Revenge is over💋😉 p15
خب اومدم با پارت جدید لطفا مانند مثل همیشه حمایت کنید و اینکه احتمالا فردا و پس فردا پارت ندم . اگه پارت های قبلی نخونیدید برید بخونید. بفرمایید ادامه مطلب
شروع پارت جدید ادامه پارت 14
( از زبون مرینت )
بعد اینکه شام خوردیم خانم امیلی خیلی اسرار کرد شب اونجا بمونم منم بزور قبول کردم .
و به آدرینا گفت منو به سمت اتاق مهمون هدایت کنه .
و وقتی که اتاق به من نشون داد. قبل رفتن اش ازش چند تا کاغذ ، خودکار و مداد خواستم بده که اگه خوابم نبرد لباس طراحی کنم از شانس خوبم مداد رنگی هم همراهم بود .
بعد اینکه با آدرینا در مورد لوکا اینا حرف زدیم ؛ آدرینا رفت بخوابه و منم رفتم پژامه ای که آدرینا داده بود رو پوشیدم و بعد از پوشیدنش شروع کردم به طراحی کردن چند تا لباس .
اما وسطای کارم بود که خیلی گرمم شد بخاطر همین بلوز در آوردم و با نیم تنه نشستم تا کارم رو راحتر ادامه بدم که
در اتاقم زده شد .
............................................
( از زبون آدرین )
اصلان انتظار اومدن مرینت رو نداشتم . بهم گفته بود کار داره ولی بعد اینکه گفت لباس رو دزدیدن فهمیدم بخاطر کار اومده .
و اصلان نمیدونستم قراره چطوری این مشکل رو حل کنیم که مرینت یک پیشنهادی داد .
فقط امیدوارم بتونیم لباس ها رو برسونیم.
بعد اسرار های مامان و خاله سابین با هم شام خوردیم و قبول کرد شب رو اینجا بمونه .
بعد شام رفتم بخوابم که خوابم نگرفت تصمیم داشتم برم حیاط که دیدم چراغ اتاق مرینت روشن بخاطر همین گفتم بهتره بهش یسری بزنم شاید اونم مثل منم خوابش نبرده .
قبل اینکه به اتاقش برم از آشپز خونه دو تا قهوه برداشتم تا با هم قهوه بخوریم .
بعد در اتاقش رو زدم .
........................................
شروع مکالمه :
مرینت : 《 بفرمایید تو 》
آدرین : 《 سلام مزاحم ات که نشدم ؟ 》
مرینت : 《 نه بیا بشین ؛ منم داشتم طراحی میکردم 》
آدرین: 《 چیزه لباست بهت خیلی میاد 》
مرینت : 《 ای وای ببخشید یادم رفت بلوزم رو بپوشم. 》
آدرین: 《 نه راحت باش ؛ ذاتن به زودی نامزد میشم 😉 . 》
مرینت : 《 آهان یعنی بلوزم نپوشم خیره بشی بهم ؟ 》
آدرین : 《 نه نه منظورم اشتباه فهمیدی من منظوری نداشتم هر طور راحتی اونجوری بشین . 》
مرینت : 《 حله ذاتن نمی خواستم بپوشم اتاق خیلی گرمه 》
آدرین: 《 و اینکه میخواستم بپرسم شرکت به چه بهانه ای تعطیل میکنی؟
و داری چه طراحی هایی میکشی این وقت شب ؟ 》
مرینت : 《 خب شرکت به بهانه ی استراحت کارکنان با حقوق تعطیل میکنیم
و الانم دارم اینا رو طراحی میکنم باید اون 20 تا رو هم برسونم شاید اون 30 تا رو هم نپسندید نمیدونم .
فقط استرس زیادی دارم . 》
آدرین : 《 میتونم طراحی هات رو ببینم .》
مرینت : 《 چرا که نه تا من قهوه بخورم تو هم عیب هاش رو بگو . 》
آدرین : 《 وای تا حالا ندیده بودم طراحی کنی ؛خیلی لباس های زیبایی کشیدی.
