💔سرگذشت تلخ مرینت💔p3

Sara Sara Sara · 1403/05/16 12:46 · خواندن 2 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب🌹😇

پوزخندی نشست رو لبم
مرتیکه بی ملاحظه 
چقدر راه اومدم تا اینجا

کاملا مشخص بود که یارو قبول نکرده و فقط میخواست منو الاف کنه
ممنونی زیر لب و گفتم و از خونه زدم بیرون

واقعا هیچ وقت تو زندگیم انقدر احساس بیچارگی نمیکردم
هر چی که بود حداقل یه خونه بالا سرمون بود

نشسته بودم رو صندلی پارک و سرمو بین دستام گرفته بودم
ذهنم انقدر مشغول بود که متوجه پسری که جلو وایساده بود اصلا نبودم


+بله؟
-چه عجب خانم نگاهی به ما انداخت، کجاها سیر میکنی؟
چیزی زدی انقدر بالایی صدامو نمیشنوی؟

از جام بلند شدم و دو قدم رفتم سمتش و زل زدم تو صورتش
-میتونی خفه شی

رامو کج کردم و رفتم
صداشو از پشت سرم شنیدم
-نه به قیافت که انقدر خوشگله نه به اخلاق مزخرفت

بهش اهمیت ندادم و به راهم ادامه دادم

زنگ در خونه رو زدم 
هر چی منتظر شدم مامان در و باز نکرد
انقدر کیفم بهم ریخته بود هر چی میگشتم کیلید و پیدا نمیکردم

نشستم رو زمین و کل وسایل کیفم و خالی کردم کف کوچه کیلید و برداشتم وسیله هامو سریع ریختم تو کیف

در و باز کردم و به حالت دو وارد خونه شدم
+ مامان ، ماماااان
وارد اتاق شدم سر نماز بود

نفس عمیقی از رو آسودگی کشیدم
-سلام مامان جان ، زنگ زدی؟
نشنیدم قشنگم

رفتم سمتش و نشستم کنارش
دستشو گرفتم تو دستام و چسبوندم به لبام که از استرس خشک شده بود

بوسه عمیقی به دستاش زدم
+مامان مردم از نگرانی ، فکر کردم حالت بد شده
داروهاتو خوردی؟

-زبونتو گاز بگیر ، خوردم عزیزم
+همشو دیگه؟
سعی داشت نگاهم نکنه

+ مامان ، داروهات تموم شده؟
-یدونه از قرصام تموم شد دیروز
ولی مهم نیست مامان جان

پوفی کشیدم
+یعنی چی مادر من ؟
مگه شما دکتری که خودت تجویز میکنی

چی بخوری چی نخوری؟
فردا میرم برات میگیرم
مامان آه غمگینی کشید

-تو این وضعیت منم شده یه بدبختی تو زندگیت منو ببخش
+ مامان نگو این حرفو ، تو تموم دنیایه منی ،

من اگه دارم نفس میکشم به خاطر توِ ،تو نباشی منم نیستم
مامان منو سفت بغل کرد و بوسه ای رو پیشونیم زد

چند دقیقه همون طوری موندم بغل مامان
-پاشو دیگه بسه ، دختره خرس گنده نشسته بغل من پاشو پاشو

همه اینارو با خنده میگفت
منم با لبخند از بغلش بلند شدم
+چشم بانووو

رفتم حموم و حس کردم تموم خستگیام از تنم رفت 
-مرینت ، اومدی از حموم؟

بلند شدم و رفتم سمت اشپز خونه پیش مامان
+بله بله اومدم
-افیت باشه ، بیا شام بخوریم

+ وای چقدرم گشنمه ، شام چی داریم؟
-تو نبودی خالت یه سر اومد اینجا ، امروز سالگرد اقا مجتبی(فامیلی دیگه ای به ذهنم نیومد😐😂)بود (شوهر خالم)

_______________________________________________________________

ادامه دارد...

برای پارت بعدی همون ۱۵ لایک و ۷ کامنت🌹🥰🤗

خدانگهدارررررر👋😃