از عکس العمل من وحشت داشت به سرعت دنباله ی حرف میثم رو گرفت و گفت :
کیارش- آجی این تن بمیره بد گرفتی، من لب به اون زهرماری نزدم !
عصبی بودم و حرکاتم دست خودم نبود، جلوی چشم های متعجب دوست های داداشم روم رو بر
گردوندم، شروع کردم تند تند راه رفتن .
از فشار فکر های مزخرف داشتم له می شدم. یاد و خاطره ی بابا توی ذهنم جون گرفته بود که هر
شب بساط پهن می کرد.
کیارش- به خدا! کیا بمیره اون جوری که تو فکر می کنی نیست. د المصب یه لحظه صبر کن !
اعصابم خورد که بود پودر شد برگشتم سرش داد زدم :
ـ کیارش به همین زودی یادت رفت باباهم نمی کشید، مجبورش کردن؟ اون موقعی رو که یه ماه
خونه نیومده بود یادت رفت؟ به جون مامان قسم خوردی حاالاکه بابا نیست خودت مثل کوه
پشتمونی. د یادت رفته دیگه! به همین زودی یادت رفت.
هرچی حرفم به آخر می رسید، بیشتر داد می زدم .
به جز از دست رفتن یکی دیگه از اعضای خانوادم، هیچ چیز دیگه ای توی ذهنم نبود .
اصالادلم نمی خواست توجیه های بی اساس کیارش رو گوش بدم. یهو احساس کردم یکی محکم
تو بغلش گرفتتم و بلافاصله آروم زیر گوشم گفت :
اصلامی ریم آزمایش می دم ... اصلاحرف های من رو باور نمی کنی از بچه ها بپرس! کیارش-
به این جای حرفش که رسید دلم آروم شد. همون طور که یهویی عصبانی شده بودم، یهویی آروم
شدم. توی چشم های بی ریای داداشم نگاه کردم و گفتم
پارت سوم لایک و کامنت فراموش نشه