𝒔𝒊𝒄𝒌 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 P2

𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ 𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ 𝐛𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥🪐✨ · 1403/03/17 01:58 · خواندن 4 دقیقه

خب اینم از یه پارت دیگه واقعا حمایت ها خوب بود ، فقط لایک ها یکم دیر رسید به شرط ، ولی تا شرط کامل شد دست گذاشتم .

اونایی تازه با رمان آشنا شدید ، تا پارت ها بیشتر نشده از همین الان شروع به خوندن کنید که داستان بسی طولانی ست. 

 

 

 

 

 

حتی اگه اصرار های مرینت نبود الان دیگه خونه ای هم نداشتند ، مرینت به محل کارش رسید « کافه ادوارد » مرینت یک سال و نیم و یا بیشتر هم میشد که توی این کافه کار میکرد ، اما این کافه به نظر معقول یه رئیس خیلی هیز داشت که بیشتر کارکنان اینجا قربانی دستش بودن ، اما مجبور بود که اینجا کار کنه پدرش مجبورش کرده بود و این مدرک هیز از دوستای قدیمی پدرش بود .
مرینت تا ۱۲ شب توی این کافه کار میکرد باید اضافه کاری وایمیستاد تا بتونه حقوق بیشتری در بیاره . 
مرینت بعد از اینکه روی آخرین میز رو دستمال کشید و برق انداخت ، پیش بند مشکیش رو باز کرد و با استرس و اضطراب به سمت اتاق مدیر رفت .
به آرومی در زد و رئیس با صدایی بم گفت : بیا تو.
مرینت با استرس دستگیره در رو فشار داد و وارد اتفاق شد ، بوی سیگار کل اتاق رو برداشته بود و داشت مرینت رو خفه میکرد ، مرینت چند تا سرفه ریز می‌کنه که مدیر میگه : چیه ؟ چیکار داری؟
مرینت آروم لب باز می‌کنه و میگه : امممممممم.............. ر‌ئیس میشه یکمی از حقوق ماه بعدم رو زود تر بدید ؟ آخه میخواستم دارو هام رو بخرم .
مدیر نفسش رو از روی کلافگی بیرون میده و میگه : وایسا.
و بعد یه ۵ دلاری به سمت مرینت پرت می‌کنه ، مرینت آب دهنش رو قورت میده و میگه : اما ۵ دلار برای دارو های من کمه ، اگه میشه بیشترش کنید .
مدیر پوزخندی میزنه و میگه : باشه اگه بیشتر می خوای می‌تونه یجور دیگه جبران کنی . 
و بعد چند تا دکمه از لباسش رو باز می‌کنه که مرینت با ترس و لرزان میگه : نه .... نه همین ۵ دلار بسه مرسی .
و سریع به سمت درب اتاق می‌ره و از اتاق می‌ره بیرون .
وسایلش رو برمیداره و به سمت خونه می‌ره ، میدونست که این ۵ دلار برای دارو های قلبش کافی نیست ، مرینت بیماری داشت ، بیماری قلبیش ارثی بود ، اونم از مادرش ، ولی تا الان به پدرش نگفته بود چون وقتی پدرش فهمید مادرش بیماری داره توی خونه زندانیش کرد و نه بهش داروهای مورد نیازش رو میداد ، نه آب و حتی غذا ، مرینت نمی خواست بلایی که سر مادرش اومد سر اون هم بیاد برای همین تا الان هیچی دم نزده بود .
مرینت رفت سمت خونه میدونست پدرش الان خونه نیست و داره توی کافه همیشگیش قمار و شرط بندی می‌کنه .
برای همین رفت سمت گاو‌ صندوق پدرش تا بتونه یکم پول ازش برداره ، آروم به سمت اتاق پدرش می‌ره و در و بار می‌کنه در کمد دیواری رو باز می‌کنه و لباس های پدرش رو کنار میزنه تا بتونه گاو صندوق رو باز کنه ، رمزش رو تونسته بود یواشکی وقتی پدرش داشت درش رو باز میکرد متوجه بشه ، پول رو برمیداره و درب گاو صندوق رو می‌بنده کی یهو صدای باز شدن درب خونه رو می‌شنوه سریع در کمد رو می‌بنده و از اتاق پدرش خارج میشه و به سمت اتاق خودش می‌ره.
درب اتاق رو می‌بنده و به درب تکیه میده و یه نفس راحت می‌کشه ، که دردی تو ناحیه قلبش احساس می‌کنه .
برای همین به سمت کشوی داروهاش می‌ره تا ببینه چیزی براش باقی مونده که تا فردا دووم بیاره یا نه ، ولی نه هیچی نمونده بود و دو روز بود که داروهاش رو مصرف نکرده بود ، برای همین به سمت آشپزخونه رفت تا یه مسکن بخوره .
که ناگهان پدرش که معلوم بود توی قمار باخته بود ، جلوش رو میگیره و بهش میگه : هان چیه ، چیه میخوای ، چرا اینقدر تو دست و پایی .
مرینتم تا صدای لرزون میگه : هی.....چی.........سرم یکم درد میکرد میخواستم.........یه مسکن بخورم .
پدرش نفش روی کلافگی بیرون میده و می‌ره و روی مبل نئشه میکنه.

 

اینم از این پارت ۲۹۵۵ کاراکتر ، امیدوارم دوست داشته باشید.

برای پارت بعد ۲۵ کامنت (بدون کامنت های خودم) و ۲۵ لایک .

اگه دوست دارید زود زود پارت بدم زود تر در مورد داستان هیجان انگیز این رمان بدونید ، شرط ها رو زود زود برسونید 💕♥️

راستی پارت شصت رمان دنیای پیچیده عشق ❤️ رو هم گذاشتم اگر قبلاً خوندینش که برید این پارت هم بخونید ولی اگه تا حالا نخوندیش برید حتماً بخونیدش چون توی این رمان شاهد سختی های زندگی مرینت رو ادرین هستیم پس برای دیدن پارت شصت بکلیک