Green eyes, the color of devil 19
برید ادامه
"فلوکستین"
_بیاید تو.. ارباب
_ اینجا خونه ی من نیست، اینجا خونه ی توعه پس ادرین صدام کن
_بیاید تو موسیو¹ اگرست
خوشم نمیومد اینجوری صدام کنه،رسمی و مسخره.. وارد خونش شدم، و درو پشت سرم بستم، کوچیک و جمع و جور بود... تو کمد کوچیکش لباسایی با رنگای مختلف بود و روی اپن، توی اشپزخونه ۵ ورق قرص بود که یکی از ورقای قرص تقریبا خالی بود و یدونه قرص داخلش باقی مونده بود، ملافه تختش بهم ریخته بود و فضای خونه ماتم زده و تاریک بود.
نگاهی به قرص انداختم.
_ فلوکستین²..؟!
چند ورق قرص سرترالین³ هم سمت دیگه بود...
به سرعت جلوی من اومد و قرصارو از روی اپن جمع کرد، در کابینتی روبه بالا رو باز کرد و قرصارو داخلش انداخت..
_ اون قرصا مال توعه؟!
_ غیر من کسی اینجاست؟
_ دلیلش چیه؟!
هیچ جوابی ازش نشنیدم. به اپن تکیه دادم و منتظر موندم تا کارش تموم شه..
زمانی که از خونه ش خارج شدیم ظهر بود، دستشو گرفتم و زمانی که به ماشین رسیدیم دستامون جدا شد، داخل ماشین نشستیم، هوا سرد شده بود و فردا شروع دسامبر⁴ بود... امروز تعطیل بود و من هیچ خبری از وضع شرکت نداشتم، چه مدیر عامل بی ملاحضه ای بودم. ماشینو روندم سمت کافه و رستورانی که هم فست فود و غذاهای خیابونی سرو میکرد و هم دسر. از ماشین پیاده شدم و درو براش باز کردم.
_ بعد ناهار... بعدناهار میخوایم بریم کجا؟!
_ نمی دونم
دستشو محکم گرفتم و بردمش توی رستوران، همه چیز داشت منو روانی تر میکرد، یجورایی همه چیز از دسترس من خارج شده بود و به من ضربه میزد، منم به ادمای اطرافم،
روی اون میز و صندلی کنار پنجره نشستیم، سرد بود ولی ارزش دیدن ماشینای که داخل خیابونای پاریس تردد میکردن و درخت جلوی رستوران که هرازگاهی برگی از اون به زمین میفتاد رو داشت، کتم رو از تنم در اوردم و روی شونه های مارینت انداختم.. دور چشمای منو خون گرفته بود ولی این تصویر دوست داشتنی بود، گارسون جلومون قرار گرفت مارینت اول سفارششو ثبت کرد و من یه فنجون اسپرسو خواستم.
سرمو لای دستام بردم و انگشتای بلندم توی موهای موج دار بلوندم فرو بردم
چشمامو لحظات طولانی ای بستم و وقتی چشم باز کردم فنجون روبه روم بود، یک باره سر کشیدمش، تلخ بود. خیلی تلخ..(دروغ میگه طمع زهرمار میده)
_ نباید چیزی بخورین ؟ همش اسپرسو میخورین
_ گرسنه نیستم
سرمو عقب بردم و به صندلی تکیه دادم، چند دقیقه بعد غذای مارینت رو هم براش اوردن.
دستامو توی هم قفل کردم و نفس عمیقی کشیدم
_ چرا قرصای افسردگی مصرف می کنی؟ میدونی مصرف باهم چندتا از اون قرصا میتونه بکشتت؟ با نسخه روان پزشک خریدیشون؟
چنگال و کارد دستش رو رها کرد و از غذا خوردن دست کشید ، صدای دلخراشی از برخورد چاقو با بشقاب چینی به گوشم رسید، خیره نگاهم کرد.
"" "" "" ""
موسیو: اقا
فلوکستین: قرص افسردگی
سرترالین: قرص افسردگی
دسامبر: اول دسامبر میشه ۱٠ اذر
"""""""
خب داشیا اینم از پارت ۱۹،
انتقاد، پیشنهاد و سوالی داشتین تو کامنتا بگین