پارت 2 مای نیم ایز وروجک
امدم با پارت دوم با اینکه گفته بودم 10 لایک تاارت بعد ولی چون پارتای اول هستش پارت هارو تند تند میدم تا بریم به بخش های هیجانیش برید ادامه
گوشیت رو بده !
الیا که حسابی شوکه شده بود ، پرسید:
الیا- گوشیم رو می خوای چی کار؟
چشم هام رو ریز کردم، جدی تر از قبل گفتم:
-نکنه می خوای بری منت کشی؟
شونه ای باال انداخت و بی تفاوت گفت:
الیا- خب آره.
طاقت نیاوردم با دست محکم توی سرش زدم .
-یعنی خاک رس با آهک و سیمان خشک تو سرت دختر! گوشیت بده بیاد ؛ تو می دونی غرور چیه؟
دو روز بهش اس ام اس ندی، خودش میاد منت کشی .
اون قدر به هر بهونه ای باهات قهر کرد، رفتی منت کشی که این وضعت شده .
خودش رو با ناراحتی برانداز کرد، به نتیجه ای که نرسید پرسشگر گفت:
الیا-مگه وضعم چه جوریه؟ خیلی زشت شدم؟!
واقعا موندم وای که آدم دلش می خواست از دست این دختر سرش به دیوار بکوبه.. وقتی عقل
تقسیم می کردن این تو صف چی بوده؟
-الیا! من این همه حرف زدم تو فقط همین رو شنیدی؟ اون ماس ماسکت رو رد کن بیاد .
دستش و با بی میلی تو کیفش برد، گوشیش رو در آورد و کف دستم گذاشت. در حینی که قلیون
می کشیدم، سیم کارتش رو در آوردم و گوشی رو بهش دادم
دیگه حق نداری بهش زنگ بزنی
الیا- سعی می کنم .
یه پک محکم دیگه به قلیون زدم و نی قلیون رو دست الیا دادم و پاشدم برم که الیا گفت:
الیا ـ کجا آجی؟ ناهار با من بمون ؛ مهمون من !
سرم رو به نشونه ی تاسف تکون دادم و گفتم:
-خر خودتی، یعنی فکر کردی نمی دونم نینو هر روز ناهارش رو این جا می خوره؟ توام حق نداری
بمونی، پاشو جمع کن خودت رو .
الیا با انزجار بلند شد، وسایلش رو جمع کرد و به حالت قهر زود تر از من از کافه بیرون زد. )
ا نکشمس
اجماعا صلوات (
از بین چند تا پسر جلوی دخل آقا موسی رد شدم، پشت دخل روی صندلی نشستم و پول سرویس
توی کشو گذاشتم و داد زدم:
ـ آقا موسی حسابت رو توی دخل گذاشتم !
سرم بلند کردم دیدم پسرا عین بز دارن نگاهم می کنن! یه لنگه آبروم رو باال انداختم و با تن
صدای محکمی گفتم :
-نگاه داره؟ خوشگل ندیدید؟
تا پسره دهنش رو باز کرد، آقا موسی داد زد:
اقا موسی- مرینت جان این دفعه رو مهمون من باش !
می دونستم بی تعارف می گه، اما از قدیم گفتن در دیزی بازه حیای مری خانوم کجا رفته؟
-سلامت باشی.
یکی از پسر ها که برو روی بهتری داشت، ابراز وجود کرد:
پسره- اوه اوه چه لفظ قلم هم حرف می زنه !
نمی دونم من مریضم یا شاید هم نرمال نیستم، اما وقتی یه پسر خود شیرینی می کر، دلم می
خواست خفش کنم. خدایا الشفـا
خفه بابا حوصلت رو ندارم. آقا موسی من رفتم،
فعلا
پسره رو با دست هول دادم کنار بره و از بینشون رد شدم .
سر کوچه از تاکسی پیاده شدم و لی لی کنان تا جلوی در خونه رفتم. در نیمه باز حیاط رو هول
دادم و وارد شدم، از حیاط نقلی و با صفامون گذشتم و با شتاب در حال رو باز کردم. ساختمون
اصلی خونه دو طبقه بود، یه چیزی تو مایه های دوبلکس قدیمی ساخت که باالا دوتا اتاق خواب
داشت و سرویس حموم و دست شویی، هال و آشپز خونه پایین قرار داشتن .
-سالم بر اهل منزل من اومدم .
مامان در حالی که دست های خیسش رو با حوله ی آشپزخانه پاک می کرد، نگاه مشتاقی به سر تا
پام انداخت و گفت :
مامان-سلام. چه عجب تو توی خونه پیدات شد! خوب ول شدی واسه خودت. برو لباس هات رو
عوض کن بیا ناهار بخوریم ؛ آرایشگاه عروس دارم باید زود برم .
تیکه های ریزش رو نشنیده گرفتم، شونه باالا انداختم و لاقید گفتم:
-ای به روی چشم نی نی پنبه. می گم این لنگه کفش های من این جا نمونده؟ برای اون مزاحمتون
شدم!
