Green eyes, the color of devil 23

‌       starboy ‌ starboy ‌ starboy · 1402/06/02 15:21 · خواندن 5 دقیقه

خب خب اینم از پارت ۲۳

برین ادامه

Green eyes, the color of devil

 

"لرزش" 

بخاطر لرزشش نگران شدم، ابدا سرشو بالا نمیورد.. نمیتونستم ببینمش.. جلوش زانو زدم، 
_مارینت؟! 
دستامو دور کمرش انداختم و بغلش کردم. 
_سردته؟ 
_ی... یکم.. 
بغلش کردم و بردمش تو اتاقم، روی تخت گذاشتمش و پتورو روش کشیدم، بیحال بود و چشماش خسته بنظر میرسید..دستمو رو پیشونیش گذاشتم تا بفهمم تب داره یا نه، ولی نداشت. البته اینطور بنظر میومد، کنارش نشستم، دستمو لا به لای موهام جا به جا کردم
کمی اوردمش بالا تا راحت بغلش کنم، تو اغوشم گرفتمش و فشردمش، سرمو به شونش تکیه دادم، نفسای ارومش کنار فکم حس میشد و تنمو به لرزه مینداخت، خیلی وقت بود همچین حسی نداشتم، حس سست بودن، ناامید بودن.. ولی الان داشتم، خیلی ناجور داشتم.. 
هیچوقت نمیدونستم به اینجا میرسم، ارزوم بودسرشناس باشم، ارزوم بود حداقل یه غریبه منو بشناسه.. اما حالا ناراضی بودم، خیلی ناراضی، خسته بودم و اون لحظه حتی اون روهم تو بغلم نمیخواستم
با صدای زنگ گوشیم از افکارم ازاد شدم، اسم "alex" رو صحفه گوشیم خودنمایی میکرد، تماس رو وصل کردم.  
_ خیلی وقته امریکاست
_امریکاست؟ 
_اره، با کلی پارتی بازی تونستم باهاش تماس بگیرم، الان امریکاست، هی ۱ میلیون دلار در اومدا
_ادرس یا شمارشو بهم بده
_باهات تماس میگیرم، باید اون تفنگو بهم بدی
_زودتر زنگ بزن
گوشیو رو میز گذاشتم، دستمو روی بازوی مارینت قرار دادم و به ارومی نوازش کردم، سرمو جلو بردم و تو نور ضعیفی که از پنجره به اتاق می تابید به چشماش خیره شدم، 
_ فردا باید برام صبحونه درست کنی، بیدارت میکنم
_باشه
_ چت شده؟ 
_ ما انقدر نزدیک نیستیم که اینو بپرسی
_ من میخوام باشیم، هووم مارینت. تو باید جواب منو میدادی، وقتی اینجا، تو خونه من جوابمو نمیدی باید به حسابت برسم
ساکت بود و جوابمو نمیداد، بیشتر تو بغلم گرفتمش، اون هیچی جز یه بچه نبود، بچه ای که تو دستای کثیف من افتاده بود، 
_ جوابمو نمیدی؟ باشه، میتونی بخوابی، اینو یادم میمونه. 
نگاهمو به چشمای بستش دادم، من که میدونستم وانمود میکنه خوابه، چیزی نگذشت که تو بغلش اروم شدم و خوابم برد، ریتم نفساش بهم میگفت خوابه، اما من به نوازش موهاش ادامه دادم، نوک دوتا از انگشتامو روی شاخه های نازک موهاش میکشیدم و به نفساش گوش میدادم، اره درسته، من از بودنش تو تختم خوشم میومد.
خوشحال بودم که لرزش تنش تموم شده.
"" "" "" "" 
ساعت ۱٠صبح بود.. پرده ها کشیده شده بود و نور توی چشم نمیزد پس خواب راحتی داشتم. باز هم بیدارم نکرده بود، گفته بود بیدارم میکنه، ولی نکرده بود. موهام به هم ریخته و لباس تنم کمی بالا رفته بود. کلافه بودم، دلم میخواست موهامو با شونش مرتب کنم ولی شاید خوشش نمیومد، بهرحال وسیله شخصی بود. رفتم پایین و از توی ساکم یه تیشرت شلوار گشاد و راحت بیرون اوردم و با لباسای تنم جایگزین کردم. خونه بهم ریخته بود پس مرتبش کردم و وسایلم رو گذاشتم تو اتاق اون، نمیدونستم کجا بذارم.. شاید باید میذاشتمشون اتاق همکف.. چشمم به ظرفای کثیف روی میز افتاد که خالی بودن، وارد اشپز خونه شدم، یکم خرده نون و یه قطره عسل روی میز ریخته بود و یه ظرف عسل و یه لیوان خالی و دوتا بشقاب روی میز بود، 
_ اه لعنتی واقعا.. براش غذا درست نکردم
غذا خوردن بلد نبود؟ پسره پدرسگ فقط بلد بود منو به کشتن بده
نگاهم به دوتا برگه روی یخچال افتاد، برگه بزرگتر رو برداشتم و خوندم: 
"" "" "" "" "" "" "" "" "" "" 
سلام مارینت کوچولو، 
قانون اول: از من اطاعت میکنی 
قانون دوم: مقاومت نمیکنی
قانون سوم: وقتی باهمیم منو ارباب صدا میکنی
چهارم: بدون اجازه من هیچ کاری نمیکنی
پنجم: جواب منو میدی در هر حالت
ششم: باهام رسمی نباش
هفتم: در صورت سرپیچی، درخواست بی جا، مقاومت تنبیه میشی

لیمیتات رو برام بنویس، بیشتر ۵ تا نشه
ادرین
"" "" "" "" "" "" "" "" "" "" 
مثل اینکه از دیشب عصبی بود، خب من واقعا حوصله نداشتم، میترسیدم، تا حد مرگ میترسیدم، حتی این برگه لعنتی هم منو میترسوند
برگه دومیو برداشتم.
"" "" "" "" "" "" "" "" "" "" 
من برای امروز همبرگر میخوام، خودت درست کن
روز خوبی داشته باشی
اربابت، ادرین ^ェ^
"" "" "" "" "" "" "" "" "" 
شکلک مسخره ای که کشیده بود باعث خندم شد، 
_ اه اون واقعا.. پسره ی کوفتی
برگه هارو رو میز گذاشتم و رو صندلی نشستم، در همون حالت لیوانی برداشتم و بدون اینکه بشورمش ابو ریختم داخلش و سر کشیدم
بنظر میومد اون داخلش اب خورده.
"""""""
لیمیت:محدودیت

""""""""""""""

۶۲۰۰ کاراکتر

خب خب چندتا سوال دارم ازتون، یکی اینکه رمانو زود تموم کنم یا طولانیش کنم؟

و برای رمان دومم کاپل مرینت و ادرین باشن یا اسمای دیگه بجاشون بذارم؟

نظرو پیشنهادتون رو برام کامنت کنین، دوستون دارم فعلا،