💔سرگذشت تلخ مرینت💔p4
بفرمایید پارت ۴
_______________________________________________________________________________
خیرات غذا درست کرده بود برای ماهم اورد
+ عع، دستش درد نکنه
تنها اومد یا پسر هیزشم بود؟
-عع مامان جان این چه حرفیه،
ادرین بچم کجاش هیزه ، اون تورو دوست داره تو اینطوری فکر میکنی
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم جلو دهنمو بگیرم که باز نشه و حرفا و کثافت کارایی که سر من در اورده و نگم بهش
بعد از خوردن غذا ظرفارو شستم و جامو پهن کردم رو زمین که بخوابم
ذهنم رفت سمت گذشته
چقدر زندگی راحت بود
چقدر بی دغدغه بودم و قدر نمیدونستم
کاش الان بابا زنده بود و هنوزم هر وقت
میخواست از خواب بیدارم کنه با نوازش و عشقی که به بچه یکی یدونش داشت بیدار میشدم.
ولی حیف که نیست
حیف که رفیق نامردش تموم دارایشش و بالا کشید.
بعد از کلاه برداری بزرگی که کرد و تمام مدارک علیه بابای من بود
شیش ماه نکشیده تو زندان از غصه سکته کرد و مرد.
بعد از بابا زندگی روی خوشش و به ما نشون نداد
منم از اون دختر لوس تبدیل شدم به اینی که الان هستم
هر روز از صبح تا شب جون میکنم واسه یذره حقوقی که اخر ماه بزارن کف دستم.
اجاره خونه و خرج دوا درمون مامان و هزار و یک چیز دیگه
تقریبا دو سال بعد از فوت بابا متوجه شدیم که مامان سرطان داره
وای که چه روزایه وحشتناکی بود
بی پول بودیم و خرج بیماری مامان هم بهش اضافه شده بود
هزار تا دکتر بردمش اولاش همه قطع امید کرده بودن و میگفتن نهایت تا ۸.۹ ماه اینده زنده باشه
ولی مامان من قوی تر از این حرفا بود
میدونست بره دیگه منی وجود نداره
من تحمل یه داغ دیگه و نداشتم
انقدر فکر کردم نفهمیدم کِی خوابم برد
صبح با صدای زنگ خونه از خواب بیدار شدم
صدای مامان و میشنیدم که داره با صاحب خونه صحبت میکنه
-اقا یکم بیشتر به ما فرصت بدید ،شما بهتر از من شرایط مملکت و میدونید
صدای اونو نمیشنیدم
دوباره مامان گفت
-حق با شماست شما درست میگید ، ما تا ۱۵ روز دیگه خونرو خالی میکنیم
صاحب خونه خداحافظی کرد و رفت
از جام بلند شدم و رفتم سمت مامان
-صبح بخیر عزیزم
+صبح بخیر ، چی میگفت مامان؟
-اومده بود واسه خونه ، بنده خدا حق داره یک ماه از پایان قرار داد خونه گذشته ، الانم باز ۱۵ روز وقت داد بهمون ، والا که مرد خوبیه
+تو نگران نباش ، تو چند روز آینده یه جارو پیدا میکنم
-مرینت؟ کار چیشد !
تونستی جایی و پیدا کنی
+ پیدا میکنم مامان فقط تو فکر هیچی و نکن ،اصلا استرس نداشته باش، خودم همه چیو درست میکنم
حس میکنم امروز مامان زیاد حالش خوب نیست ، چشماش خیلی بی رمغ بود .
فکر کنم به خاطر قرصشه
هر چی زودتر باید قرصشو برم بگیرم
لباس سفید و شلوار مشکیمو برداشتم و هول هولکی تنم کردم و از خونه زدم بیرون
حدود یک ساعت بعد رسیدم داروخونه ای که دارو های مامان رو همیشه ازش می خرم
اکثرا داروهای مامان خیلی سخت پیدا میشد و من مجبور بودم تا اینجا برم
بعد از کلی بالا پایین کردن بالاخره تونستم دارو گیر بیارم
+ چقدر میشه؟
-۷٩٠ عزیزم
مغزم سوت کشید
+اشتباه نمیکنید؟ من یک ماه پیش همینو با نصف این قیمتی که شما میگید خریدم
-چونه نزن ، دارم باهات راه میام که این قیمت دادم، هیچ جا نمیتونی گیر بیاری
سکوت کردم و چیزی نگفتم
گور پدر پول
حال مامانم به یه دنیا می ارزه
پولشو کارت به کارت کردم و دارو گرفتم
_______________________________________________________________________________
پارت بعدی ۵ لایک و ۳ کامنت🌹🤗خدانگهداررررررر👋