💔سرگذشت تلخ مرینت💔p3
بفرمایید ادامه مطلب🌹😇
پوزخندی نشست رو لبم
مرتیکه بی ملاحظه
چقدر راه اومدم تا اینجا
کاملا مشخص بود که یارو قبول نکرده و فقط میخواست منو الاف کنه
ممنونی زیر لب و گفتم و از خونه زدم بیرون
واقعا هیچ وقت تو زندگیم انقدر احساس بیچارگی نمیکردم
هر چی که بود حداقل یه خونه بالا سرمون بود
نشسته بودم رو صندلی پارک و سرمو بین دستام گرفته بودم
ذهنم انقدر مشغول بود که متوجه پسری که جلو وایساده بود اصلا نبودم
+بله؟
-چه عجب خانم نگاهی به ما انداخت، کجاها سیر میکنی؟
چیزی زدی انقدر بالایی صدامو نمیشنوی؟
از جام بلند شدم و دو قدم رفتم سمتش و زل زدم تو صورتش
-میتونی خفه شی
رامو کج کردم و رفتم
صداشو از پشت سرم شنیدم
-نه به قیافت که انقدر خوشگله نه به اخلاق مزخرفت
بهش اهمیت ندادم و به راهم ادامه دادم
زنگ در خونه رو زدم
هر چی منتظر شدم مامان در و باز نکرد
انقدر کیفم بهم ریخته بود هر چی میگشتم کیلید و پیدا نمیکردم
نشستم رو زمین و کل وسایل کیفم و خالی کردم کف کوچه کیلید و برداشتم وسیله هامو سریع ریختم تو کیف
در و باز کردم و به حالت دو وارد خونه شدم
+ مامان ، ماماااان
وارد اتاق شدم سر نماز بود
نفس عمیقی از رو آسودگی کشیدم
-سلام مامان جان ، زنگ زدی؟
نشنیدم قشنگم
رفتم سمتش و نشستم کنارش
دستشو گرفتم تو دستام و چسبوندم به لبام که از استرس خشک شده بود
بوسه عمیقی به دستاش زدم
+مامان مردم از نگرانی ، فکر کردم حالت بد شده
داروهاتو خوردی؟
-زبونتو گاز بگیر ، خوردم عزیزم
+همشو دیگه؟
سعی داشت نگاهم نکنه
+ مامان ، داروهات تموم شده؟
-یدونه از قرصام تموم شد دیروز
ولی مهم نیست مامان جان
پوفی کشیدم
+یعنی چی مادر من ؟
مگه شما دکتری که خودت تجویز میکنی
چی بخوری چی نخوری؟
فردا میرم برات میگیرم
مامان آه غمگینی کشید
-تو این وضعیت منم شده یه بدبختی تو زندگیت منو ببخش
+ مامان نگو این حرفو ، تو تموم دنیایه منی ،
من اگه دارم نفس میکشم به خاطر توِ ،تو نباشی منم نیستم
مامان منو سفت بغل کرد و بوسه ای رو پیشونیم زد
چند دقیقه همون طوری موندم بغل مامان
-پاشو دیگه بسه ، دختره خرس گنده نشسته بغل من پاشو پاشو
همه اینارو با خنده میگفت
منم با لبخند از بغلش بلند شدم
+چشم بانووو
رفتم حموم و حس کردم تموم خستگیام از تنم رفت
-مرینت ، اومدی از حموم؟
بلند شدم و رفتم سمت اشپز خونه پیش مامان
+بله بله اومدم
-افیت باشه ، بیا شام بخوریم
+ وای چقدرم گشنمه ، شام چی داریم؟
-تو نبودی خالت یه سر اومد اینجا ، امروز سالگرد اقا مجتبی(فامیلی دیگه ای به ذهنم نیومد😐😂)بود (شوهر خالم)
_______________________________________________________________
ادامه دارد...
برای پارت بعدی همون ۱۵ لایک و ۷ کامنت🌹🥰🤗
خدانگهدارررررر👋😃