خیلی با استعدادی 😍😍
میگم که من میتونم رنگ آمیزیش رو انجام بدم ؟ 》
مرینت : 《 چرا که نه . 》
........................................
(از زبان راوی )
هر دو شروع به کار کردن میکنن .
بعد اینکه ۵ تا طرح رو تموم کردن . که مرینت سرش میزاره شونه ی آدرین و همین طوری هر دو خوابشون میبره .
.............................................
صبح ساعت 7 :
(شروع مکالمه )
امیلی: 《 آدرینا صبحانه حاضره برو مرینت خانم رو صدا بزن 》
آدرینا: 《 چشم مامان 》
( آدرینا میره مرینت و آدرین در اون حالت میبینه و ازشون عکس میگیره و بر میگرده پایین.)
امیلی : 《 چیشد آدرینا میاد برای صبحانه 》
آدرینا : 《 دلم نیومد بیدارشون کنم .》
سابین : 《 چرا دلت نمیاد . 》
آدرینا : 《 بیاید خودتون ببنید 😂 》
امیلی : 《 وای باور نمیشه چه زیبا خوابیدن . 😍 》
سابین : 《 وای چه رمانتیک 😍 》
........................................
(از زبون آدرین )
صبح بیدار شدم دیدم با مرینت روی مبل خوابمون برده ؛
وای چه زیبا خوابیده نمیخواستم بیدارش کنم بخاطر همین خودم بخواب زدم تا خودش بیدار شه و سرش برداره.
...........................................
( از زبون مرینت )
وقتی از خواب بیدار شدم دیدم روی شونه ی آدرین خوابم برده .
عجب غلطی کردم ؛ آدرین هم بیدار کردم .
تا بریم صبحانه بخریم بعد همگی بریم شرکت .
..........................................
( شروع مکالمه )
مرینت : 《 آدرین بیدار شو ، آدرین 》
آدرین ( با صدای خواب آلود ) : 《 ول کن مامان بزار کمی بخوابیم 》
مرینت : 《 دورغ نگو که میدونم بیداری پاشو 》
آدرین : 《 اع چه زود فهمیدی 😂 》
مرینت :《 ببخشید دیروز روی شونت خوابم برده .》
آدرین : 《 عیب نداره ولی فکر کنم هر دو مون کمر مون گرفته . 》
مرینت : 《 آره کمی کمرم درد میکنه عیب نداره درست میشه . 》
مرینت : 《 تو برو اتاقت منم برم کارام بکنم لباسمو بپوشم بریم پایین 》
آدرین : 《 باشه حله 》
(بعد چند دقیقه میرن پایین برای صبحانه )
مرینت : 《 سلام صبح بخیر . 》
آدرین : 《 سلام به همگی 》
سابین : 《 هر دو تا تون خوب خوابیدید .》
مرینت : 《 عالی خوابیدیم 😁 》
امیلی: 《 خوابیدین ؟ 》
مرینت : 《 منظور خوابیدم 😁 》
آدرینا : 《 لازم نیست دروغ بگین صبح دیدم رو مبل با هم خواب تون برده . 》
آدرین : 《 خب آخه شب خوابم نبرد دیدم چراغ اتاق اش روشنه بعدم با هم چند لباس طراحی کردیم که آخر سر هر دو مون خوابمون برده. 》
( بعد صبحانه )
مرینت : 《 خب همه آماده اید بریم شرکت ؟ 》
پدربزرگ ( رابرت ) : 《 من نمیام شما خودتون باید این مشکل حل کنید 》
آدرین: 《 مسئله ای نیست ما خودمون حل میکنیم 😄 》
گابریل : 《 خب الان دقیقا نقشه چیه؟ 》
مرینت : 《 خب شرکت به عنوان استراحت کارکنان با حقوق تعطیل کردیم .
الانم میریم خونه ی من که بالای ساختمون شرکته .
هر وقت کارم زیاد باشه یا بخوام طراحی کنم تو اون خونه شب رو میمونم بخاطر همینم بیشتر طراحی هام اونجاست.
