معجزه ی عشق ♥️14p
برید ادامه ی مطلب ❤️🔥
مامان به من و آدرین شربت پرتقال تعارف کرد.
-) ممنون خانم چنگ...
آدرین شربت رو از توی سینی برداشت منم آبمیوه ی خودمو برداشتم.. مامان اومد کنار من و آدرین نشست،بودن مامان منو آدرین معذب شدیم برای همین سکوت اختیار کردیم
مامان متوجه ی راحت نبودنمون شد و گفت: من میرم آشپزخونه.
خونه توی سکوت بود که آدرین سکوت رو شکست.
-)میگم خانم چنگ.... شربتتون خیلی خوشمزست
~)اتفاقا مرینت هم بلده از اینا درست کنه!!
+)مامان ....
-)خب .. کی میتونیم برای خواستگ....
زدم تو پای آدرین و زیر لب گفتم: هنوز زودهه!!!
~)فکر کنم منظورت خواستگاری بود! من با تام حرف میزنم زمانش رو با امیلی جون هماهنگ میکنم.
-)ممنون
+)حالا عجله ای هم نیستا !!!!
~) اتفاقا من عجله دارم برای داشتن یه داماد خوب! مشخصه که از ته قلبش دوستت داره.
با این حرف مامان آدرین با خجالت به من لبخند زد.
+) آدرین جلوی مامانم حواست به رفتارت باشه!!!
-)چشم پرنسس من
+)خوبه.
ببخشید کوتاه بود💓💓 پارت بعد شرط نداره 💖