Green eyes, the color of devil 28

‌       starboy ‌ starboy ‌ starboy · 1402/06/16 17:39 · خواندن 3 دقیقه

برین ادامه

۵۰ کامنت

"اختلاس"

صدای در اومد، برگه رو روی میز رها کردم و خواستم بگم بفرمایید که در قبل از حرف من باز شد..
اه لعنتی.
_ جناب اگراست شما به جرم اختلاس بازداشت هستین
تو شوک بودم، هنوز با دیدن مامورای پلیس کنار نیومده بودم و حالا سعی داشتم حرفشونو تحلیل کنم
_ چی گفتی؟ اختلاس؟
یکی از مامور ها جلوم اومد و دستمو برای دست بند زدن گرفت، طبق غریزه ام دستم رو کشیدم و یه قدم عقب رفتم که به میز برخورد کردم، فریاد زدم: برو کنار
نگاهم به کارمندام که جلوی در جمع شده بودن و پچ پچ میکردن افتاد.. صداهاشون تو سرم پیچید
_ اختلاس کرده؟ _ تکلیف ما چی میشه؟ _ اون همچین ادمیه؟ _ دروغه؟
سرم به درد اومد.. مامور پلیس اینبار دستامو‌گرفت و دستبند رو به دستام زد. باورم نمیشد به همچین حقارتی افتاده بودم.. 
""""""""
به اتاقی که تاریک بود و فضای بسته ای داشت زل زدم، پارچ اب رو به رومو برداشتم و کمی اب داخل لیوان ریختم، اب رو سرکشیدم و مشتم رو به میز کوبیدم، لحظه ای بعد مردی‌که وظیفه بازجویی و رسیدگی به پرونده رو داشت وارد اتاق شد و رو به روی من نشست و درحالی که برگه های دستش رو چک میکرد لب زد: خب طبق این مدارک سهامتون ۱۰ درصد افزایش داشته‌و شما به جای برداشت سود ۵۰ درصد سهام کلی رو برداشتین. مدارک‌نشون میده سهام شرکتتون ریزش‌نکرده بلکه برداشته شده. حدودا ۵۰ میلیارد دلار. باهاش‌میخوای‌چیکار‌ کنی؟
پوزخندی زدم و تو چشماش زل زدم.
_ چی زر زر میکنی؟ من اختلاس نکردم
_ صداتو بیار پایین اینجا تو فقط یه مجرمی‌.
_ چی میگی؟ مجرم؟ من مجرمم؟
_ درسته. به اعترافت نیاز نداریم. مدارک بر علیه توان.
سرمو به دستم تکیه دادم و به لیوان رو به روم خیره شدم: وکیلم کجاست؟
"""""""
سرمو‌برگردوندم تا ساعتو نگاه کنم..
_ ولی تو گفتی برای ناهار میای..
از اونجایی که هنوز نیومده بود زیر گاز رو خاموش‌کردم تا غذا نسوزه و پله هارو یکی یکی رفتم بالا و وارد اتاقش شدم ، خودمو روی تخت انداختم ، گوشیمو برداشتم و به بیمارستانی که جانت توش بستری بود زنگ زدم، بعد از اتمام مکالمه ام خیالم راحت شد.. اه اون پسر..
جانتو به یه بخش وی ای پی منتقل کرده بودن و اون هزینه اتاق و غذا و همه چیز رو پرداخت کرده بود.. خوشحال بودم که حال جانت خوبه... جدیدا زیاد نمیرفتم دیدنش پس وقتی اون خونه اومد میخواستم ازش بخوام ببرتم دیدن جانت..
ساعت رو از‌گوشیم چک کردم.. ۲ بعداز ظهر بود.. دیر‌کرده بود. وارد مخاطبینم شدم و بهش زنگ زدم: مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد..
شاید ساعت کاریش بود و نباید مزاحم میشدم.. گوشیمو کنار تخت گذاشتم و به خواب رفتم..
نمیدونم ساعت چند بود فقط با صدای زنگ گوشیم بیدار شده بودم، هوا‌کمی تاریک شده بود. گوشیو برداشتم
_ بله؟
_ خانم مارینت دوپن؟
_خودمم، امرتون؟
_ پلیس هستم، شما جزو مخاطبین اقای اگراست هستید که اخیرا باهاش تماس داشتن.
پلیس؟ چیکار کرده بود؟ و چرا به من زنگ زده بودن؟
_ چیشده؟
_ میتونین تشریف بیارین اداره‌پلیس منطقه ۵؟
_ بله بله
پالتوم رو از ساک برداشتم و سریع از اتاق زدم بیرون و پله هارو دوتا یکی کردم، ، در رو باز کردم و بعد از پوشیدن کفشام گوشیمو برداشتم و یه تاکسی گرفتم..

 

 

هه، ازینجا به بعد جالب میشه.