دیدار دوباره پارت بیست و یکم🙂✨

Luna Luna Luna · 1402/05/04 01:19 · خواندن 2 دقیقه

سلام سلام.داریم به پارتای آخر نزدیک میشیماااا

لایک و کامنت یادت نره که ۳۰ تا کامنت میخوام ازتون:)

بکوب رو ادامه مطلب

{5 روز بعد}

آدرین

توی پنج روز گذشته خبر خواهر من سریع منتشر شد و مثل بمب ترکید.

آدرینا هم به عنوان کمک معلم حسابی از شغلش خوشش میومد و با این حال یه هفته دیگه فارغ‌التحصیل میشدیم.

امتحان ها شروع شده بود و من و مرینت هر روز با هم خونه مادرم تمرین میکنیم تا به بهترین شکل سال رو تموم کنیم!

امروز هم روزیه که خبر نامزدی مون منتشر میشه و ما هم عقد کردیم و الان رسما نامزد همدیگه ایم!میخواستیم یه عقد جمع و جور باشه و با حضور خانواده مون و نینو و آلیا برگزار شد.

یه خونه ویلایی بزرگ هم برای خودمون گرفتم و منتظرم که مرینت برگرده خونه خاله سابین و عمو تام تا با دادن کلید خونه بهش غافلگیرش کنم.

علاوه بر اون ۲ روز دیگه تولدشه و میتونه هدیه تولدشم باشه!!

با صدای زنگ در کلید رو تو جیبم گذاشتم و بغلش کردم.

_سلام آدرین اتفاقی افتاده اومدی؟

لبخندی زدم و دستم رو روی سرش کشیدم

_خودت چی فکر میکنی؟ناسلامتی برات کادو تولد آوردم!

و به خرس بزرگ سفید عروسکی ای که براش خریده بودم اشاره کردم.

_خیلی نازه....ممنونم!

کلید رو آوردم بالا و نشونش دادم:

_این هم کادو دوم!بیا بریم خونه مون رو ببینیم!

دستپاچه بهم خیره شد.

_م...منظورت چیه؟خونه.....وااااااای آدرین نگو که خونه گرفتییییی؟

_البته که خونه خریدم.یه خونه ویلایی بزرگ برای خودمون و بچه هامون!

_عه آدرین هنوز زوده.

_باشه حالا.سوار ماشین شو بریم!

با هم سوار شدیم و سمت خونه راه افتادم....

_______

راوی گلتون:)

مرینت که از شادی نمیتوانست صبر کند مدام میپرسید چقدر تا خانه اش مانده؟

آدرین هم هر دفعه با خنده به او می‌گفت صبر کند و صبور باشد تا به چشم ببیند.

بالاخره به عمارت نسبتا بزرگی رسیدند که از بیرون تم سفید و خاکستری زیبایی داشت.

مرینت همچون کودکی بالا و پایین میپرید و وقتی داخل خانه رفتند نمی‌توانست حس و حالش را توصیف کند.خانه از تم لیمویی و خاکستری درست شده بود و به دل مرینت نشست.از آدرین تشکر کرد و کل خانه را گشت.

نزدیک غروب شده بود.

زوج دوست داشتنی روی مبل خاکستری رنگشان نشستند و به خبر نامزدی شان در تلویزیون خیره شدند.مدام پیام تبریک می آمد و آن ها هم از این اتفاق خوشحال بودند.

_________

تا همینجا بسه.

احتمالا پارت بعدی پارت پایانیه:(