Green eyes, the color of devil 18

‌       starboy ‌ starboy ‌ starboy · 1402/05/27 13:22 · خواندن 4 دقیقه

این رمان قبلا ۱۷ پارتش گذاشته شده و میتونین بخونین ،بقیه پارتها مال ۸ ماه پیشه و اون زمان رمان محبوبی بوده ژانر بی دی اس ام یا ارباب برده ایه،من قبلا ۱۵ پارت دیگه ازش نوشته بودم اما چون شرایط روال نبود ادامشو اپ نکردم

"مسکن" 
کتش؟! اهم... سمت چوب لباسی رفتم و دستمو وارد کتش کردم، یذره جای خجالت داشت..
اول دستم به ورقی، بعد به خودکاری برخورد کرد و بعد به لبه تیزی برخورد کرد، انگشتمو جلوتر بردم و لمسش کردم، یه ورق قرص بود، بیرون اوردمش، فقط یدونه مونده بود، یعنی نه تاشو مصرف کرده بود، نوافن به چه دردش میخورد؟! 
کپسول رو از ورق المینیوم رو بیرون اوردم و لیوانی رو زیر اب گرفتم و کپسول رو همراه اب قورت دادم..
_شمارتو بهم بده هواسم نبود بگیرمش
کاغذ کوچیکی با یه خودکار جلوم گذاشت، شمارمو براش نوشتم و روی یکی از صندلیای میزغذاخوری نشستم، 
"" "" "" "" 
سمت پذیرش سالن رفتم و از زنی که در بخش پذیرش قرار داشت و موهای قهوه ای روشن داشت گذشتم، به خوبی اتاق خواهرمو حفظ بودم، حتی میدونستم حدودا چند قدم باید بردارم تا به اتاقش برسم، خیلی از روز ها به اینجا میومدم تا یکم خوشحالش کنم، ایندفعه اون اقاعه که هنوزم باهاش راحت نبودم همراهم بود... رابطه بین ما رابطه مسخره ای بود.. 
سمت اتاقش قدم های سریعی برداشتم و وارد شدم
_ جاانت.. 
"" "" "" ""
آدرین: 
مشغول تماشا کردنشون بودم، خواهرش برعکس اون چشمای سیاهی داشت، از اتاق خارج شدم و بعد از یک شبانه روز گوشیمو روشن کردم، میدونستم این باعث میشه دوباره عصبی بشم، سمت سوپر مارکت رفتم و یه قوطی سوجو² خریدم و کمی ازش سر کشیدم..
روی نیمکتی جلوی بیمارستان نشستم. 
به محض روشن شدن گوشی بخاطر حجم بالای مسیجا هنگ کرد.. بین اپا گشتم تا اینکه چشمم به اپ کنترل دوربینا افتاد، سرم تیر کشید، دستمو روش کشیدم و قسمتی دیگه از محتوای داخل قوطی رو سرکشیدم.. 
حالم بد بود، خیلی بد.. سعی میکردم با درد یهویی سرم مقابله کنم تا اینکه چیزی به یادم اومد، بطری سوجو رو روی نیمکت رها کردم و سمت بیمارستان دویدم، کل راهرو رو دویدم و هرازگاهی صدای پرستاری به گوشم میرسید
_ اقاا داخل بیمارستان ندویید
به محض رسیدن به اتاق خواهر مارینت درو باز کردم و وارد اتاق شدم
_ کارت تموم شد؟! زود باش سریع باید بریم
بی هیچ حرفی از خواهرش خداحافظی کرد بلند شد و مثل جوجه دنبالم راه افتاد.. 
پس از خارج شدن از محوطه ی بیمارستان سوار ماشین شدیم، سمت یه مرکز خرید مجلل روندم و ماشینو داخل پارکینگ پارک کردم..  
دستشو کشیدم و به سرعت وارد یه فروشگاه لباس زنونه شدیم، 
داخل یه اتاق پرو خالی چپوندمش،بزرگ و جادار بود..جلوش وایسادم..
_ سایزت؟!
با تعجب نگام کرد
_س... سایز چی؟! 
یادم افتاد که سایزشو از روی تیشرت و دامنی که اولین بار باهاش وارد خونم شده بود خونده بودم، اوه لعنتی خیلی منحرف بود... 
_ هیچی، همینجا منتظر بمون. 
چند تا لباس گرم برای بیرون و چندتا برای توخونه که بنظرم قشنگ بودن انتخاب کردم، ازش خواستم دونه دونه بپوشتشون تا لباسارو تو تنش نگاه کنم، 
بعد از خرید لباسا وارد کافه کوچیکی که داخل مرکز خرید بود شدیم، دوتا اسپرسو گرفتیم، 
بعد از اتمام خریدامون سوار ماشین شدیم.. 
_ ادرس خونت؟! 
بعد پرسیدن ادرس سمت محل موردنظر روندم، ساختمانی ۸ طبقه با قدمت حدود ده سال بود.. 
اطرافش کمی ترسناک بود، خوب نبود یه دختر جوون و تنها اینجا بمونه... وارد ساختمان شدیم، خونش طبقه هفتم واحد سیزده بود،.. با کلید وارد خونه شد، و من به جا کفشی بیرون در تکیه دادم
"" "" "" "" 
مسیج و کال: تماس و پیامه دیگه
سوجو: مشروب
 

خب خب این رمان قبلا هم رمان پرطرفداری بوده و براش ۵۰ تا کامنت و لایک میخوام،