معجزه ی عشق ♥️9p
برید ادامه ی مطلب❤️🔥
دو ساعت بعد
کل پولم تموم شده بود و گرسنه بودم هوا ابری بود و داشت بارون می بارید منم همراه بارون گریه میکردم.....
سردم بود... گرسنه بودم... جایی برای موندن نداشتم و گوشیم هم خاموش شده بود.
رفتم روی صندلی خیس پارک نشستم و تا میتونستم گریه کردم چون قرار بود تا فردا از گشنگی بمیرم.....
لباس مناسبی هم تنم نبود و برای همین خیلی زود به تب و لرز افتادم که روی همون صندلی بیهوش شدم.....
آدرین
از شرکت خارج شدم و از پارک میخواستم برم خونه که دیدم مرینت روی صندلی خوابیده در حالی که بارون شدید میومد ....
آروم اومدم بالا سرش و گفتم: هی مرینت بیدار شو
با دستم آروم تکونش دادم
-)مرینت........مرینت
دستم رو روی سرش گذاشتم که فهمیدم تب شدید داره !!!!! به سرعت بلندش کردم سبک تر از چیزی بود که فکر میکردم و سوار ماشینم کردمش و بردمش خونه ی مامانم....
زنگ خونه رو زدم ... مرینت توی ماشین خواب بود مامان در رو باز کرد
×)آدرییین
-)سلام مامان مهمون داری
×)اوه حالا کی هست!!
-)دختری که گفته بودم دوستش دارم
×)کجاست؟
-)توی ماشین
×)خب بگو بهش بیاد ببینم کی دل پسر منو برده!!
-)مامان حالش خوب نیست بیهوشه
________________________________________
بابت کوتاه بودن این پارت خیلییی معذرت میخوام
❌شرط پارت بعد: ۱۰ لایک ۲۰ کامنت❌