دنیای پیچیده عشق ❤️
دنیای پیچیده عشق ❤️
«پارت شانزدهم»
خیلی حوصله ام سر رفته بود گفتم پارت بدم👇🏻
مرینت :
سوار موتورم شدن رفتم به سمت پارک ، وقتی رسیدم موتور رو پارک کردم و دم در پارک منتظر آدرین بودم.
که یهو یه ماشین جلوم سبز شد و ادرین پیاده شد .
خیلی خوشتیپ شده بود و دوست داشتنی 😊
نمیدونم ولی دو دقیقه بهم خیره شده و بهم گفت : از همیشه زیباتر شدی 💖
منم که خجالت کشیدم بهش گفتم : لطف داری ، تو هم خوشتیپ شدی .
و بعد دست تو دست رفتیم تا یه جا پیدا کنیم برای نشستن ، وقتی زیر انداز رو انداختیم .
سر حرف رو باز کردم پرسیدم : آدرین تو اوقات فراغتت چیکار میکنی ؟؟
اونم یه لبخند ملیحی زد و گفت : امممممم.......خب من وقت زیادی ندارم ، بیشتر وقتا سر عکسبرداری هستم یا سر کلاس های چینی و شمشیر زنی ، ولی اگه اوقات فراغتی داشته باشم ، یا پیانو تمرین می کنم ، گیم میزنم یا به تو فکر می کنم ( اینا دیگه دارن شورش رو درمیادرن 😶) تو اوقات فراغتت چیکار میکنی ؟؟؟؟
منم که صورتی شده بودم در پاسخ بهش گفتم : انتظار داشتم این جواب رو بدی آخه تو یه مدل معروفی و خیلی وقت نداری ، اما من واقعا یه آدم بیکارم (مثل خود من ، من از بیکاری خسته میشم 😅) تو اوقات فراغتم یا لباس طراحی میکنم و میدوزم ، یا کاردستی درست می کنم ، یا گلدوزی می کنم ، یا شیرینی می پزم ، یا با دوستام میرم بیرون .
درحالی که لبخند زده بود و به چشمام خیره بود گفت: هی خوشبحالت تو خیلی زندگی خوبی داری و هرکاری که بخوای انجام میدی ، اما من ، تمام زندگیم رو پدرم برام تصمیم گرفته و من نمی تونم رو حرف پدرم حرف بزنم ، ولی با اینکه با تو هم خیلی خوشحالم (ای ، ای چندش🤢)
خیلی اعصابم بهم ریخت و...........
آدرین :
وسط راه که داشتیم میرفتیم یه گل فروشی دیدم از محافظم خواستم که وایسه و برای مرینت یک گل بخرم ، یه دست گل لاله قرمز خوشگل برای مرینت گرفتم و بعد به راه ادامه دادیم ، وقتی رسیدیم مرینت رو دیدم که یه لباس صورتی زیبا پوشیده بود و از همیشه زیباتر شده بود. ( هی اینا دوتا دوتا قرار میزارم بعد من هنوز سینگلم 😭)
رفتم و بهش گفتم : مرینت از همیشه زیباتر شدی .
اونم تشکر کرد و گفت : تو هم خوشتیپ شدی .
و بعد دستش رو گرفتم باهم رفتیم و یکجا زیر انداز رو پهن کردیم و نشستیم و اون سر حرف باز کرد و درمورد اوقات فراغتم ازم پرسید و منم جواب دادم ( دیگه میدونید چی گفت ) وقتی جوابش رو پاسخ دادم و بعد از اینکه باهاش درد و دل کردم و گفتم که زندگیم دست پدرمه انگار عصبی شد که یهو دستم رو بالا گرفت و تو چشمام خیره شد و گفت : تو هیچوقت نباید اجازه بدید کسی برای زندگیت تصمیم بگیره حتی پدرت ، تو حقته که آزاد باشی .
یکم سرخ شدم ، اما بعد کلی حرف زدن جعبه کروسان ها و ماکارون ها رو جلوم گرفت و گفت : اینا رو خودم درست کردم امیدوارم خوشت بیاد ❣️
منم یکی از ماکارون ها رو تست کردم مزه محشری داشت و بهش گفتم : واقعا محشره ، دستپختت عالیه ها .
بعد منم ساندویچ ها رو از تو سبد درآوردم و سمتش گرفتم گفتم : من اینا رو خودم درست نکردم اما امیدوارم خوشت بیاد .
اونم خورد و همینطور با دهن پر گفت : عالیه👌🏻
بعدش یه نیشخندی زدم .
مرینت :
اره اعصابم ریخت و دستش رو گرفتم بالا بردم بهش انگیزه دادم ، بعد کلی باهم حرف زدیم اون واقعا با نمک بود .
بعد باهم کروسان و ساندویچ خوردیم و بهم پیشنهاد داد که .......
اینم از این پارت ، امیدوارم لذت برپه باشید .
عاشقتونم بای 👋🏻❣️