Green eyes, the color of devil 30

‌       starboy ‌ starboy ‌ starboy · 1402/06/26 19:38 · خواندن 3 دقیقه

 

از این پارت به بعد میریم تو فصل ۲

۵۰ کامنت

سه شنبه ۷ دسامبر
کیف چرممو برداشتم و از زندان بیرون زدم، من گناه کار نبودم پس ازاد شده بودم، موهامو‌مرتب‌کردم و دولا شدم، بند کفشمو‌بستم، به ‌اقای وین که کنار ماشین منتظرم بود نگاه کردم، دستمو براش تکون دادم
_ واقعا ازتون ممنونم
سوییچ رو ازش گرفتم و بعد رسوندنش سمت‌خونم روندم، وارد خونه شدم و رمز در رو زدم، خونه‌کمی تاریک بود و پرده ها کشیده شده بود
_ مارینت؟
کمی صبر کردم اما‌جوابی نشنیدم، تلفنمو و برداشتم و به شمارش زنگ زدم اما برنداشت.. سریع از خونم بیرون زدم و سوار ماشین شدم و سمت‌خونش روندم. پله هارو تند تند بالا رفتم و چند بار دستمو‌رو زنگ در گذاشتم
_ مارینت؟ چیکار کردم که پاشدی اومدی‌خونت؟
نگاهمو به جلوی در دادم، کفشاش نبود، از خونش بیرون زدم و شانسمو‌امتحان کردم و سمت بیمارستان روندم.
اول نگاهمو دور و اطراف گذروندم و بعد وارد‌بیمارستان شدم، اتاق خواهرش رو بلد بودم، از پنجره‌نگاه کردم، کسی داخل اتاقش‌نبود..
از بیمارستان بیرون زدم و پارک کنار بیمارستانو زیر نظر گرفتم، چون بزرگ بود واردش کنم تا بگردم ببینم اونجا نیست.
بعد دیدن دختری که رو‌چمنا نشسته بود و زانوهاشو بغل کرده بود سمتش دویدم، جلوتر که رفتم فهمیدم هق میزنه..، زانو زدم و بغل‌ش کردم
_ چیکار کردم که بدون خبر گذاشتی رفتی؟ چرا گریه میکنی؟
از صدای هق زدنش کم مونده بود بغضم بگیره، بیشتر تو بغلم کشیدمش، تو مدتی که نبودم تنهایی کشیده بود، منم ازار دیده بودم، جفتمون شکسته بودیم.
دستمو زیر پاهاش بردم و براید استایل بغلش کردم و با اخم گفتم:
_دیگه نرو، نمیذارم بری
میدونستم دیدن خواهرش رفته، خواهرش بیهوش بود
سمت ماشین رفتم و بعد باز کردن درش تو ماشین نشوندمش، خودم سمت دیگه نشستم و سمت خونه راه افتادم
_ چرا خونه ت رو نگشتن؟ معمولا میان میگردن
_ پیش بینی کرده بودم ممکنه چیزی پیش بیاد، اون‌خونه به نام من نیست‌. ازت بازجویی کردن؟
_آره..
_ یکم دیگه راست و ریستش میکنم، پنجشنبه باید برم لس انجلس، باهام میای؟
_ میتونم بمونم؟
_ راجبش فکر میکنم
"""""""
بعد از تموم کردن غذام کمکش ظرفارو تو ظرفشویی گذاشتم ، بعد از شستن دستام به اپن تکیه دادم و حرکاتش رو دنبال کردم، داشت دستکش دستش میکرد تا ظرف بشوره، متوجه باز بودن بند‌ پیش بندش شدم، پشتش وایسادم و بند رو براش بستم 
_ مارینت
_ بله ارباب؟
_ نمیتونم بذارم بمونی اینجا، پروازم فردا ۲ عصره.. خواهرت تا یکشنبه بستریه مشکلی پیش نمیاد
_ب.. باشه ارباب..
از اشپز خونه بیرون زدم و وارد اتاقم شدم، چمدون بزرگترم رو بیرون اوردم، اندازش برای دوتامون کافی بود چند دست لباس و یه حوله مسافرتی ، شونه و شامپو رو‌جوری تو‌چمدون جا دادم که جای کافی برای وسایلش باشه
چمدون رو همونطور باز گذاشتم و از نرده ها نگاه کردم، کارش تقریبا تموم شده بود
_ کارت تموم شد بیا بالا
رو کاناپه نشستم و تلویزیون رو روشن کردم، کانالا رو جا به جا کردم و بعد از اینکه فهمیدم چیز خاصی پخش نمیکنه خاموشش کردم
_نمیتونین چند دقیقه بیکار باشین؟
سمت صدا برگشتم، از رسمی بودنش شوکه بودم
_ نه فکر کنم نمیتونم.
  وارد اتاق شدم، دنبالم راه افتاد

_چمدونتو ببند، شاید یکم اونجا بمونیم، تاحالا امریکا رفتی؟

 

 

 

بهبههه اولین مسافرت مشترکشون