عکس میراکلسی 😍
سلام به همه ... امیدوارم حالتون خوب باشه.
میخواستم بگم که من بالاخره یک گفتنیو درست کردم چون خیلی ها میخواستم ازم سوال بپرسم یا کاری داشتن و نمیتونستن اینجا برام کامنت کنن. این از آدرس گفتنیو:
http://blogix.ir/gofteman/chat/sooolmaz
بکلیکش رو هم توی پروفایلم گذاشتم میتونین راحت اونجا کلیک کنید. اینجا هم براتون بکلیک رو میزارم. برای صحبت کردن با من اینجا بکلیک
و دومین خبری هم که میخواستم بهتون بگم اینه که دارم براتون یک داستان جدید مینویسم و یک تکیه ی کوچیکش رو هم توی ادامه مطلب گذاشتم میتونین بخونید. اما این فقط یک تکیه از وسط داستان هست و هنوز قرار نیست که چه زمانی داستان رو داخل وب بزارم ولی منتظر باشین 🙂
تیکه از داستان:
قلبم این یک گنجشک میزد. از پشت سرم دستش رو روی قفسه ی سینه ام گذاشت و خطاب به قلبم گفت: آروم دختر؛
بیحال خندیدم و گفتم: عاشق این وقت شناسیتم.
آب معدنی که نمی دونن از کجا آورده بود رو از بهم داد و گفت: بهتره یکم آب بخوری.
آب معدنی رو از گرفتم یکم ازش خوردم.حس میکردم کلی انرژی ازم رفته. چشم هام رو بستم ....
_ تا کی میخوای ازشون فرار کنی ؟
دستم رو پشت گردنم بردم و کمی ماساژ دادم و گفتم: راستش دوست دارم بهشون کمک کنم .... این که همش دنبالم هستن و بهم میگن استاد خوشحالم میکنه.
چون پشت سرم بود نمی تونستم حالت صورتش رو ببینم. تنها صداش رو شنیدم که گفت: خودت رو زیاد خسته نکن...!
سرم رو تکون دادم و گفتم: میدونم اما....دلم نمیخواد خوشحالی و شوق شون رو که از ته دل هست ازشون بگیرم.
سال های دور دبیرستانی که ....
هیچ وقت متوجه چیز هایی که در پشت سرم وجود داشت ، نشدم. اتفاقاتی که حتی حالا معنی شون رو هم نمیفهمم و وقتی میفهمم شگفت زده میشم که چرا اون موقع نفهمیدم...!
تمام سالهایی که با او گذشت ... اویی که ناخواسته ازش دور شده بودم.