Revenge is over💋😉 p14
ممنون از حمایت ها لطفا همینطوری ادامه بدید و اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید. برید ادامه مطلب
شروع پارت جدید ادامه پارت 13
( ادامه مکالمه )
مرینت : 《 بیا رسیدم کارگاه ؛ این هم از لباس ها . 》
آدرین: 《 الان همهی 50 تا حاضره 》
مرینت : 《 بله 》
آدرین : 《 چه زود الان دو هفته وقت اضافه داریم 》
مرینت : 《 خب ما اینیم دیگه 😉 》
آدرین: 《 خب من دیگه برم ؛ یچیزی میگم نمیای خونه ما ؟ تا شام خانوادگی بخوریم؟ 》
مرینت :《 نه شرمنده وقت ندارم بعدا میام . 》
آدرین : 《 پس فعلا خداحافظ .》
مرینت : 《 فعلا 》
..........................................
از زبون مرینت :
امروز بعد اینکه از شرکت اومدم خونه میخواستم برای خودم شام درست کنم که که صدای نوتیف گوشيم به صدا در اومد.
رفتم به پیام نگاه کنم که نوشته بود :
《 مطئنمی که لباس هات آماده گالای مد هستند؟ بنظرم چک اش کن شاید آماده نباشند .😏》
این یعنی چی نمیفهمم بخاطر همین زود سوار ماشین فراریم شدم که زودبه شرکت برسم .
وقتی به شرکت رسیدم مستقیما رفتم به سمت کارگاه.
یا خود خدا تمام لباس ها دزدیده شده بودند .
اول فکر کردم شاید بردند به جایی دیگه ولی همه جا رو گشتم نبود . که یک نامه روی میز پیدا کردم .
بازش کردم نوشته بود :
《 لباسات آماده نیستند نه ؟
مواظب کسانی که باهاشون کار میکنی باش .
شاید یکیشون به تو خیانت کرده .
منتظر رفتن آبروی تو و آگراست در گالای مد هستم ويلسون . 》
بعد از خوندن نامه دوبین ها رو چک کردم ولی انگار همه دوربین ها پاک شده بود .
سوار ماشینم شدم و روندم به خونه آگراست ها .
........................................
( مرینت به خونه آگراست ها میرسه و در خونه رو میزنه که خدمتکار باز میکنه )
آدرین : 《 سلام مرینت . 》
مرینت : 《 سلام به همگی 》
آدرین : 《 کاری داشتی؟ فکر میکردم قرار نیست بیای به شام ؟ 😂 》
مرینت : 《 آدرین اصلان وقت شوخی نیست ؛ اوضاع خیلی خرابه بدبخت شدیم .》
سابین : 《 چیشده دخترم ؟چرا رنگ روت پریده ؟》
مرینت : 《 اول از همه آرامش خودتون رو حفظ کنید که خبر فوق العاده بدی دارم .》
لوکا : 《 مرینت چیشده ؟ زود بگو دیگه .》
مرینت :《 خب لباسا رو دزدین 🙂 》
همه با هم 《 چی ؟ 》
آدرین : 《 مطمئنی؟ همه جا رو خوب گشتی ؟》
مرینت : 《 بله مطئنم همه جا خوب گشتم .
یکی هم این نامه رو پیدا کردم . 》
آدرین: 《 نامه رو بده به من 》
مرینت : 《 بیا بگیر . 》
گابریل : 《 پسرم بلند بخون که بدبخت شدیم .》
آدرین 《 نوشته : لباسات آماده نیستند نه ؟
مواظب کسانی که باهاشون کار میکنی باش .
شاید یکیشون به تو خیانت کرده .
منتظر رفتن آبروی تو و آگراست در گالای مد هستم ويلسون 😉 》
لوکا : 《 من نمیفهمم چرا یکی با ما اینکار رو کرده 》
مرینت : 《 نمیدونم هر کسی که بوده با هر دو مون دشمن بوده ؟
آیا شما رقیبی داشتید که دشمنتون باشه ؟》
رابرت ( پدربزرگ ) :《 نه ما با رقیب هامون رقابت سالم داریم ؟
شما چی دشمنی داشتید ؟ 》
مرینت : 《 دشمن که چه عرض کنم خیلی دارم ولی نمیدونم کیه ؟》
آدرین : 《 الان باید هر چه زودتر گالای مد مون رو لغو کنیم 》
مرینت: 《 نه نمیشه اولا ما دعوت نامه ها رو چند روز پیش به همه فرستادیم .
دوما هر کسی که اینو کار کرده میخواد ما از این شراکت و گالای مد بگذریم که من نمیگذرم . 》
آدرین: 《 الان چه فکری داری ؟ 》
مرینت : 《 خب اولا نباید به کسی اطمینان کنیم بخاطر همین به هیچکس این موضوع رو نمیگیم و اینکه ممکنه طرح ها لو رفته باشه باید به فکر طرح های جدید باشیم . 》
لوکا : 《 ما چطوری 50 تا لباس رو آماده کنیم بدون اینکه به کسی بگیم ؟ 》
مرینت: 《 خب من حدود 30 تا طرح که قبلا کشیدم رو دارم میتونیم استفاده کنیم و چند تا طرح هم خودمون در عرض این یکی و دو هفته میکشم .
و طرح هایی که رد کردیم دوباره چک میکنیم و اگه بتونیم روشون تغییرات ایجاد میکنیم.