و سعی میکنیم بهترین طراحی ها رو انتخاب کنیم ببینیم چند دیگه نیاز داریم بکشیم .
و هر روز باید 4 یا 5 لباس درست کنیم تا به گالای مد برسونیم .
همین قدر بود توضیحاتم 》
گابریل : 《 بیاید بریم . 》
تام : 《 دخترم ماشین تو کجاست؟ 》
مرینت : 《 این هاش 》
آدرینا : 《 وای ماشینت خیلی زیباست مدل اش چیه؟ 》
مرینت : 《 خب چند نوع از این مدل ماشینا دارم فکر کنم بنز از نوع اسپرت به رنگ نارنجی خاص هست . 》
آدرین : 《 هعی کاش منم داشتم مسئله ای نیست خودم پولمو جمع کنم میخرم 😂 》
لوکا : 《 شرکت که مال خود انسان باش اینطوری میشه هر چی دوست داره میخره. 》
مرینت : 《 خب من شب و روزم دادم تا شرکت به اینجا برسونم .
یادمه که چند روز شده بود که اصلان نخوابیده بودم اصلان چیزی هم نخورده بودم آخرش راهی بیمارستان شدم 😁 》
گابریل : 《 پس از مرینت یاد بگیرید که خیلی تلاش کنید و هیچوقت پا پس نکشید . خب دیگه کافیه بیایید بریم . 》
مرینت : 《 آدرینا یا آدرین هر کدومتون دوست دارید می تونید با من بیایید . 》
آدرین : 《 آدرینا تو برو در برگشت من میرم . 》
مرینت : 《 مگه برگشتی وجود داره ؟ به این خونه ؟ 》
آدرین : 《 خب منو می رسونی بر می گردی خونت 😂😂 》
( بعد از نیم ساعت به خونه مرینت که در طبقه ی بالای شرکت قرار داره رسیدند )
مرینت : 《 یکلحظه اجازه بدید کلید فکر کنم زیر این گلدون باشه آهان پیداش کردم .
بفرمایید داخل . 》
سابین : 《 ماشاالله ماشالله عجب خونه ی زیبایی دارید 😍 》
امیلی : 《دکوراسیون خودتون انجام دادین ؟ 》
مرینت : 《 بله خب بریم .
اینم از طراح ها همشون روی میزم هستند. 》
لوکا : 《 وایی باور نمیشه از مداد رنگی های کارل باکس داری ؛ من عاشقشم😍 》
مرینت : 《 خب از وقتی یادمه خیلی دوست داشتم بخرم با کلی مصیبت با اولین در آمدم خریدم .
اگه بخوایین یروزی به عنوان هدیه براتون یدونه میخرم . 》
لوکا : 《 خیلی ممنونم 😍 》
مرینت : 《 خب اینایی که میبینید چند تا از دفتر طراحیام هستند که در عرض دو و سه سال طراحی کردم و هیچکس تا حالا ندیده شون برای مواقع ضروری مثل الان نگه داشتم. 》
( بعد از نگاه کردن به همشون )
گابریل : 《 خیلی فوق العاده هست واقعا پروفکته همشون انتخاب سخته 😍 》
آدرین: 《 این کاغذ چیه ؟ 》
مرینت : 《 از کجا برداشتی ؟ 》
آدرین : 《 از میان یکی از دفتر های طراحیت افتاده 》
مرینت : 《 بازش نکنی ها بازش نکن 》
آدرین : 《 اتفاقا هم تو گفتی حتما بازش میکنم . 》
مرینت : 《 آدرین بده به من اذیت نکن 》
( آدرین بازش میکنه )
آدرین : 《 هین باور نمیشه 😮😮 》
.............................................
خب این از مداد رنگی های کارل باکس
خب اینم ماشین مرینت
................................................
8000 کاراکتر
خب بنظرتون داخل کاغذ چی بود ؟
لطفا مثل قبل حمایت کنید 💙