Green eyes, the color of devil 27
حرفی نیست
"ناشناس"
گوشیم رو از روی میز عسلی برداشتم و نگاهمو به صحفه دادم، نور گوشی کم بود و به راحتی نمیتونستم چیزی ببینم پس زیادش کردم،
مخاطب ناشناس بود.. " unknown "
نگاهمو به شماه دادم، شماره کاملا عجیب غریب بود و بنظر میومد فیکه، تماس رو وصل کردم
_بله؟
_ادرین اگراست، مدیر عامل یکی از شرکت های سازنده قطعات ماشین برای تسلا موتورز، شرکت از عموت به ارث رسیده! خب از من چی میخوای؟
خودش بود.
_ منو به یاد میاری دنیل ؟ اسمت همین بود؟ بهتر نیست یه دیدار ترتیب بدیم؟
_ دیدار؟ پنجشنبه، بار هتل واندر ساعت ۱۰ ، لس انجلس.
تماس قطع شد، از همینش خوشم میومد. چشممو گرفته بود، گوشیمو رو میز گذاشتم و رو تختدراز کشیدم، دستامو زیر سرم گذاشتم و بهخواب رفتم.
""""""""""
خمیازه ای کشیدم و به بدنم کششی دادم، از جا بلند شدم و وارد سرویس بهداشتی شدم، یه مسواک صورتی کنار مسواکم بود، لبخندی زدم و بعد از مسواک زدن و شستن صورتم و شونه زدن موهام وارد اتاقم شدم، یه شلوار طوسی با کتش برداشتم و یه پیرهن مشکی پوشیدم، درحالی که کتم دستم بود پله هارو پایین رفتم و نگاهمو به دختری که تو اشپزخونه مشغول کار بود دادم، برگشت و بعد از دیدن من لب زد:_ صبح بخیر
_ صبح بخیر.
مشغول چیدن میز صبحونه شد، کتم رو روی مبل گذاشتم، یکی صندلیا رو عقب کشیدم و نشستم
_ برای صبحونه دیگه چی میخورین ارباب؟
_ عسل، اونجا تو کابینت بالاییه
ظرف عسل رو بیرون اورد و رو میز گذاشت و خواست برگرده که دستشو کشیدم
_ الان که یه دختر خوشگل تو خونمه تنهایی صبحونه نمیخورم
از جام بلند شدم صندلی رو براش عقب کشیدم بعد اینکه نشست فنجونی برداشتم و سوالی نگاهش کردم: چای میخوری یا شیر برات گرم کنم؟
_چای میخورم
فنجون رو پر چای قرمز کردم و جلوش گذاشتم، سرجام برگشتم و رو به روش نشستم، شروع به خوردن صبحونه م کردم ، خواستم چاقو رو بردارم که متوجه شدم جلوشه، دستم روجلو بردم که به دستش برخورد کرد، بعد از برخورد دستم بهش سرمو بالا اوردم و بهش نگاه کردم، دستم رو جلو بردم و با انگشت شصتم کنار لبش رو تمیز کردم، کمی عسل به لبش مالیده بود. سر انگشتم رو تو دهنم بردم و مکیدم، متوجه شدم بهم خیره شده، بدون اینکه چیزی بگم به سرعت از جام بلند شدم، کت و سوییچمو برداشتم و از خونه بیرون زدم.
گوشیم که تو جیب شلوارم بود رو بیرون اوردم و بعد چک کردن ساعت ماشین رو باز کردم و وارد شدم، سرمو رو فرمون گذاشتم و با یه دستم زانومو فشار دادم،
_ اه لعنتی.
"""""""""
منشیم نبود، اه درسته اخراجش کرده بودم، گوشیمو روشن کردم و بین مخاطبام دنبال فرد مورد نظر گشتم، بعد از پیدا کردنش تماس گرفتم: اقای واتسون. میتونین یه منشی کاربلد برام پیداکنین؟
_ حتما، تا شب پیدا میکنم
_ لطف میکنین
تماس رو قطع کردم و وارد دفترم شدم، اه درسته اونعوضی ای که مدارک رو دزدیده بود تاحالا کاری نکرده بود. پس اینکارش برای چی بود؟
برگه های رو میزم رو جا به جا کردم، همه چی درست پیش رفته بود. و این نشون میداد حتی اینجاهم کسی به من نیاز نداره.
کامپیوترم رو روشن کردم و ایمیلام رو چک کردم، چیزی نبود. صدای در زدن به گوشم رسید، خودم رو جمع و جور کردم.
_بفرمایید
یکی از نگهبانای جلوی در وارد شد
_ جناب اگراست، پیک براتون این رو اوردن،
به بسته دستش زل زدم، مثل پاکت سند یا کاغذ بود، از دستش گرفتم و بعد از تشکر کردن بسته رو باز کردم و کاغذ داخلش رو بیرون اوردم،
_اه واقعا مسخرست!
۵۰ تا
نظر و پیشنهادتون رو کامنت کنین
بنظزتون اون کاغذ راجبچی بود؟