به خاطر هیکل توپر رو به تپلش که از قضا حسابی سفید هم بود، همیشه بهش "نی نی پنبه" می
گفتم .
مامانم دستش رو توی هوا تکون داد، با ابرو به طبقه ی باالا اشاره زد و جدی تر از قبل گفت:
ـ برو، برو تا نیومدم !..
خنده ی مرموزی کردم و نرم نمک پله ها رو بالا رفتم. وارد اتاق شدم و لباس هام رو در آوردم .
کمی خودم رو جلوی آینه برانداز کردم و بعد دست بردم موهام رو از بند گل سر آزاد کردم تا یکم
هوا بخورن .
سخت درگیر شونه خالی کردن بودم تا مامان خودش سفره رو بچینه که اسمم رو بلند صدا زد
مامان-مری! مرینت مامان بیا پایین کیارش اومده !
با شنیدن خبر خوبش، به صورت دخترونم توی آینه لبخند بزرگی زدم و کلی ذوق کردم، از همون
جا داد زدم :
ـ اومدم، اومدم.
موهام رو به سرعت جمع کردم و بعد پله ها رو دوتا یکی پایین رفتم. حواسم به کت کیارش بود که
روی کاناپه کنار اپن افتاده بود که یه دفعه به چیز سفتی خوردم! می دونستم کیارش ولی به شوخی
دستم رو چند دفعه به شکمش زدم و گفتم:
ـ کیه؟
سخت در آغوش گرفتم و تا می تونست فشارم داد .
کیارش- سلامت کـو؟ مگه قرار نبود هر روز بهم زنگ بزنی؟ اون قدر فشارت بدم تا له بشی؟
کیارش بیچاره حق داشت. دو هفته برای پروژه ی کاری رفته بود اصفهان و قرار بود من هر روز
جویای حالش بشم ؛ اما سه بار بیشتر زنگ نزده بودم. ) شارژ که علف خرس نبود ( .
در حالی که صدای ترق تروق استخوان هام رو از لا به لای دست های کیارش می شنیدم، به سختی
گفتم:
-سلام کیا کی اومدی؟ وای خفه شدم ولم کن !
کیارش- همین الان رسیدم جوجه اردک زشت .
دستش رو باز کرد و کمی عقب تر ایستاد، به صورت کشیده و مردونش خیره شدم که به خاطر ته
خنده ای که روی صورت داشت چال قشنگی روی گونش افتاده بود و دلبری می کرد. مطمئنن اگه
خودم لنگش رو نداشتم، ترورش می کردم !
به خاطر نسبت زشتی که بهم داده بود، لب و لوچم رو جمع کردم و با ناز سرم رو برگردوندم
کیارش- نبینم جوجه اردک کیا قهر کنه.
مامان- کیا جان بچم به این خوشگلی کجاش شبیه جوجه اردک زشته؟
کیارش سر تا پام رو مو شکافانه برانداز کرد و حق به جانب رو به مامان گفت:
کیارش- مامان جوجه اردک زشت وقتی بزرگ شد تبدیل به قو شد. آجی منم الان قو دیگه ولی
اسمش جوجه اردک مونده .
فقط می تونستم بگم: بیچاره مامانم که گیر سه تا زبون نفهمه زبون دراز افتاده بود و دستشم به
هیچ جا بند نبود ..
کیارش- هوی جوجه! کنکورت چی شد؟
اول همین هفته کنکور داده بودم. به افتضاحی که فکر می کردم باید باشه، نبود. بالاخره یه تشتک
سازی چیزی قبول می شدم .
-هیچی بد نبود.
چشم های درشت مشکیش که با حصار بلندی از مژه های هم رنگش احاطه شده بود رو درشت تر
کرد و گفت:
کیارش- همین؟
-دستت رو بذار رو زمین.
کیارش- خدایا این آبجی ما رو بین نوبت شفا بده!
صدای مامان در اومده بود. دوتایی با کیارش رفتیم و سر سفره نشستیم. کیمیا خونه ی همسایه
رفتهدبود تا موهای دخترش رو درست کنه ؛ بابام هم که یه هفته در میون
شد. دیگه حالش خیلی بد شده بود! خودشم از ماها خجالت می کشه زیاد خونه نمی اومد. کیارش
می گفت: می خواد بره کمپ .
خدا کنه !
ا تنها کسی که زیادی به بابا وابسته بود، من بودم! من بودم که همیشه دلتنگش می شدم،
شدیدا
محتاج حضورش توی خونه بودم. حتی اگه کیمیا فکر می کرد که با حضور بابا آبروش میره .
