عشق ما

💕 Mahdiyeh💕 💕 Mahdiyeh💕 💕 Mahdiyeh💕 · 1403/07/08 21:14 · خواندن 3 دقیقه

سلام نویسنده جدیدم با تک پارتی جدید اومدم❤ 

فقط اینو بگم که این کپی هست یعنی خودم ننوشتم از وب خودم کپی کردم انشاالله از پارت های بعد داستان می زارم 💖 

تولد ادرین بود همه میخواستن سوپرایز ش کنن که یکی شرور شدپلگ پنجه ها بیرون لوکا شرور شده بودیمو لیدی هم اومدسلام باگابو کت چند بار گفتم به من نگو باگابو باشه باگابوهی همین....هه هه لیدی باگ نمیتونی جلوی من رو بگیری الان نشونت میدم میتونم یا نه مای لیدی وایسا سعی نکن جلوی من رو بگیری بدون نقشه که نمی شه اونا نقشه ریختن و تبهکار رو شکست دادن وقت رفتن بود که..وای سا باگابو وقت داری بریم بیرون هی من سرم شلوغه و وقتی هم برای تو ندارم اما اما من دوستت دارم اما من دوستت ندارم و نخواهم داشت حالا اگه تموم شد برو وایسا ما همکاریم پس بزن قدش چی از این به بعد دیگه همکار هم نیستیم چرا هستیم چرا اینجوری میکنی؟که ناگهان که ناگهان لیدی باگ زد تو گوش کت لیدی مناشک از چشاش سرازیر شددیگه نمیخوام ببینمت لیدی باگ خونه رفت تیکی خال ها ناپدید وای من چیکار کردم از دستش اصبانی شدم و هر چیزی بهش گفتم چشم های مرینت پر از اشک بود ناگهان دید کت داره به سمتش میادبهتره برم پیش مرینت شاید با حرف هاش امید وارم کنهام سلام کت نوار اینجا چیکار میکنی چرا صورتت سرخ شدهسلام خوبی مرینت بالینی باگ دعوام شد اونم خشمش و روی من خالی کرد.اما درد نداره چون عشق همیشه ضربه رو میزنه من هم لیدی باگ رو از ته قلب دوست دارم اوه خب خب من ام معذرت میخوام خواهش میکنم چی شده چیزی رو میخوای بگی تیکی خال ها پدیدارمن رو ببخش کت همش تقصیر هیش آروم نیازی به معذرت خواهی نیست و اینکه پلک پنجه ها داخل پشت اون نقاب ادرین لیدی باگ دوستت دارم ام من من تو ادرین هستی ناگهان زد زیر گریه ادرین بقلش کرد و 
نشه

مای لیدی آروم باش تو فقط ناراحت بودی اوه پلنگ پنجه ها بیرون میشه بریم بیرونحتمااونا رفتن بیرون یه جا به حالت عادی برگشتند و گوشی مرینت زنگ خورد سلام مرینت ادرین امروز خونه نیومد فردا سوپرایز میکنیم آماده ای دیگه اوه آره آره مرینت آلیا بعدا حرف می‌زنیم ادرین چی شده من میدونم شما میخواید من رو سوپرایز کنید ولی یه چیزی هست که باید بهت بگم چی با من ازدواج میکنی وای خدای من راستش اه مرینت بی هوش شد .وقتی چشاش رو باز کرد خودش رو تو خونه ادرین دید اوه ادرین این دوستته بله پدر اون شب مرینت خونه ادرین موند مرینت نظرت در باره ی پیشنهاد غروب چیه من قبول  میکنمقرار شد اونا عرو سی کنن ولی گابریل هویت اونا روفهمید مخصوصا مرینت چون دید که اونا تو خونه تبدیل شدن یه روز صبح راستی امیلیاین رنگها حالا ادامه وای نه انگشترم اوه گوشوارم۰ نشه

سلام پسرم من برگشتم 
دارم خواب میبینم گابریل همچی رو بهم گفت مرینت برای تو خیلی مناسبه عزیزم ادرین امیلی رو بقل کرد هفته ی بعد اونا عروسی کردند مرینت و ادرین رو میگم یکروز لوکا زنگ زد سلام ادرین من و کیلویی تصمیم گرفتیم بریم بیرون شما هم می‌این بریمبله حتما . . .