ازدواج اجباری#53
ادامه
-خانومتون باید به دلیل بی احترامی به مامور قانون با ما بیان کامران که دیگه حسابی کفری شده بود رو به پلیسه گفت -ببین عمو ضایع شدی سوت بزن ببین عمو شما ضایع شدی سوت بزن بعدم شناسنامه هارو از دستش کشید بیرون و بدون توجه به اونا دستمو گرفت و دنبال خودش کشید لحظه اخر برگشتم طرف پلیس زنه که داشت حرص میخورد و یه پوزخند تحویلش دادم صدای دست و سوت از پشت سرمون بلند شد نوشین و علیم پشت سرمون اومدن سریع دستمو از دستای کامران کشیدم بیرون که با تعجب بهم نگاه کرد یه نیشخند تحویلش دادم فکر کردی اق داشتی میکشتیم حالا فکر کردی به همین راحتی میبخشمت تو زانتیای علی که نشستیم نوشین نفسش و فوت کرد بیرون و گفت -دختره دیوونه این چه کاری بود اخه تو کردی حوصلش و نداشتم -نوشین حوصله ندارم میشه بیخیال بشی اونم سرشو تکون داد دوباره درد دست و پاهامو سرم شروع شده بود چشامو بستم یه ماه ازون ماجرا میگذشت ومن الان سه ماهه باردار بودم ازون شب تاحالا رفتارم با کامران خیلی سرد شده بود هرکاری میکرد بهم نزدیک بشه محلش نمیدادم اون که ازمن ناامید شده بود دوباره رفته بود دنبال هرزه بازیش شبا مست میومد خونه و پشت در اتاقم ولی من خونسرد قبل اینکه بیاد میرفتم تو اتاقم و در و میبستم با نوشین قرار گذاشته بودم بریم امروز سونو با همدیگه صبح بدون حوصله لباس خنک پوشیدم تو این دل گرما یه مانتو نخی کرمی با شال و شلوار همرنگش پوشیدم صندل های سفیدمم پام کردم حوصله ارایش نداشتم فقط یه رز لب زدم نوشین تک زد سریع رفتم پایین کامران با دیدنم ابروهاش و انداخت بالا و با تعجب گفت -به سلامتی جایی تشریف میبرین همونطوری که داشتم میرفتم خیلی سرد گفتم -با نوشین میرم بیرون -بااجازه کی؟ -خودم -حق نداری با نوشین جایی بری فهمیدی؟
برای پارت بعد 65 تا کامنت
چرت پرتم بدید مهم نی
زود بدید چون تا آخر هفته مدرسه تعطیله براتون روزی دوتا بزارم