برام بغض و حسرت شده بود که یه روز بابام رو جلوی در مدرسم ببینم با خوشحالی جیغ بزنم: آخ
جـون بابام اومده دنبالم. دوست داشتم مثل بچه های دیگه از بابام تعریف کنم و پزش رو بدم
حرف ناگهانی کیارش سکوت سنگین بینمون رو شکست و من رو از فکر در آورد:
کیارش- کیمیا کوش؟
مامان- همسایه کار داشت، رفته اون جا !
کیارش دندون قروچی کرد، خشمش رو خورد و گفت:
کیارش- آهــا
قبلاگفته بود که پول تو جیبی کیمیا رو میده. غیرتش قبول نمی کرد که دختر پونزده ساله برای پول
تو جیبیش کار کنه، حتی اگه دل بخواهی باشه، حتی اگه برای کیمیا تفریح محسوب بشه .
بعد از اتمام ناهار، مامان به آرایشگاه رفت و کیارش هم که بیرون کار داشت از خونه بیرون زد.
حوصلم حسابی سر رفته بود! خونه ی الیا اینا زنگ زدم و یکم با پرتقال جون حرف زدم، ولی بازم احساس
تنهایی داشت خفم می کرد. بلند شدم لباس هام رو پوشیدم و از خونه بیرون زدم .
حتما شاگرد روز مزدی گرفته که نخواسته بود برم کمکش برم یه سر به مامانم بزنم، گفته بود: "عروس داره" .
حوصله ی پیاده روی رو نداشتم، به سرعت خودم رو به اتوبوسی که چیزی تا حرکت کردنش نمونده
بود رسوندم .
توی اتوبوس رو به روی یه مادر و بچه نشستم. تا نگاه بچه ی بامزه ی رو به روم بهم افتاد، بهش
دهن کجی کردم که فکر کنم از قیافه ی قشنگم خیلی خوشش اومد و شروع کرد به گریه کردن.
)مدیونید اگه فکر کنید بچه ترسید! (
تا مادرش برای جویا شدن علت گریش به من نگاه کرد، سرم رو چرخوندم و به جای دیگه ای خیره
شدم .
آرایشگاه درست رو به روی ایستگاه اتوبوس بود ؛ به محض پیاده شدن بدون هیچ پیاده روی وارد
آرایشگاه شدم .
-سالم بر مادمازل مادر.
هم زمان با این که در رو باز کردم، این حرف رو زدم. وقتی کامل سرم بلند کردم دیدم یه ایل دختر
عین بز دارن نگاهم می کنن! با همون حس اعتماد به نفس عجیب غریبم، گفتم :
انچه در چند پارت بعد خواهید خواند😉
پسر نگاه بی تفاوتی بهم انداخت و با خونسردی تمام راهش رو گرفت و با قدم های بلند رفت .
هنوز دو قدم بر نداشته بود که دستش رو هم به معنیه برو بابا بالا آورد .
با حرکت اخرش دیگه به نقطه ی انفجار رسیدم ؛ مالانده رفته
بایس خسارتش رو بده .
از جام بلند شدم، کیفم که کمی جلو تر پرت شده بود رو برداشتم و پشت سر پسره دوییدم. تا
احساس کرد یکی داره پشت سرش می دوه، برگشت ببینه کیه که با کولم توی صورتش زدم.
با یه دونه زدن دلم خنک نشد و دوباره کیف رو باال بردم .
-من رو می زنـی؟ )یه دونه دیگه تخت سینش زدم( آمازونــی )یه دونه دیگه تو سرش (. از وحشیا
فرار کردی؟
کیفم رو باال بردم یکی دیگه بزنم که دیدم از دماغش خون میاد و مثل این گاو هایی که جلوش
دستمال قرمز تکون دادن، داره نفس _ نفس می زنه !
مطمئن بودم اگه یه مین دیگه بدون حرکت همون جا می موندم، با آسفالت پیون عظیمی بر قرار
می کردم .
آب دهنم رو به سختی قورت دادم و با بهت گفتم :
-وای تو چرا خونی شدی؟
! دستم رو باال بردم و روی خون دماغش کشیدم که مثلا پاک بشه گونش هم خونی شد
هم چنان بی حرکت و با فکی منقبض، با چشم های وحشیش نگاهم می کرد. طوری از باال به پایین
نگاهم می کرد که انگار کوچیک ترین اهمیتی براش نداشت .
از این نگاه خیره یکم معذب شدم و گفتم :
-خوشگل ندیدی؟
باالخره از لای لب های مبارکش رو باز کرد و با اخم غلیظی گفت :
پسره- گم می شی بری یا به حراست بگم بیاد دیم رو هم ازت بگیره؟ به چه جرعتی به من دست
زدی؟ حتی در حدی نیستی که بزنم توی صورتت و جواب وحشی گریت رو بهت بدم
و حضور ادرین جون و از همون اول جنجالشون این دونفر کلی کل کل و عاشقونه دارن لطفاا نظرتونو بگید و لایک کنید اگر علاقه نشون بدید حتنا تند تند پارت های بلندو طولانی براتون میزارم بای بای خوشگلا