فقط یک مشکلی هست قراره کی اینا رو بدوزه ؟
من خودم بلدم ولی نمیتونم تنهایی در این مدت کم این همه رو بدوزم .
نظری دارید بگید لطفا . 》
آدرینا : 《 خب مشکل نداره اگه مامان و خاله سابین قبول کنن در دوخت و دوز ما کمک میکنیم . 》
سابین : 《 چرا قبول نکنیم حتما کمک تون میکنیم .》
تام : 《 ما پشتتون هستیم . 》
آدرین : 《 مطئنی در دو هفته می رسونیم خودشم بدون کمک کارکنان ؟ 》
مرینت : 《 اولا شرکت تعطیل میکنیم تا کسی فعلا خبر نداشته باشه .
دوما خودمون شبانه روز شروع میکنیم به کار کردن .
سوما قبل اینکه به اینجا برسم خودم خیلی لباس دوختم در فرصت های کم پس میتونیم اینو با موفقیت به سر انجام با هم برسونیم . 》
آدرین : 《 خب حله از فردا خانوادگی به شرکت میایم تا بتونیم اینکار رو به سر انجام برسونیم . 》
مرینت : 《 من دیگه برم .
ببخشید وسط شام تون مزاحم شدم . 》
امیلی : 《 دخترم شام خوردی . اگه نخوردی بیا بشین بخور . 》
مرینت : 《 نخوردم ولی نمیخوام مزاحم شما هم بشم . 》
سابین : 《 چه مزاحمی بیا بشین سره سفره 》
مرینت : 《 باشه حتما . 》
سابین : 《 خدمتکارا لطفا یدونه بشقاب بیارید . 》
مرینت : 《 خیلی ممنون 😊 》
( بعد اینکه شام تمام شد . 👇 )
مرینت : 《 من دیگه برم بیشتر از این به زحمت نندازمتون . 》
سابین 《 چرا شب اینجا نمی مونی ؟
شب دیر وقته بهتره نری
الان کوچه خیابان ها خلوته 》
مرینت : 《 نه ممنون ماشین دارم . 》
امیلی : 《 دخترم یا شب بمون یا اینکه آدرین ببرت خونه هر چقدر هم ماشین داشته باشی بازم خطر داره .
بهتره حرف دو تا مادر گوش بدی. 😉》
مرینت : 《 باشه قبول دیگه خیلی اسرار کردید نمیتونم براتون نه بیارم 😊 》
امیلی : 《 آدرینا دخترم اتاق مهمان رو بهش نشون بده . و یکی پیژامه های خودت رو هم بهش بده 》
آدرینا : 《 چشم مامان .
لطفا از این طرف 》
مرینت : 《 خیلی ممنون بهت زحمت شد .
بی زحمت میشه برام یک یا چند تا کاغذ و مداد و خودکار بیاری ؟ 》
آدرینا : 《 بله حتما . 》
مرینت : 《 ممنونم 》
.........................................
از زبون آدرینا :
بعد اینکه به مرینت اتاق شو نشون دادم رفتم براش از اتاقم کاغذ بیارم .
نمیدونم چرا ولی اصلان از این دختر خوشم نمیاد .
شایدم بخاطر اینکه به لوکا نزدیکه من چند ساله عاشق لوکام ولی نمیتونم حسم رو بهش بگم .
بهتره به زودی بهش بگم اگه اینطوری پیش بره ممکن لوکا رو از دست بدم .
مثل اونروزی که پدربزرگ میخواست این ويلسون ولوکا ازدواج کنه .
خیلی روز بدی بود خیلی ترسیده بودم .
رفتم به اتاقم هم کاغذ ها رو هم پیژامه رو از اتاقم برداشتم و دادم بهش .
که صدام زد .
...........................................
شروع مکالمه :
مرینت : 《 خیلی ممنون
فقط میشه باهم کمی حرف بزنیم .》
آدرینا : 《 بله حتما . 》
مرینت : 《 آدرینا چرا باهام سرد رفتار میکنی ؟ 》
آدرینا : 《 دلیلی نداره شخصیتم اینطوری. 》
مرینت : 《 خب بنظرم دلیلی داره .
چون از قیافت معلومه دختر خون گرمی هستی .
اگه دوست نداری با برادرت ازدواج کنم .
اینو بهت بگم که این ازدواج سوری همین ، وگرنه از چیز دیگه ای ناراحتی بهم بگو . 》
آدرینا : 《 خب ببین تو خیلی با لوکا صمیمی در حالی که قراره با برادرم ازدواج کنی و من نمیفهمم این صمیمیت بی خود شما رو 》
مرینت : 《 پس بگو دیگه خانم خانما عاشق لوکاست و الان حسودی شون شده نگران نباش عاشق لوکا نیستم اگه بودم با اون ازدواج میکردم چرا با آدرین ازدواج میکنم .
یکی هم منو لوکا با هم دوست صمیمی شدیم صمیمیت مون بخاطر همینه نه بخاطر چیز دیگه ای .
و اینو بهت بگم که مطئنم که نه لوکا عاشق منه نه من عاشق لوکا هستم .
اینو بهت تضمین میکنم 》
آدرینا: 《 اولا از کجا فهمیدی من عاشق لوکا هستم؟
دوما من عاشقش نیستم فقط به فکر بردارمم .
سوما قانع شدم حله . 》
................................................
7000 کاراکتر
شرط نداره فقط مثل همیشه حمایت کنید.