my love. part 3

-A- 🗿🚬 -A- 🗿🚬 -A- 🗿🚬 · 1402/12/27 23:17 · خواندن 4 دقیقه

سلام سلام چون واقعا دوست ندارم که توی انتظار بمونید براتون گذاشتم... 

پس بدو برو ادامه،،     :)       :(  

از زبان مرینت 

صبح از خواب پاشدم دیدم بغل یک پسره ای هستم یکم فکر کردم که از دیشب یادم اومد، 

من واقعا احمقم چطور با یک پسر همینجوری الکی س‌ک‌س کرده باشم پاشدم لباس هامو پوشیدم که یهو دیدم پسره بیدار شد اونم پاشد و لباس هاشو پوشید 

پسره (بچه ها این از زبان مرینته و اون هنوز آدرین رو نمیشناسه پس با لغب پسره صداش می کنه). هی ببخشید اگه دیشب بینمون اتفاقی افتاد منم مست بودم و الان تازه همه جیز را یادم میاد 

مرینت. آره ولی بهتره راجبش حرف نزنیم 

پسره. اوکی 

بعد دوتامون از اونجا خارج شدیم و رفتم خوبه با کلید درو وا کردم و رفتم وارد خونه شدم 

مانیا اومد سمتم و بغلم کرد و بعد که از هم جدا شدیم گفت. خانوم خانوما کجا بودن 

مرینت. چیزه همونجا با یکی از دوستام رفتم پیشش 

مانیا. حالا چرا گوشیت رو جواب نمیدی 

مرینت. شارژش تموم شده بود آبجی شرمنده 

مانیا. خیلی نگران شدم ولی اشکالی نداره 

مرینت. به مامان که چیزی نگفتی 

مانیا. نه مگه مغز خر خوردم 

مرینت. خوبه پس من برم لباس هامو عوض کنم که برم 

مانیا. راستی فیلیکس یعنی رئیسم برای یک نقاشی عالی از خودش و برادرش خواهش کرد و منم قبول کردم که تو بکشی 

مرینت. اوکی حالا کی کجا 

مانیا. فردا توی شرکت بیا اونا رو ببینی بعد میریم خونشون و بکش 

مرینت. باشه پس من رفتم 

مانیا. اوکی 

شب 

امروز هم کارامو کردم و راجب به کشیدن چهره از استادم یک چند تا سوالی فنی برای رنگ ها و کاور هاش پرسیدم و رفتم خونه دیگه با آبجی شام خوردیم کیف نقاشیم رو قبل از خواب آماده و گذاشتم روی میز و رفتم روی تختم دراز کشیدم ذهنم درگیر پسره بود، یعنی واقعا اونو دوباره میبینم نمی دونم. ولی جذاب بود. 

باهمین افکار خوابم برد و خوابیدم فردا صبح پاشدم رفتم دوش گرفتم موهامو شونه و سشوار کشیدم یک لباس ساده  پوشیدم (عکس لباس های هردشون رو میزارم) و صبحانه خوردیم و با آبجی رفتیم شرکت با آقای فیلیکس راجب چند تا نوکات حرف زدیم ولی از اول تا آخر همش نگاهش روی من بود دیگه همونجا نشستم و قرار شد بعد از ناهر بریم برای نقاشی، دیگه ناهار رو خوردیم و رفتیم به خونه ی آقای فیلیکس اونجا برادرش رو صدا زد که بیاد ولی وقتی برادرش رو دیدم و اونم منو دید چند لحظه جا خوردیم و بهم خیره شدیم 

فیلیکس. شما همو میشناسید 

بعد همزان من گفتم نه و اون پسره که انگار اسمش آدرین بود گفت آره 

مرینت. یعنی آره میشناسیم 

بعد پسرا وایستادن و فیگور گرفتن منم طرح های اولیه رو کشیدم و جزعیات رو دقیق تر کردم و بهشون گفتم میتونید راحت باشید، با اسرار زیاد اونا قرار شد که برای شام بمونیم دیگه منم شروع به کامل کردم نقاشی کردم و مانیا و فیلیکس راجب کار هاشون حرف زدن این وسط یهو آدرین اومد جای من و آروم گفت. باورم نمیشه دوباره دیدمت 

مرینت. منم 

آدرین. فکر نمیکنی سایه رو اینجا زیاد زدی 

مرینت. نه چطور 

بعد آدرین دستش رو روی دست من گذاشت و بهم یاد داد 

مرینت. تو نقاشی 

آدرین. راستش آره ولی میراث خانوادگیم میگه باید توی شرکت باشم 

منم بهش کارد هنرستانمون رو دادم و گفتم. اگه بیای اینجا رو هوا میزننت 

دیگه نقاشی رو با کمک آدرین تکمیل کردم و شام خوردیم و رفتیم خونه وسایلمو جمع کردم و لباسامو عوض کردمو خوابیدم صبح پاشدم لباسمو عوض کردم (دیگه شرمنده فقط عکس همون لباس اولی هارو میزارم) و با آبجی صبحانه خوردیم و اونو رسوندم شرکت و خودم رفتم هنرستان که یهو اونجا... 

خب بچه ها حمایت فراموش نشه و شرط پارت بعدی 

پنج لایک و ده کامنت 

راستی عکس 👇🏻

لباس مانیا ❣️👇🏻

و لباس مرینت 💖👇🏻

پس تا درودی دیگر بدرود