♥️سه تفنگدار ♥️
سلام پارت جدید خدمت شما
از این به بعد رمان جذاب تر خواهد شد
رنگ رو از لایلا گرفتم و به کمک رزیتا روی موهام زدم در حال رنگ کردن موهام بودیم که در
وا شد هردو ب کسی که وارد اتاق شد نگاه کردیم و کسی نبود جز آلیا با نیش باز اومد و
نشست که رزیتا گفت: چیه آلیا خانوم نیشش بازه ؟
مرینت: خوش گذشت با نینو جون ؟
رزیتا: او چه رمانتیک بود وضیعت
مرینت: آره من مطمئنم کلی صحنه پیش اومده زود باش بگو ببینم
رزیتا: اره راس میگه بگو
آلیا: اههههه ساکت بشید دیگه نفس من ب جا شما بند اومد
مرینت : خب تعریف کن
یهو دوباره گل از گلش شکوفت و دستش رو بالا آورد حلقه ی تک نگید تو دستش
خود نمایی میکرد منو رزیتا هردو جیغ بلندی کشیدیم و برای آلیا دست زدیم و تبریک گفتیم
ناگهان در باز شد و چهره ی نگران لوکا و نینو نمایان
لوکا و نینو: چی شده ؟
همه ی ب زور جلوی خنده شون رو گرفته بودن که دیگه نتونستم و منفجر شدیم از خنده
گنگ به ما گگا میکردن دست آلیا رو گرفتم بالا و رو به نینو گفتم: مبارک باشه ایشالا ب پای هم پیر بشید
انگار تازه فهمید چون خنده ی کوتاهی کرد و چیزی نگفت
وقتی اومدم پایین همه تعجب کرده بودن زیبایی دو برار شده بود با موهای مشکی چشمای
آبیم بیشتر تو چشم بود و جذاب ترم میکرد هه لایلا خانوم فک کرده اگه من موهامو رنگ
کنم زشت میشم تنها کشی که چیزی نگفت آدرین بود عمیق نگام میکرد چشاش رو درک
نمیکردم مشکل داشت با خودش یهو میخندید یهو اخم میکرد سعی کردم زهنم رو ب
سمتش نبرم
شب همه دور آتیش تو ساحل نشسته بودیم و به دریایی که صداش آرامش میداد زل زده بودیم که یهو نینو گفت: لوکا برو گیتارتو ببار برامون بزن
لوکا : بی خیال شو نینو حسش نیست
آلیا؛ لوکا گیتار داری ؟
لوکا: خب ...اره
آلیا : خیلی خب بده من مرینت و رزیتا بزنن
لوکا : تو خونس برو بیار
آلیا : با اینکه تنلیم میاد اما باشه
بلند شد و رفت سمت خونه چند دقیقه بعد با ی گیتار برگشت
رو کرد ب رزیتا : بیا بزن
رزیتا : حسش نیست بده مرینت
زو کرد سمت من که سریع گفتم: ب جون آلیا اصلا حسش نیست
آلیا: آ خاک بر سر من با این دوستام خاک
نینو : عشقم خودتو ناراحت نکن دیگه
تا آلیا خاست جواب بده آدرین بلند شد و رو به لایلا گفت: بیا قدم بزنیم
لایلا هم گل از گلش شکفت و سریع دست آدرین رو گرفت و از ما دور شدن
رزیتا: وا
لوکا گیتار رو از میرینت گرفت
خیلی خب بابا خودم میزنم
دستش رو روی سیم های گیتار کشید زل زد ب رزیتا و شروع کرد و شروع کرد
دوست دارم بگم مال من شو
میترسم بگی نه
هی میخوام بگم دوست دارم
میترسم بگی نه
دوست دارم رگ خوابتو تو دستم بگیرم
ای وای عجب چشمایی داری تو
میترسم ببینم
من یدونه گل تو دستمه
عاشقتم همین بسمه
عاشقمی تو این حدسمه خب
من یدونه گل تو دستمه
عاشقتم همین بسمه
عاشقمی تو این حدسمه خب
صبا با صدای تو بیدارشم
نگاکنی تو دل تو جاشم
خونه تاریک شه بگی بیدارشم
ستاره شو بیارتو نورو شمع
من یدونه گل تو دستمه
عاشقتم همین بسمه
عاشقمی تو این حدسمه خب
در تمام مدت ب رزیتا نگا میکردم رزیتا هم غرق شده بود در چشای لوکا آلیا و نینو هم کنار
هم نشسته بودن و لبخند ژکوند تحویل هم میدادن
بلند شدم تا کمی قدم بزنم کفشام رو در اوردم و به دریا نزدیک تر شدم آروم آروم رفتم
داخل دریا کم کم سرعتم رو بیشتر کردم و بدو بدو رفتم یهو پام پیچ خورد و نتونستم تعادلم
رو حفظ کنم و افتادم رو ی چیز سفت از ترس چشمام بسته بود اون شخصی عطر تلخ و
سری زده بود ب جرعت میتونم بگم بهترین بویی بود که تا به حال ب مشامم خورده بود
چشمام رو باز کردم و با دو تا گوی سبز رنگ روبهرو شدم غرق چشمای زیباش شدم اون
هم زل زده بود بهچشمای من نمیتونستم لز چشمای زیباش زل بکنم تازه متوجه موقعیت شدم و سریع از روش بلند شدم و سریع گفتم: متاسفم آدرین امدی نبود
تازه ب خودش اومد چون خیلی خشک گفت: تکرار نشه و بلند شد و رفت
از زبان رزیتا:
ذهنم درگیر بود لوکا تو داری باهام چی کار میکنی
داشتم دیوونه میشدم بنابر این تصمیم گرفتم با خودش حرف بزنم
رزیتا: میخواستم حرف بزنیم
لوکا: نظرت چیه لب ساحل راه بریم و حرف بزنیم ؟
رزیتا: موافقم
کامنت و لایک فراموش نشه دوستان